سرمای زمستان. سوناتی در کنج آتش شومینه. قطره اشکی که بر گونه زنی جوان جاری میشود. دو دختر بچه که به خواب رفتهاند. مردی که در سکوت شبی بیماه خود را فرو میریزد، راز میگشاید و زندگی.
۲۳ رمان
آناگاوالدا نویسنده ی موفق فرانسوی است، که از همان دوران کودکی اش شاهد فرسایش عشق در روابط زناشویی بوده است. دخترک نوجوانی بود که والدینش از یکدیگر جدا شدند. در نوجوانی کار می کرد کارهایی از قبیل پیشخدمتی، فروشندگی،بازاریابی آزانس املاک،صندقداری و گل آرایی . و همان جا بود که آموخت: ((زندگی را آموختم.دسته گل های کوچک برای همسران و دسته گل های بزرگ برای معشوقه ها...)).
در 22 سالگی با یک دامپزشک فرانسوی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند ...
35 کیلو امیدواری
گرگوری از مدرسه متنفر است. هر لحظهای که در مدرسه میگذرد، برایش شکنجهای واقعی است. تنها روزهای خوب زندگیاش وقتهایی است که به کارگاه پدربزرگش میرود. پدربزرگ لئو در دنیا تنها کسی است که او را درک میکند. شاید به همین دلیل است که از گرگوری میخواهد سختترین قدم زندگیاش را بردارد...
دوستش داشتم
«چی گفتی؟»
«گفتم با خودم میبرمشان. بهتر است کمی از اینجا دور باشند..»
مادر شوهرم پرسید: «کی؟»
«همین حالا»
«حالا؟ الان منطقی فکر نمیکنی...»
«چرا، کاملا منطقی هستم.»
«چی میگی؟ ساعت نزدیک یازده است! پییر، تو...»
«سوزان، روی صحبتم با کلوئه است. گلوئه به من گوش کن. دلم میخواد شما را از اینجا ببرم. موافقی؟»
من چیزی نمیگویم.
«به نظرت ...
مجموعه داستانهای آنا گاوالدا
زبان
فارسی
...
با هم همین و بس
اعتقادهای راسخ ما هیچگاه پایه و اساس درستی ندارند، یک روز میخواهیم بمیریم، اما روز بعد میفهمیم تنها کاری که باید میکردیم این بود که چند پله پایین برویم و کلید برق را بزنیم تا همهچیز را روشنتر ببینیم...
به هر حال این چهار نفر در آستانه تجربهای بودند که شاید میتوانست بهترین روزهای زندگیشان را رقم بزند...
با هم همین و ...