mahdihaghtalab
مهدی حق طلب
آخرین فعالیتها
-
از وقت بودن :
- تو پنج سالت بود که رفتم برا تریاک. مائده زنم شده بود. با برادراش میرفتیم پاکستان. خیلی کیف داشت. یه سفر میرفتی، کلی پول گیرت میومد. بعد سکوت طولانی حاکم شد. سرش را انداخت پایین. نیم نگاهی به رحمان انداخت که مشتاق بود بیشتر بداند: - تا اینکه یه روز پشت خونهی داربندیها، یکی از همین لاشولوشها پیداش شد. خمار خمار بود. گوشوارهی زنش رو آورده بود مواد بخره. ... (...)
-
از وقت بودن :
سروان پاینده راه نفس مردم رو گرفته بود. یه روز با مینی بوس داشت میرفت شهر که سرِ راهش رو گرفتن. چند نفر مسلح ریختن توی مینی بوس و گوشاش رو بریدن و گذاشتن کف دستش. از هیچ کسی هم صدا درنیومد! کاظمی لبخند تلخی زد. ممکن بود این بلا یا بدتر از آن سر خودش بیاید: - گروهبان! من با مردم کاری ندارم. دلم میخواد امنیت رو بیارم اینجا. ... (...)
-
از شطرنج با ماشین قیامت :
خب، با این تفاصیل که گفتم، شما، چرا باید در این نبرد نابرابر، که مرگ درش حتمیه، شرکت کنید؟ حتی بنده، با کمترین اطلاعات نظامی، میتونم ادعا کنم که شما شکست خورده اید، از پیش شکست خورده. درست مثل حضرت آدم و همه آدمهای قبل و بعد از ما! و چرا من هم باید در این نبرد احمقانه شرکت کنم؟ اون هم وقتی که هیچ اعتقادی بهش ندارم؟ (...)
-
از شطرنج با ماشین قیامت :
دنیا تا ابد بر همین منوال میچرخه. ما ساختیم اونها نابود کردن. اونها توپ میآرن حضرت عالی نابودش میکنی. رها کن آقا این مسخره بازی را! (...)
-
از آتش بدون دود (3 جلدی) :
بزدل، هرگز متهم نخواهد شد که در معرکه ای شجاعت بروز نداده است؛ زیرا در معرکه ای نبوده تا شجاعتی نشان داده باشد. درد نرسیدن به قلّه از آن کسانی است که اهل صعودند. رنج غرق شدن از آن کسی است که دل به دریا سپرده است. (...)
-
از آپارتمان روباز :
روی یک دیوار نوشته بودند لعنت بر پدر و مادر کسی که اینجا آشغال بریزد. پای آن دیوار همیشه آشغال بود. اما پای یک دیوار دیگر نوشته بودند رحمت به روح پدر و مادر کسی که اینجا آشغال نریزد. هیچ وقت ندیدم آنجا آشغال بریزند. فرق بین لعنت و رحمت است. ما برای او لعنتیم و تو برای او رحمت. (...)
-
از کلیدر 5 و 6 (5 جلدی) :
برای اینکه یک مردمی را به زانو در بیاورند، اول استقلالش را میدزدند؛ و برای اینکه استقلال یک مردمی را بتوانند بدزدند، آن مردم را به خود محتاج میکنند. با این احتیاج وامانده است که آدم خودش را از دست میدهد، خوار و زبون میشود و به غیر خودی وابسته میشود؛ و نوکر میشود، و میشود مثل کفش پای آنها، مثل نی سیگار آنها، و حتی مثل تیغه شمشیر آنها ... (...)
-
از آپارتمان روباز :
آدمها مطابق با میزان تخیلشان است که عاشق میشوند. (...)
-
از آپارتمان روباز :
عشق ودیعهای است برای نرمکردن سختی وجود آدم، از درون و از بیرون. (...)
-
از آپارتمان روباز :
وقتی در نوشتن حرفهای میشوی، نمیتوانی خواست مخاطب را در نظر نگیری. مخاطب رکن مهم داستان است. اوست که به من پاسخ میدهد موفق بودهام یا نه؟ (...)