نامزد معرکهای با نام دلنشین لولوداشت. لولو دارای مجموعهای از مینیژوپها و جورابهای ابریشمی بود که نفس آدم را بند میآوردند. هر شنبه به دیدن دکتر میآمد و غالباً سری به ما میزد و میپرسید آیا دکتر عزیز خشنش رفتار مناسبی دارد. کافی بود لولو یک کلمه با من حرف بزند تا مثل فلفل سرخ شوم. مارینا مسخرهام میکرد و میگفت که بر اثر نگاه کردن به لولو شکل بند جوراب پیدا میکنم. لولو و دکتر روخاس در ماه آوریل ازدواج کردند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
#ابریشم (۱۳ نقل قول پیدا شد)
نور و سایه روی سبیل گربه سر میخورند. چرا انقدر مرا تحت تأثیر قرار میدهند؟ درست مثل این است که با نگاه کردن به این میلههای ابریشمی سیاه و سفید در یک آن همه چیز را بفهمم، در حالی که چیزی برای فهمیدن وجود ندارد، فقط میتوان از روزهایی به این پاکی، زیر آسمانی به این سبکی شگفت زده شد. قاتلی به پاکی برف کریستین بوبن
زان کاری میکرد که هر جادوگر عاقل دیگری انجام میداد. یکبار وقتی هوا آنقدر تاریک شد که ستارهها پیدا شدند، دستش را بالا برد و نور ستاره را توی انگشتهایش جمع کرد، مثل نخهای ابریشمی تارهای عنکبوت، و به بچه داد تا بخورد. نورِ ستاره، همانطور که همهٔ جادوگران میدانند، بهترین غذا برای رشد بچه است. نور ستارهها مهارتها و استعدادهایی جادویی به فرد میدهد. بچهها هم با لذت میخورند. چاق میشوند، سیر میشوند و نورانی. دختری که ماه را نوشید کلی بارنهیل
دیوارها پُر شده از عکس کرمهایی که در حال پروانهشدن هستند و قفسهها پُر از مجسمههایی که تغییر کرمها به پروانه را نشان میدهند. اینجا گرم است، درست مثل پیلهٔ کرم ابریشم. من راضیام؛ احساس امنیت و راحتی میکنم. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
چند شب بعد، توی یک لابیِ مبلهام و اطرافم آدمهایی هستند که ظاهراً نمیدانند چطور باید نفس بکشند. موسیقیِ ملایمی پخش میشود و هر گوشه یک آبنما قرار دارد. دیوارها پُر شده از عکس کرمهایی که در حال پروانهشدن هستند و قفسهها پُر از مجسمههایی که تغییر کرمها به پروانه را نشان میدهند. اینجا گرم است، درست مثل پیلهٔ کرم ابریشم. من راضیام؛ احساس امنیت و راحتی میکنم. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
دنیای زیر آب را دوست دارم: خیلی آرام، خیلی دور، خیلی امن. موهایم را که به دور شانهام پیچیده، لمس میکنم. مثل ابریشم است. احساس میکنم که این زیر، درست مثل یک پریِ دریایی هستم. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
زن همسایه #آزاد است و #رها وقتی #آواز میخواند. شبیه #پروانه ای است که #پیله اش را شکافته و رفته. مدت هاست که جز تکههای پاره پاره ی #ابریشم چیزی کف خانه اش پیدا نمیشود. دلت میخواهد الان تهران بودی و او میخواند. دلت میخواهد از او میپرسیدی دستگاههای آوازی چه فرقی با هم دارند. از او میپرسیدی نفسش را چطور تنظیم میکند، که در هر مصراع کم نیاورد موقعی که نتهای بالا را میخواند… صدای زن همسایه واضح و آشکار در گوش هات طنین انداخته است:
.
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن در آید
.
باید تهران که رسیدی زن همسایه را بیشتر ببینی و صداش را بیشتر بشنوی. مورچه در ماه لادن نیکنام
آه من العشق! قبل از عشق بعد از عشق… #عشق قدیمیترین و پابرجاترین سنت روی زمین است. عاشق رانده میشود، اما نمیراند. عاشق آزار میبیند، اما آزارش به مورچه هم نمیرسد. عاشق که شدی میفهمی. دلت به کیسه ای #مخملی تبدیل میشود، درونش گلوله ای ابریشمی؛ با این دلِ نازک نمیتوانی کسی را برنجانی. به صف عشاق میپیوندی. نترس! در عشق که #فنا شوی تعاریف ظاهری و مقولههای ذهنی دود میشود و میرود به هوا. از آن نقطه به بعد چیزی به نام «من» نمیماند. تمام منیّت میشود صفری بزرگ. آن جا نه شریعت میماند، نه طریقت، نه معرفت. فقط و فقط #حقیقت است که میماند… ملت عشق الیف شافاک
(شمس): در این حکایت نقش من به نقش کرم ابریشم میماند. مولوی ابریشم است، گره در گره بافته خواهد شد. وقتش که برسد، برای بقای ابریشم باید کرم ابریشم بمیرد. ملت عشق الیف شافاک
ابریشم نیز به #عشق میماند. هم حساس و لطیف است، هم از آنچه فکرش را بکنی قویتر و مقاومتر است، حتی آتشین تر. ملت عشق الیف شافاک
شهریار کوچولو گفت: -اینها همهاش درست. منتها چه کارشان میکنی؟
تاجر پیشه گفت:
-ادارهشان میکنم، همین جور میشمارمشان و میشمارمشان. البته کار مشکلی است ولی خب دیگر، من آدمی هستم بسیار جدی.
شهریار کوچولو که هنوز این حرف تو کَتَش نرفتهبود گفت:
-اگر من یک شال گردن ابریشمی داشته باشم میتوانم بپیچم دور گردنم با خودم ببرمش. اگر یک گل داشته باشم میتوانم بچینم با خودم ببرمش. اما تو که نمیتوانی ستارهها را بچینی!
-نه. اما میتوانم بگذارمشان تو بانک.
-اینی که گفتی یعنی چه؟
-یعنی این که تعداد ستارههایم را رو یک تکه کاغذ مینویسم میگذارم تو کشو درش را قفل میکنم.
-همهاش همین؟
-آره همین کافی است.
شهریار کوچولو فکر کرد «جالب است. یک خرده هم شاعرانه است. اما کاری نیست که آن قدرها جدیش بشود گرفت». آخر تعبیر او از چیزهای جدی با تعبیر آدمهای بزرگ فرق میکرد.
باز گفت:
-من یک گل دارم که هر روز آبش میدهم. سه تا هم آتشفشان دارم که هفتهای یک بار پاک و دودهگیریشان میکنم. آخر آتشفشان خاموشه را هم پاک میکنم. آدم کفِ دستش را که بو نکرده!
رو این حساب، هم برای آتشفشانها و هم برای گل این که من صاحبشان باشم فایده دارد. تو چه فایدهای به حال ستارهها داری؟
تاجرپیشه دهن باز کرد که جوابی بدهد اما چیزی پیدا نکرد. و شهریار کوچولو راهش را گرفت و رفت و همان جور که میرفت تو دلش میگفت:
-این آدم بزرگها راستی راستی چهقدر عجیبند…
#شازده_کوچولو | انتوان اگزوپری | فصل سیزدهم شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری
شما میدانید که عصرهای ماه ژوئن چه احساسی به آدم دست میدهد. غروبی آبی رنگ که زمان درازی ادامه مییابد و هوای ملایمی که صورتتان را همچون ابریشم نوازش میدهد. تنفس در هوای تازه جورج اورول
اگر فقط دو کلمه برای توصیف تو در اختیار داشتم ،این دو کلمه را انتخاب میکردم: «دل خراشیده و شاد» و اگر فقط یک کلمه در اختیار داشتم ،آنی را انتخاب میکردم که این دو کلمه را با هم در بر داشته باشد: «دوست داشتنی». این کلمه خیلی به تو میآید،درست مانند روسریهای ابریشمی آبی که به دور گردنت میبستی یا مانند خنده ی چشم هایت وقتی کسی آزارت میداد. فراتر از بودن و موتسارت و باران کریستین بوبن