من معدن اطلاعات بی فایدهام. نامناپذیر ساموئل بکت
بریدههایی از رمان نامناپذیر
نوشته ساموئل بکت
بیا، بره کوچولوی من، به مراسم پر جست و خیز ما ملحق شو، به زودی تمام میشود، خواهی دید، فقط فرصتی کوتاه برای پایکوبی و شادی با یک بره کوچولو، جمعیتی فشرده و درهم. نامناپذیر ساموئل بکت
آه، بله، بعضی چیزها، چیزهایی که خودم سرهم کردم، به امید بهترین نتیجه، لبریز از شک و تردید، به خس خس افتاده از خستگی. نامناپذیر ساموئل بکت
همه چیز را برای خودم قدغن خواهم کرد، بعد طوری ادامه خواهم داد که انگار این کار را نکرده ام. نامناپذیر ساموئل بکت
من هرگز به قدر کافی با خودم حرف نزدهام، هرگز به قدر کافی به حرفهایم گوش ندادهام، هرگز به قدر کافی به خودم جواب ندادهام، هرگز به قدر کافی برای خودم دل نسوزاندهام. نامناپذیر ساموئل بکت
ناکام ماندن برایم اهمیتی ندارد، مایه لذت است، اما میخواهم ساکت بمانم. نامناپذیر ساموئل بکت
آگاه به بیهودگی خود و بیهوده بودن این بیهودگی، صدایی که به جای گوش دادن به خود، به سکوتی که خودش آن را میشکند گوش میدهد. نامناپذیر ساموئل بکت
همیشه غمگین نبودم، وقتم را تباه میکردم، از حق و حقوقم صرف نظر میکردم، بی دلیل رنج میکشیدم، درسم را فراموش میکردم. نامناپذیر ساموئل بکت
منی که دیگر حتی بینی ندارم، یعنی چه که جنسیت داشته باشم؟ همه وجودم پوسیده و ریخته، همهاش، چشمهایم، موهایم، بی آن که کوچکترین نشانی از آنها باقی مانده باشد، چنان دور و عمیق که هیچ صدایی به گوشم نرسید، شاید هنوز هم دارند میریزند، موهایم آهسته آهسته مثل ذرههای دوده ریختند، و از این ریزشها هیچ صدایی به گوشم نرسید. نامناپذیر ساموئل بکت
برایم پشیزی ارزش ندارد که همین الان چه گفتم. نامناپذیر ساموئل بکت
این مورفیها، مالویها و مالونها دیگر هیچ کدام فریبم نمیدهند. آنها باعث شدند وقتم را تباه کنم، بی دلیل و به عبث رنج بکشم، و از آنها حرف بزنم، در حالی که برای حرف نزدن و سکوت کردن، میبایست از خودم و فقط از خودم حرف میزدم. نامناپذیر ساموئل بکت
نه مسئلهای واقعی. فقط چند مورد معدود که با آنها بتوان ادامه داد، و شاید فقط یک مورد. نامناپذیر ساموئل بکت
آیا هرگز توان سکوت کردن را خواهم یافت؟ نامناپذیر ساموئل بکت
یعنی میتوانم حرف بزنم و در عین حال، چیزی نگویم، هیچ چیز؟ نامناپذیر ساموئل بکت
آیا به راستی دیگر چیزی برای امتحان کردن وجود ندارد؟ نامناپذیر ساموئل بکت
من متی هستم و من فرشتهام، منی که به مقابل صلیب آمدهام، مقابل گناه، به این جهان آمدهام، به این جا آمدهام. نامناپذیر ساموئل بکت
این جا هیچ چیز شبانه ای وجود ندارد. این حجم خاکستری که ابتدا تیره و سپس آشکارا کدر و مات میشود، در هر حال، درخشان است. نامناپذیر ساموئل بکت
هیچ شبی نیست که ژرفای تاریکی اش در نهایت رخنه ناپذیر باقی بماند، حال چه به کمک نور همان آسمان تیره و تار، چه به مدد نور خود زمین. نامناپذیر ساموئل بکت
فقط من بشرم و دیگران همگی موجودات آسمانی اند. نامناپذیر ساموئل بکت
با شیوه یا بدون شیوه، باید همه را از خود برانم، موجودات، اشیا، شکلها، صداها و نورها… نامناپذیر ساموئل بکت
آدم همه چیز را در حالی به حرکت در میآورد که نمیداند چطور جلویشان را بگیرد. نامناپذیر ساموئل بکت
انگار فکر میکند میتوانم برایش کاری انجام دهم. نامناپذیر ساموئل بکت
پشتش خمیده است و انگار باری نامرئی به دوش میکشد. نامناپذیر ساموئل بکت
بی آنکه دهان باز کند، چشمانش را مثل خاکستر با تمام قدرت دیدش به من میدوخت، و هر بار تغییرم میداد و کمی بیشتر به آنچه میخواست تبدیلم میکرد. نامناپذیر ساموئل بکت
این همه مزخرفات چه هنگام پایان یافت؟ اصلا پایان یافته؟ نامناپذیر ساموئل بکت
هنوز هم از آن آموختهها استفاده میکنم، برای پاک کردن مدفوعم. نامناپذیر ساموئل بکت
درباره خودم هیچ چیز نمیخواهم بدانم. نامناپذیر ساموئل بکت
هرگز چیزی اذیتم نمیکند، و با این حال معذبم. نامناپذیر ساموئل بکت
نمیدانم، هرگز نخواهم دانست، در سکوت نمیتوان دانست، باید ادامه بدهی، نمیتوانم ادامه بدهم، ادامه خواهم داد. نامناپذیر ساموئل بکت
غافل از وجود خود و ساکت، غافل از سکوت خود و ساکت،
کسی که نمیتوانست وجود داشته باشد و دست از تلاش هم برداشت. نامناپذیر ساموئل بکت
من صدایی ندارم و باید حرف بزنم، این تنها چیزی است که میدانم… نامناپذیر ساموئل بکت
از دل همان روح پیر و کثیف، عشق و موسیقی را ابداع کردم، بوی انگور فرنگیهای به گُل نشسته، تا از خودم بگریزم. نامناپذیر ساموئل بکت
من تنها موجود جهانم، من تنها موجود غایب از جهانم… نامناپذیر ساموئل بکت
آنطور که شنیدهام هیچ شبی نیست که ژرفای تاریکیاش در نهایت رخنه ناپذیر باقی بماند… نامناپذیر ساموئل بکت
شاید حالا وقت آن باشد که کمی هم به خودم توجه کنم، برای تنوع. دیر یا زود به خودم تجزیه خواهم شد. نامناپذیر ساموئل بکت
در هر حال احساس خوشبختی در گذشته پاک از لوح ذهنم محو شده، البته به فرض آنکه از همان آغاز چنین چیزی در ذهنم وجود داشته. نامناپذیر ساموئل بکت
در زندگی من، حالا که به ناچار باید آن را چنین نامید٬ سه چیز بوده است٬ ناتوانی از سخن گفتن٬ ناتوانی از خاموش ماندن٬ و تنهایی. نامناپذیر ساموئل بکت
… ای کاش میشد وقتی که چیزی نمیخواهید، کاری هم نتوانید بکنید، کسی که نمیتواند بشنوند، نمیتواند حرف بزند، کسی که منم، که نمیتواند من باشد، که نمیتوانم دربارهاش حرف بزنم، که باید دربارهاش حرف بزنم،… نامناپذیر ساموئل بکت
آدم همهچیز را در حالی به حرکت در میآورد که نمیداند چطور جلویشان را بگیرد. مثلا حرف زدن. آدم شروع میکند به حرف زدن، طوری که پنداری هر وقت اراده کند، میتواند خاموش شود. نامناپذیر ساموئل بکت
اما آیا بهتر نیست که به جای گفتن چیزی که نمیبایست میگفتم، و اگر بتوانم، دیگر نخواهم گفت، و آنچه اگر بتوانم، شاید بگویم، یک چیز دیگر بگویم، حتا اگر حرف درستی نباشد؟ نامناپذیر ساموئل بکت
من فقط فکر میکنم که نام ِ این ترس ِ سرگیجهآور، مثل وقتی که زنبورها را با دود از کندو بیرون میکشند، وقتی که وحشت و ترس از حد مشخص فراتر رفته باشد، فکرکردن است. نامناپذیر ساموئل بکت
… من چه هستم، کجا هستم، آیا کلمههایی هستم بین کلمههای دیگر، یا سکوتی در دل سکوت،… نامناپذیر ساموئل بکت