aminbavarsad

aminbavarsad

مترجم، مدرس زبان انگلیسی، علاقمند به ادبیات انگلیس، روسیه، و امریکای لاتین

آخرین فعالیت‌ها


  • وقتی دیگران خواب بودند
    برای وقتی دیگران خواب بودند نوشت :

    کنت هروف در ماه مه 2014 و در واپسین سال زندگی‌اش، خطاب به همسر خود کتی می‌گوید: «می‌خواهم یک کتاب درباره خودمان بنویسم.» این داستان همانند برخی دیگر از داستان‌های هروف از زندگی او سرچشمه می‌گیرد. در این رمان با شخصیتی به نام لوئیس واترز مواجه هستیم که مثل شخصِ نویسنده زمانی را به تدریس زبان و ادبیات مشغول بوده، ازدواجی نافرجام را پشت سر گذاشته و حال زن دیگری (اَدی مور) به زندگی‌اش پا می‌گذارد. چنین قیاسی را در دیگر آثار هروف مانند رمان «آواز بی‌ساز» نیز شاهد هستیم که در آن مردی به نام تام گوتری از همسرش جدا شده، به تدریس ادبیات مشغول است و پس مدتی با زنی دیگر آشنا می‌شود. چنین نمونه‌هایی نشان از تأثیر مستقیم فراز و نشیب‌های زندگی شخصی نویسنده در آثارش دارد، و امری‌ست متداول که در آثار بسیاری از نویسندگان شهیر دیگر نیز شاهدش هستیم. پس از آنکه نویسنده به معرفی دوران کهنسالی خود و همسرش در قالب توصیف شخصیت‌های لوئیس و اَدی می‌پردازد، می‌کوشد تا مضامینی چون فرصت و شانسِ دوباره در زندگی، عشقِ دوران کهنسالی، احساس تنهایی و اشتیاقِ دلبستگی به وجودی انسانی را به صورت پیرنگ در داستان معرفی کند. اَدی که از تنهاییِ جانکاهش به ستوه آمده، یکباره مصمم می‌گردد که برای گریز از وضع بغرنج کنونی، به همسایه‌اش لوئیس واترز، پیشنهادی نه چندان متعارف بدهد. لوئیس پیشنهادش را می‌پذیرد و بدین ترتیب فصلی جدید در زندگی این دو شخصیت آغاز می‌گردد. دلبستگی ادی و لوئیس به یکدیگر در زندگی شخصی‌شان رویدادی عمیق و منقلب‌کننده است که با تجربه‌ای نو از رابطه‌ای سرزنده و پرنشاط در طیِ روز، و نقل خاطراتِ تلخ و شیرین در ساعاتِ شب، درهم می‌آمیزد. اما این پایان ماجرا نیست، داستان تنها به رنج ناشی از عزلت، شکل‌گیریِ رابطه‌ای نو، و پس از آن، خاطرات مشترکِ یک زوج پیر و درد دل‌های شبانه‌شان ختم نمی‌شود. فی‌الواقع، در رمان «وقتی دیگران خواب بودند» دو بُعدِ متفاوت و متضاد با هم تلاقی می‌کنند: بُعدی درونی که به شرح و تفصیل رابطه اَدی و لوئیس می‌پردازد، و بُعدی برونی که مرکب از دنیایی است که سعی در جلوگیری و به چالش کشیدنِ ادامه‌ی رابطه‌ی این زوج کهنسال دارد. در بُعد درونی رمان، قهرمانان داستان برای رهایی از رنج، شهامت به خرج داده، از دایره‌ی امنیت خارج گشته و به عبارتی «سنّت‌شکنی» می‌کنند. آن دو برخلاف انتظارِ عدّه‌ای از هم سن و سالانشان، به ذرّه ذرّه مُردن در کنجِ پیری تن نمی‌دهند و درصدد بازگرداندنِ رنگ و رایحه‌ا‌ی خوش به روزهای باقیمانده‌ی عمرشان هستند. باری، در دنیای برون، تنگ نظری، کوته‌فکری، قضاوت نابجا، و سنت‌های جهل‌آمیز از سوی «دیگران» رفته رفته مانع از رسیدنِ رابطه‌ی این زوج به سرانجامی مطلوب خواهد شد. گنجاندن ابعاد فوق‌الذکر در داستان موجب افزایش غنای هنری این اثر شده است، البته نه به این خاطر که این دو بُعد صرفاً به‌سببِ وجهِ ظاهریِ تضادهای‌شان در برابر هم قرار گرفته باشند، بلکه این دو بُعد طوری درهم تنیده شده‌اند که با روند سیر داستان، تعاملی هم‌جوش، ملموس، و پویا را رقم خواهند زد.

  • باشگاه مشت‌زنی
    برای باشگاه مشت‌زنی نوشت :

    بدون مقدمه: ترجمه #پیمان_خاکسار را دوست داشتم. تا جایی که خواندم، لذت بردم و حتی بخش‌هایی را هایلایت کردم. به صفحه‌ی 61 رسیدم، ناگهان تایلر فریاد کشید: «ترجمه را با متن اصلی مقایسه کن!» متأسفانه با عبارتی در خط پانزده مواجه شدیم که بنظرِ من و تایلر اشتباه ترجمه شده: «مخروطی از نور ماه» ، تایلر می‌گوید: «در آن زیرزمین خبری از نور ماه نبود!» و جمله‌ای در متن اصلی یافتیم که از ترجمه جا افتاده بود: . If you get in، you set up your fight away if you want a fight. . کنجکاوی‌مان دوچندان شد. به صفحه‌ی 62 رفتیم. یک عبارتِ قیدی از متن اصلی ترجمه نشده بود: . Under the edges of bandages . و یک عبارت اشتباه ترجمه شده بود: «از هر جای صورت و فکش یک بخیه بیرون زده.» A couple of stitches under an eye or a jaw wired shut . در خط هشتم به‌جای «اراذل» یا «اوباش» نوشته شده بود: «قاتل عوضی». تایلر می‌گوید: «کسی تا آن لحظه کسی را نکُشته بود که «قاتل» شمرده شود. » به صفحه‌ی 63 رفتیم. ناگهان با چندین مورد سانسور از سوی وزارتِ محترمِ سانسور و ارشاد مواجه شدیم. تایلر کتاب را از دستم ربود و به سمت آینه پرتاب کرد. پایان. با این حال، این پایان ماجرا نیست. راستش را بخواهید، این سخیف‌ترین و کوته‌فکرانه‌ترین نوعِ نقد است و صرفاً از دست قماشِ فرهیخته‌ای برمی‌آید که برای بزرگ کردنِ نام‌شان دست به تخریب چهره‌های نام‌آشنا می‌زنند. برخلاف موارد فوق، و برخلاف نظرِ تایلر، من کماکان خوانش این کتاب را پیشنهاد می‌کنم. زیرا: یک: بنظرم مترجم از وظیفه‌اش در حفظ لحن و لهجه‌ی رمان و نیز از طعم و بوی تلخ و زننده‌ی واقعیتی که از قلم #چاک_پالانیک می‌تراود و مشتی که بر صورت خواننده می‌کوبد به خوبی برآمده. دو: این کتاب فارغ از ابعاد روانشناسی و نگارش خلاقانه در رمان‌نویسیِ #پست_مدرن، از دیدگاهِ اجتماعی-فرهنگی نقدی‌ست بر عقایدِ پاپیولیستی (پوپولیستی) ، جهلِ زندگی #مدرن، زندگیِ کالامحور و مصرف‌گرا، با چاشنیِ تماماً آنارشیستی که به نظر من خواندنِ این اثرِ را جزو اوجب واجبات کرده. سه: عده‌ی کثیری از کتاب‌دوستان هستند که تسلط کافی به انگلیسی ندارند، این در حالی‌ست که اوضاع فرهنگی و اجتماعیِ جامعه ایجاب می‌کند که این قشر چنین اثری را حتماً مطالعه کنند. در نتیجه: من به عنوان مخاطب این #رمان، و بعنوان عضوی از باشگاهِ مشت‌زنی، خواندن این اثر را به دوستدارانِ #کتاب و ادبیات پیشنهاد می‌کنم، و از طرفی از نشر محترم چشمه و مترجم بزرگوار خواستارم که در پاسخ به استقبال مردم، برای بهبود این اثر کوشا باشند.

  • گتسبی بزرگ
    ستاره داد
  • تماما مخصوص
    ستاره داد
  • بوف کور
    ستاره داد
  • وقتی دیگران خواب بودند
    از وقتی دیگران خواب بودند :

    دست لوئیس را گرفت و گفت: «الآن دیگه می‌تونیم دوباره صحبت کنیم.» «دوست داری درباره‌ی چی حرف بزنیم؟» «دوست دارم بدونم الآن داری به چی فکر می‌کنی.» «از چه بابت؟» «درباره‌ی بودن در اینجا. شب‌هایی که تا الآن اینجا بودی. چه حسی داری؟» لوئیس گفت: «خُب، من اینجام. پس حتماً تونسته‌م با شرایط کنار بیام. الآن دیگه برام عادی شده.» «فقط عادی؟» «سعی می‌کنم ... (...)

  • وقتی دیگران خواب بودند
    از وقتی دیگران خواب بودند :

    لوئیس گفت: «امان از گناهانِ ناشی از غفلت.» «تو به گناه اعتقاد نداری.» «همون‌طور که قبلاً گفتم، من به این باور دارم که در شخصیتِ افراد ضعف‌ها و کاستی‌هایی وجود داره. به نظر من، این‌ها گناه محسوب می‌شن.» (...)

  • وقتی دیگران خواب بودند
    از وقتی دیگران خواب بودند :

    «تو از مرگ نمی‌ترسی؟» «نه اون‌طور که قبلاً می‌ترسیدم. مدّتیه که به نوعی زندگیِ اُخروی ایمان پیدا کرده‌ام. بازگشت به خودِ حقیقی‌مون، به خودِ معنوی‌مون. ما اونقدر در این بدنِ جسمانی باقی می‌مونیم تا سرانجام به خاستگاهِ معنوی‌مون برگردیم.» اَدی گفت: «نمی‌دونم به این‌ها باور دارم یا نه. شاید حق با تو باشه. امیدوارم همین‌طور باشه که می‌گی.» «بالأخره روزی خواهیم دید، این‌طور نیست؟ امّا هنوز زوده.» اَدی ... (...)

  • وقتی دیگران خواب بودند
    از وقتی دیگران خواب بودند :

    اَدی از پنجره نگاهی به بیرون انداخت، تاریکیِ شب رفته‌رفته حیاطِ مجاور را در برمی‌گرفت. بعد نگاهی به آشپزخانه کرد؛ نورِ چراغ بر سطحِ ظرفشویی و کابینت‌ها می‌تابید. همه‌چیز تمیز و مرتب بود. لوئیس داشت او را تماشا می‌کرد. اَدی زنِ خوش‌سیمایی بود، لوئیس همیشه چنین نظری راجع به او داشت. جوانتر که بود گیسوانی مشکی داشت، امّا اکنون موهایش سفید شده و کوتاه‌شان کرده بود. هنوز هم اندام متناسبی ... (...)