«آدمها گاهی میگویند غم چیزی روانی است، اما گیر افتادن در دام آن یک مسئله فیزیکی است. اولی زخم است و دومی عضوی قطع شده. یک گلبرگ پژمرده در برابر یک ساقهی شکسته. وقتی خودت را بکشانی سمت چیزی که عاشقانه دوست داری، در ریشههای آن شریک میشوی. ما دربارهی از دست دادن عزیزان حرف میزنیم. میتوانیم زمان بدهیم تا درمان شود، اما حیات مجبورمان میکند به زندگی ادامه دهیم، آن هم به خاطر یک قانون اساسی: درختی که تنهاش بشکند محکوم است به نابودی.» شهر خرس (پالتویی) فردریک بکمن
فردریک بکمن
زندگی چیز ترسناک عجیبی است. همه وقتمان را صرف کنترل آن میکنیم اما اتفاقاتی ما را شکل میدهند که هیچ کنترلی بر آنها نداریم. ما در برابر شما فردریک بکمن
می گویند شخصیت هرکس برآیندی است از تجربیات او. اما این حقیقت ندارد؛ نه کاملاً، چون اگر بنا بود تنها با گذشته مان تعریف شویم، نمیتوانستیم خودمان را تحمل کنیم. باید بتوانیم خود را مجاب کنیم که ما چیزی بیشتر از فقط و فقط اشتباهات دیروزمان هستیم: انتخاب بعدی مان، فردایمان. مردم مشوش فردریک بکمن
خواهش میکنم وقتی که منو شناختی از من متنفر نشو مادربزرگ سلام میرساند و میگوید متأسف است فردریک بکمن
خانهها با انصاف بودند ؛ به تو چیزی را میدادند که لایقش هستی. چیزی که متاسفانه در باره ادمها نمیتوان گفت. مردی به نام اوه فردریک بکمن
قرار نبود زندگی اش به اینجا برسد. ادم کار میکند ؛ پول خانه اش را میدهد ؛ مالیات پرداخت میکند ؛ کارهایش را خوب انجام میدهد و ازدواج میکند. مگر قرار نبود در خوشی و سختی کنار هم باشند تا روزی که مرگ جدایشان کند ؟ اوه به یاد میاورد که دقیقا همینطور بوده ولی هیچ وقت دلش نمیخواست زنش زودتر از خودش بمیرد. حتی روزی که خبر مرگش را دادند خیال میکرد خودش مرده است. مگر غیر از این بوده ؟ مردی به نام اوه فردریک بکمن
فقط میداند که بچه شادی بود و کم کم که بزرگ شد شادی اش هم کمتر شد و دلیل آن را خودش هم نمیدانست. مردی به نام اوه فردریک بکمن
یتیم شدن در 16 سالگی چیز عجیبی است. خانواده ات را از دست بدهی، پیش از اینکه فرصت تشکیل خانواده داشته باشی تا بتوانی آن را جایگزین کنی. این نوع خیلی خاصی از تنهایی است. مردی به نام اوه فردریک بکمن
وقتی کسی را از دست میدهید دلتان برای خاطرات عجیبش تنگ میشود.
برای چیزهای کوچکش، لبخندش مردی به نام اوه فردریک بکمن
هیچ چیز موجودات را بیشتر از این نمیترساند که از چیزی شناخت نداشته باشند و مجبور باشندآن را به قوه ی تخیل شان بسپارند. مادربزرگ سلام میرساند و میگوید متأسف است فردریک بکمن
بزرگترین نیروی مررگ در این نیست که جان کسی را میستاند، بلکه در این است که میتواند بازماندگان را به نقطه ای برساند که دیگر نخواهند به زندگی ادامه دهند. مادربزرگ سلام میرساند و میگوید متأسف است فردریک بکمن
آدم میخواهد دوستش داشتنه باشند، اگر نشد، مورد ستایش قرار بگیرد، اگر نشد، از او بترسند، اگر نشد، از او متنفر باشند و او را تحقیر کنند. روح از خالی بودن گریزان است و میخواهد به هر قیمت که شده، با دیگران ارتباط برقرار کند. مادربزرگ سلام میرساند و میگوید متأسف است فردریک بکمن
مردهایی که مرخصی پدری شان تمام میشود اصلاً خوش ندارند سرکار که بر میگردند با این سوال بهشان خوشامد بگویند: «تعطیلات خوش گذشت؟» تمام آنچه پسر کوچولویم باید درباره دنیا بداند فردریک بکمن
می دانم حدود یک سال دیگر حرف زدن یاد میگیری و به زودی به مرحله ای میرسی که هر چی بگویم سوال میکنی «چرا؟». میتوانم بهت بگویم که 95 درصد جوابها این خواهد بود: «چون آدمها کلاً ابلهند.» تمام آنچه پسر کوچولویم باید درباره دنیا بداند فردریک بکمن
مرد دنبال زن است. زن دنبال کفش است. کفش به دنبال کفش میآید. مرد انبار را مرتب و خالی میکند. کفشها توی انبار جا خوش میکنند. مرد کمد را خالی میکند. کفشها توی کمد جا خوش میکنند. زن میرود به اتاق مهمان و بیرون که میآید اتاق شده کمد لباس. زن و مرد بچه دار میشوند. زن دنبال کفش بچه است. مرد دنبال ماشین استیشن است. زن میرود فروشگاه. صدای مرد در میآید. زن تا کفش هاش کهنه را نینداخته دور دیگر حق ندارد کفش نو بخرد.
زن کفشهای مرد را پرت میکتد تو آشغال. تمام آنچه پسر کوچولویم باید درباره دنیا بداند فردریک بکمن
بعضی وقتها ازم میپرسند تا قبل از اینکه با مادرت آشنا شوم چطوری زندگی میکردم. و همیشه جواب میدهم: زندگی نمیکردم تمام آنچه پسر کوچولویم باید درباره دنیا بداند فردریک بکمن
وقتی آدم مجبور میشود تنها کسی را به خاک بسپارد که همیشه درکش میکرده، چیزی در وجودش میشکند. زخمی برمیدارد که هیچ وقت خوب نمیشود. مردی به نام اوه فردریک بکمن
این دیگه چه عشقیه که وقتی یکی دچار مشکل شد از سرت بازش کنی؟ که آدم را ول کنی واسه اینکه ضعیف شده؟ بهم بگین این دیگه چه عشقیه! مردی به نام اوه فردریک بکمن
هر کسی میخواد یه زندگی خوب داشته باشه ولی خوب از نظر هر کس یه معنایی داره. مردی به نام اوه فردریک بکمن
وقتی یه نفر به یکی دیگه چیزی میده، اون کسی که میگیره آمرزیده نمیشه، اون کسی که میبخشه آمرزیده میشه. مردی به نام اوه فردریک بکمن
ولی اگر کسی ازش میپرسید زندگیاش قبلا چگونه بوده، پاسخ میداد تا قبل از اینکه زنش پا به زندگیاش گذاشته اصلا زندگی نمیکرده و از وقتی تنهایش گذاشته دیگر زندگی نمیکند. مردی به نام اوه فردریک بکمن
در زندگی هر کسی لحظهای وجود دارد که در آن لحظه تصمیم میگیرد میخواهد چه کسی باشد. کسی باشد که بگذارد دیگران بهش بدی کنند یا نگذارد. مردی به نام اوه فردریک بکمن
هر آدمی باید بداند بداند برای چی میجنگد. مردی به نام اوه فردریک بکمن
معتقد بود «تمام راهها» - راههایی که آدم در طول زندگی طی میکند - شخص را به طرق مختلف به «چیزی» میرساند که آن چیز همان «مقصد شخص» است. مردی به نام اوه فردریک بکمن
وقتی کسی را از دست میدهید، دلتان برای خاطرات عجیبش تنگ میشود. دلتان برای چیزهای کوچکش تنگ میشود، برای لبخندش، رفتارش، آنطور که توی تخت از این پهلو به آن پهلو میشد یا اینکه به خاطرش رنگ دیوارها را عوض میکردید. مردی به نام اوه فردریک بکمن
به یاد میآورد که در کودکی نمیتوانست بفهمد چرا بدی در دنیا وجود دارد. مردی به نام اوه فردریک بکمن
هیچوقت نفهمید چرا مردم در کل زندگی ذهنشان را درگیر میکنند و مدام فکر و خیال میکنند، به جای اینکه قبول کنند چجور آدمی هستند. آدم همانی است که هست و آدم کاری را میکند که میتواند بکند، گرچه میتواند انجام آن را به دست یک آدم دیگر بسپارد. مردی به نام اوه فردریک بکمن
اوه هیچوقت وراج نبوده. برایش مثل روز روشن بود که این روزها این یک نقطه ضعف محسوب میشود. این روزها آدم باید با هر آدم کندذهنی که بغل دستش ایستاده از این در و آن در حرف بزند تا بگویند طرف «خونگرم» است. اوه اصلا نمیدانست چطور این کار را بکند مردی به نام اوه فردریک بکمن
ما از مرگ میترسیم ولی ترس واقعی بیشترمان از اینست که این شتر در خانه شخص دیگری بخوابد. همیشه بزرگترین ترسمان از اینست که مرگ سراغمان نیاید و در این دنیا تک و تنها بمانیم. مردی به نام اوه فردریک بکمن
اُوه پنج سال در خط آهن کارکرد تا اینکه یک روز صبح سوار قطار شد و او را برای اولین دفعه دید. از روزی که پدرش فوت کرد، این اولین دفعه بود که اُوه توانست بخندد و زندگی اش تغییر کرد.
مردم میگفتند اُوه دنیا را سیاه و سفید میبیند.
و او رنگی بود. همه رنگها را داشت… مردی به نام اوه فردریک بکمن
وقتی کسی را از دست میدهید، دلتان برای خاطرات عجیبش تنگ میشود. دلتان برای چیزهای کوچکش تنگ میشود، برای لبخندش، رفتارش، آنطور که توی تخت از این پهلو به آن پهلو میشد یا اینکه به خاطرش رنگ دیوارها را عوض میکردید. مردی به نام اوه فردریک بکمن
یکی از دردناکترین لحظهها در زندگی احتمالاً لحظه ای است که آدم میبیند سالهای پیش رویش کمتر از سالهای پشت سرش هستند و وقتی زمان زیادی برایش نمانده باشد دنبال چیزهایی میگردد که به زندگی کردن بیرزد. شاید خاطرات. مردی به نام اوه فردریک بکمن
مرگ مسئله عجیبی است. آدمها در کل عمرشان جوری زندگی میکنند که انگار مرگ اصلاً وجود ندارد، در صورتی که بیشتر وقتها مهمترین دلیل زندگی است. مردی به نام اوه فردریک بکمن
دوست داشتن یه نفر مثه این میمونه که آدم به یه خونه اسباب کشی کنه. اولش آدم عاشق همه چیزهای جدید میشه. هر روز صبح از چیزهای جدید شگفت زده میشه که یکهو مال خودش شده اند و مدام میترسه یکی بیاد تو خونه و بهش بگه که یه اشتباه بزرگ کرده و اصلا نمیتونسته پیش بینی کنه که یه روز خونه به این قشنگی داشته باشه، ولی بعد از چند سال نمای خونه خراب میشه، چوب هایش در هر گوشه و کناری ترک میخورن و آدم کم کم عاشق خرابیهای خونه میشه. آدم از همه سوراخ سنبهها و چم و خم هایش خبر داره. آدم میدونه وقتی هوا سرد میشه، باید چه کار کنه که کلید توی قفل گیر نکنه، کدوم قطعههای کف پوش تاب میخوره وقتی آدم پا رویشان میگذاره و چه چوری باید در کمدهای لباس رو باز کنه که صدا نده و همه اینا رازهای کوچکی هستن که دقیقا باعث میشن حس کنی توی خونه خودت هستی. مردی به نام اوه فردریک بکمن
همیشه معتقدیم برای انجام کاری برای دیگران هنوز وقت داریم. معتقدیم برای گفتن حرفی به دیگران هنوز وقت داریم و سپس اتفاقی میافتد ناگهان سر جایمان میایستم و با خود فکر میکنیم »کِی». مردی به نام اوه فردریک بکمن
هر کس میخواد یه زندگی خوب داشته باشه ولی خوب از نظر هرکس یه معنایی داره. مردی به نام اوه فردریک بکمن
کسی که بد است فرق دارد با کسی که میتواند بد باشد. مردی به نام اوه فردریک بکمن
وقتی یه نفر به یکی دیگه چیزی میده، اون کسی که میگیره آمرزیده نمیشه، اون کسی که میبخشه آمرزیده میشه. مردی به نام اوه فردریک بکمن
می گن بهترین مردها از نقص هایشان زاده میشوند و اگر اشتباه نمیکردند، بهترین نمیشدند. مردی به نام اوه فردریک بکمن
به قول یک نفر هر آدمی باید بداند برای چی میجنگد و سونیا برای چیزی میجنگید که خیر بود و برای بچه ای که هرگز به دنیا نیامد و اوه برای سونیا میجنگید مردی به نام اوه فردریک بکمن