بریده‌هایی از رمان آدمکش کور

نوشته مارگارت اتوود

می خواهید حقیقت را بدانید. می‌خواهید حاصل دو دوتا را بدانید. حاصل دو دوتا الزاما چهارتا نمی‌شود. دو دوتا مساوی با صدای بیرون پنجره است. دو دوتا مساوی با باد است. پرنده ی زنده همانی نبوده است که استخوان‌های خشکیده اش نشان می‌دهد. آدمکش کور مارگارت اتوود
آینه تمام قد بود. سعی می‌کردم پشت سرم را در آن ببینم؛ اما آدم هیچوقت نمی‌تواند این کار را بکند. هیچوقت نمی‌توانی خودت را به صورتی که دیگران می‌بینند ببینی. -با چشم مردی که متوجه نیستی از پشت نگاهت می‌کند- در یک آینه سر خودت همیشه روی شانه ات پس و پیش می‌رود. نسخه ای از تو که خواستار ژست گرفتنت است. آدمکش کور مارگارت اتوود
جنگ‌ها همه یک شکل مشترک دارند. مردها لباس استتار پوشیده اند و جلوی دهان و بینی را دستمال گرفته اند، باد می‌وزد، ساختمان‌ها آتش می گیرند و مردم عادی، درهم شکسته و گریانند. مادران بی شمار با چهره‌های خون آلود کودکان بی شمار و بی حال را حمل می‌کنند و پیرمردان بی شمار سرگردانند. آدمکش کور مارگارت اتوود
واقعیت این است که اخیرا قلبم ناآرامی می‌کند. ناآرامی کردن، اصطلاح به خصوصی است. این اصطلاحی است که مردم وقتی بخواهند از خطر وضعیتشان بکاهند به کار می‌برند. این چیزی است که مردم به کار می‌برند وقتی می‌خواهند بگویند قسمت آزرده (قلب، معده، کبد و غیره) مثل یک بچه ی لوس و بدعنق است که می‌توان با یک سیلی یا یک کلمه ی تند رفتارش را درست کرد. آدمکش کور مارگارت اتوود
دیروز آنقدر خسته بودم که تمام مدت روی کاناپه دراز کشیدم و هیچ کاری نکردم. بنا به عادت، گفتگوی روز تلویزیون را تماشا می‌کردم که در آن اطلاعاتی را بدون ملاحظه آشکار می‌کردند. آشکار کردن بدون ملاحظه ی اطلاعات مد شده است. مردم اطلاعاتی درباره ی خود و دیگران آشکار می‌کنند. این کار را از فرط نگرانی و گناه و به خاطرخوش‌آمد خودشان می‌کنند؛ ولی بیشتر به این دلیل که می‌خواهند خودشان را نشان دهند و آدم‌های دیگر هم می‌خواهند تماشایشان کنند. آدمکش کور مارگارت اتوود
تا جوان هستید فکر می‌کنید هر کاری که می‌کنید قابل دور انداختن است، از حالا به حالا حرکت می‌کنید، وقت را در دستانتان مچاله می‌کنید و دورش می‌اندازید. شما اتومبیل تندرو خودتان هستید. فکر می‌کنید می‌توانید از شر اشیا و مردم خلاص شوید -آنها را پشت سرتان بگذارید- درباره ی عادت آنها به برگشتن چیزی نمی‌دانید. آدمکش کور مارگارت اتوود
ریچارد گفت: باید به خبرنگاران روی خوش نشان دهیم اما بی خبرشان بگذاریم. گفت دلیلی ندارد که روزنامه‌ها را بیخودی با خود دشمن کنیم؛ چون خبرنگاران مانند حشرات کوچک خرابکاری بودند که کینه به دل می‌گرفتند و وقتی هیچ انتظارش را نداشتید، تلافی می‌کردند. آدمکش کور مارگارت اتوود
گفته می‌شود تصویر زنی که به آینه نگاه می‌کند، نمادی از غرور و تکبر است؛ ولی احتمال اینکه این کار از غرور و نخوت باشد کم است، بلکه برعکس آن است: جستجویی است برای پیدا کردن عیب و نقص. «چی در من است؟» می‌تواند به راحتی به «چه عیبی در من است» ترجمه شود. آدمکش کور مارگارت اتوود
گویندگان تلویزیون در مدت عرضه آنچه با حسن تعبیر نامش را «وضعیت هوای کنونی» نامیدند، مطابق عادت همیشگی به هنگام بروز هر بلای قابل تصوری، خوشبینی جسورانه شان را حفظ می‌کردند. آن‌ها با آگاهی کامل به این که ممکن است هیچکدام از این پیش بینی هایی که می‌کند به وقوع نپیوندد، با بی قیدی و آرامی داستانسرایان یا کولی‌های پارک‌های عمومی یا فروشندگان بیمه نامه یا مراجع تقلید بازار سهام، پیش بینی‌های غلوآمیزی می‌کنند. آدمکش کور مارگارت اتوود
چرا آن را ماه عسل می‌نامند؟ ماهی که از عسل درست شده -مثل اینکه خود ماه یک کره ی سرد بدون هوای خشک پر از چاله چوله‌های آبله مانند نیست- و مثل یک آلوی درخشان طبیعی در دهان آب می‌شود و مثل هوس می‌چسبد و آنقدر شیرین است که دندانتان را درد می‌آورد. یک نورافکن گرم نه در آسمان، که در درون خودتان می‌درخشد. آدمکش کور مارگارت اتوود
هیچ کدام از آنها از آنچه داشتند، راضی نبودند؛ ولی کوشش می‌کردند با کندن موهای صورت و مداد کشیدن، خودشان را عوض کنند؛ بهتر کنند؛ تحریف کنند و از میان ببرند و خود را با شتاب به چیزی غیرممکن، به یک قالب خیالی تبدیل کنند. من که خودم روزی همان کار را کرده بودم سرزنششان نکردم. آدمکش کور مارگارت اتوود
تنها راه نوشتن، حقیقت تصور هیچوقت خوانده نشدن نوشته هایت است؛ نه توسط کسی و نه حتی مدتی بعد توسط خودت. در غیر این صورت بهانه تراشی را شروع می‌کنی. باید ببینی که انگشت سبابه دست راستت یک طومار پدید می‌آورد و دست چپت آن را پاک می‌کند. آدمکش کور مارگارت اتوود
حرف بزن.
چی بگم؟
هر چی دلت می‌خواهد.
بگو دلت می‌خواهد چی بشنوی؟
چه فایده دارد اگر بگویم چی می‌خواهم بشنوم
و تو بگویی، حرفت را باور نمی‌کنم.
از خلال حرف هایم بفهم منظورم چیست.
اما حرفی نمی‌زنی که بتوانم از خلال آنها چیزی بفهمم.
آدمکش کور مارگارت اتوود
بعضی از بهترین کارها را کسانی انجام داده اند که راه برگشتی نداشته اند، کسانی که وقتی برایشان نمانده، کسانی که به راستی معنای کلمه ی بیچاره را می‌دانند. آن‌ها خطر و فایده را کنار می‌گذارند، به فکر آینده نیستند، با زور سرنیزه مجبورند به زمان حال فکر کنند. وقتی از بالای پرتگاهی پرتت کنند، یا سقوط می‌کنی یا پرواز. به هر امیدی هر قدر غیرمحتمل، می‌چسبی. آدمکش کور مارگارت اتوود
بیشتر به جنگ شباهت داشت تا به رقص. صورت رقاص‌ها بی حرکت و بی احساس بود. نگاه شررباری به هم می‌انداختند و منتظر بودند یکدیگر را گاز بگیرند. می‌دانستم که بازی می‌کنند. می‌توانستم ببینم که با مهارت می‌رقصند. با وجود این، هردوشان زخم خورده به نظر می‌رسیدند. آدمکش کور مارگارت اتوود
مردم پشت میزهایشان تماشایش می‌کردند، به صدایش گوش می‌دادند و درباره اش اظهار نظر می‌کردند. -آزاد بودند که ازش خوششان بیاید یا نیاید، به وسیله ی او وسوسه بشوند یا نشوند، از هنرنمایی اش یا از پیراهنش خوششان بیاید یا نیاید. ولی او آزاد نبود. باید کارش را تمام می‌کرد- خودش را می‌جنباند و آواز می‌خواند. دلم می‌خواست بدانم برای این کار چقدر می‌گرفت و آیا ارزشش را داشت؟ به این نتیجه رسیدم که فقط باید آدم بی پول باشد که این کار را بکند. از آن موقع به بعد به نظرم رسید که عبارت مورد توجه بودن، یک شکل دقیق حقارت را توصیف می‌کند. مورد توجه بودن یعنی وضعیتی که اگر می‌توانید باید از آن دوری کنید. آدمکش کور مارگارت اتوود
نشان نده می‌ترسی؛ اگر بترسی، مردم مثل کوسه ماهی دنبالت می‌کنند و پدرت را درمی‌آورند. می‌توانی به لبه ی میز نگاه کنی؛ با این کار پلک هایت پایین می‌آید. اما هیچوقت به کف اتاق نگاه نکن؛ گردنت را باریک نشان می‌دهد. راست نایست؛ سرباز نیستی. هیچوقت از ترس خودت را جمع نکن. اگر کسی حرف اهانت آمیزی زد، بگو: ببخشید، چی گفتید؟ مثل این که اصلا نشنیده ای. نه بار از ده بار حرفشان را تکرار نخواهند کرد. هیچوقت صدایت را برای یک پیشخدمت بلند نکن، کار زشتی است. کاری کن که جلویت خم شوند؛ کارشان این است. با دستکش و موهایت بازی نکن. همیشه طوری نشان بده که کار بهتری داری بکنی. هیچوقت قیافه ی بی صبر از خودت نشان نده. هر وقت به خودت شک داشتی، آرام به دستشویی زنانه برو. قیافه ی بی تفاوت، انسان را متین و باوقار نشان می‌دهد. آدمکش کور مارگارت اتوود
اگر یک مرد بخواهد خودش را بکشد، روش موثرتری انتخاب می‌کند. معمولا خودشان را از ستون سقف انبارشان دار می‌زنند یا به مغزشان شلیک می‌کنند یا اگر بخواهند خود را غرق کنند، سنگ یا چیز سنگینی به خود می‌بندند. مردها دوست ندارند در انجام چنین کار جدی ای ریسک کنند. آدمکش کور مارگارت اتوود
بچه‌ها فکر می‌کنند هر اتفاق بدی بیفتد، تقصیر آن هاست. من هم از این قاعده مستثنی نبودم. همچنین بچه ها، با وجود همه ی شواهد بدی که وجود دارد، معتقدند که همه چیز به خوبی و خوشی تمام می‌شود. در این مورد هم فرقی با آن‌ها نداشتم. فقط آرزو می‌کردم آن پایان خوش، زودتر فرا برسد. آدمکش کور مارگارت اتوود
اگر فقط یک روسری یا چیزی سرت می‌کردی که موهایت پیدا نبود، خیلی خوب بود. موهایت خیلی طلایی است و جلب نظر می‌کند. موطلایی‌ها مثل موش سفیدند که فقط در قفس پیدا می‌شود. در طبیعت آنقدر جلب توجه می‌کند که بلافاصله نابود می‌شود. آدمکش کور مارگارت اتوود
چرا این قدر به نوشتن خاطراتمان علاقه مندیم؟ حتی وقتی که هنوز زنده ایم، می‌خواهیم وجودمان را مانند سگ هایی که شیر آتش نشانی را خیس می‌کنند اثبات کنیم. عکس‌های قاب کرده مان، دیپلم هایمان و کاپ‌های روکش نقره شده مان را به نمایش می‌گذاریم؛ حروف اول ناممان را روی ملحفه هایمان می‌دوزیم؛ ناممان را روی تنه ی درختان، حک می‌کنیم؛ یا با خط بد روی دیوارهای سرویس بهداشتی می‌نویسیم. همه ی این‌ها زاییده ی یک احساس است؛ امید یا به کلام ساده تر، جلب توجه! آدمکش کور مارگارت اتوود
قیافه ام در دیدارها اخمو بود. حس می‌کردم خیلی بیمار است و به خاطر این از دستش ناراحت بودم. احساس می‌کردم به نحوی به من خیانت می‌کند، فکر می‌کردم پشت پا به مسئولیت هایش می‌زند و خود را از انجام وظایش کنار می‌کشد. به فکرم نمی‌رسید که ممکن است بمیرد. قبلا می‌ترسیدم بمیرد؛ اما حالا آنقدر دلگیر بودم که احتمال مردنش را از یاد برده بودم. آدمکش کور مارگارت اتوود
رنی گفت: خدا آدم‌ها را همان طور که نان درست می‌شود، می‌آفریند. برای همین است که شکم مادرها وقتی می‌خواهند بچه دار شوند، بزرگ می‌شود و خمیر پف می‌کند. گفت چال‌های گونه اش، جای شست خداست. گفت او سه تا چال در صورتش دارد اما بعضی‌ها هیچ چالی در صورتشان ندارند؛ چون خدا همه را یک جور نمی‌آفریند وگرنه از آن‌ها خسته می‌شود. این شاید عادلانه به نظر نیاید؛ اما نهایتا عادلانه است. آدمکش کور مارگارت اتوود
خداحافظی‌ها ممکن است ناراحت کننده باشند؛ اما مطمئنا بازگشت‌ها بدترند. حضور آدم نمی‌تواند با سایه ی درخشانی که در نبودنش ایجاد شده برابری کند. زمان و فاصله، لکه‌ها را محو می‌کنند؛ بعد ناگهان، عزیز سفرکرده بازمی‌گردد و نور بی رحم آفتاب، هر نقطه ی صورت حتی چروک‌ها و موهای ریز را هم به خوبی نشان می‌دهد. آدمکش کور مارگارت اتوود
وقتی بمیرم، همه ی لوازم منزلم به دقت بررسی خواهند شد و کسی که مسئول این کار باشد، کلکشان را خواهند کند. بدون شک مایرا این کار را بر عهده خواهد گرفت. فکر می‌کند مرا از رنی به ارث برده است. از بازی کردن نقشی کسی که حافظ خانواده است، خوشش خواهد آمد. به او غبطه نمی‌خورم: هر کس حتی در زنده بودن، یک پا زباله دانی است؛ چه برسد به بعد از مردن. اما اگر یک زبانه دانی خیلی کوچک را هم پس از مرگ صاحبش تمیز کنید، چندتا از آن کیسه‌های زباله سبز را هم برای خودتان نگه می‌دارید. چیزهای کهنه ای که استخوان‌های پراکنده ی یک خانه هستند، چیزهایی چون پاره سفال‌های باقیمانده از کشتی غرق شده که با موج به ساحل آمده اند. آدمکش کور مارگارت اتوود
تعادلم را از دست دادم و فنجان قهوه ام را چپه کردم. قهوه از میان دامنم نشست کرد و گرمای ملایمش را احساس کردم. فکر کردم وقتی از جایم بلند شوم، لکه ی قهوه ای رنگی روی لباسم خواهد بود و مردم فکر خواهند کرد آدم شلخته ای هستم. چرا همیشه فکر می‌کنیم در چنان لحظاتی همه تماشایمان می‌کنند؟ معمولا هیچ کس این کار را نمی‌کند. آدمکش کور مارگارت اتوود
نمی دانم سابرینا کجا دفن خواهد شد؟ تصور می‌کنم هنوز در این دنیا باشد. چیزی که خلاف آن باشد، نشنیده ام. زمان معلوم می‌کند که می‌خواهد کنار کدام یک از خویشاوندش به خاک سپرده شود؛ شاید هم ترجیح دهد در گوشه ای دور از همه ی ما به خاک سپرده شود. آدمکش کور مارگارت اتوود
قبرستان، دروازه ای با میله ی آهنی و سردری با نقشی پیچیده دارد که رویش نوشته: اگرچه به سایه گاه مرگ وارد می‌شوم، از شیطان نمی‌ترسم؛ زیرا تو با منی. بله، آدم دو نفری احساس امنیت بیشتر می‌کند؛ اما تو، شخصیت لغزنده ای است. همه ی توهایی که می‌شناختم، یک جوری گم شدند. آنها جیم شدند یا خیانت کردند یا مثل پشه از پا درآمدند و حالا کجایند؟ درست، اینجا. آدمکش کور مارگارت اتوود
پشت ویترین با حروف درشت نوشته شده بود که از مشتریان با خوراک تورتلینی و قهوه کاپوچینو پذیرایی می‌شود. انگار همه ی مردم شهر می‌دانند آنها چی هستند! ولی واقعا می‌دانند؛ لااقل برای اینکه بتوانند با پوزخندی ادعا کنند که می‌دانند برای یک بار هم که شده مزه اش را امتحان کرده اند. آدمکش کور مارگارت اتوود
دکتر می‌گوید به خاطر قلبم لازم است هر روز پیاده روی کنم. ترجیح می‌دهم این کار را نکنم. قدم زدن آنقدر ناراحتم نمی‌کند که از خانه بیرون رفتن. احساس می‌کنم مردم خیلی ﻧﮕﺎهم می‌کنند. آیا خیره نگاه کردن مردم و زمزمه کردن آنها، زاییده ی تصورم است؟ شاید، شاید هم نه. هر چه نباشد مانند زمینی که در گذشته ساختمان مهمی در آن جا قرار داشته و اینک فقط آجرهایش باقی مانده، یک مخروبه هستم. آدمکش کور مارگارت اتوود
وقتی در آینه نگاه می‌کنم، زن پیری را می‌بینم یا زن پیری را نمی‌بینم؛ چون دیگر کسی حق ندارد پیر شود. پس زنی مسن را می‌بینم و گاه زنی مسن تر، شکل مادربزرگی که هرگز ندیدمش؛ یا شبیه مادرم، اگر به این سن می‌رسید. گاهی هم صورت زنی جوان را می‌بینم. صورتی که زمانی آن همه وقت صرف آرایشش می‌کردم یا برایش افسوس می‌خوردم. برای صورتی که حالا در میان صورتم غرق یا شناور شده است، صورتی که به خصوص بعدازظهرها که نور به صورت اریب می‌تابد، آنقدر شل و شفاف است که می‌شود مثل یک جوراب بیرونش آورد. آدمکش کور مارگارت اتوود
بچه‌ها فکر می‌کنند هر اتفاق بدی که می‌افتد تقصیر آنهاست ، من هم از این قاعده مستثنی نبودم ، همچنین بچه‌ها با وجود همه شواهد بدی که وجود دارد معتقدند که همه چیز به خوبی و خوشی تمام می‌شود ، در این مورد هم با آنها فرقی نداشتم. آدمکش کور مارگارت اتوود
کوچک‌تر، در خود فرو رفته، بی‌رنگ اما در عین حال نورانی به نظر می‌آمد. مثل این که نور از میان پوستش و از درونش به بیرون می‌تابید، مثل این که خارهایی از نور به صورت مه و مانند خاربنی که جلو خورشید را گرفته باشند از او بیرون می‌زد، به سختی می‌شد تأثیرش را تشریح کرد. آدمکش کور مارگارت اتوود
ناسپاسی بی‌فکرانه سلاح جوانی است؛ بدون آن چگونه می‌توانند در زندگی پیش روند. پیران برای جوانان آرزوی خوشبختی می‌کنند، اما آرزوی بدبختی هم می‌کنند: دوست دارند آن‌ها را نابود کنند و سرزندگیشان را خفه کنند، و خودشان جاودان باقی بمانند. جوانان، اگر بدخلقی و جلفی نکنند گذشته شکستشان می‌دهد، گذشته دیگران که به شانه آن‌ها سوار شده است. خودخواهی فرصتی است که نجاتشان می‌دهد. آدمکش کور مارگارت اتوود
تا جوان هستید فکر می‌کنید هر کاری که می‌کنید قابل دور انداختن است. از حالا به حالا حرکت می‌کنید، وقت را در دست‌هایتان مچاله می‌کنید و دورش می‌اندازید. شما اتومبیل تندرو خودتان هستید. فکر می‌کنید می‌توانید از شر اشیا و مردم خلاص شوید، آن‌ها را پشت سرتان بگذارید. درباره عادت آن‌ها به برگشتن چیزی نمی‌دانید.
در رؤیاها زمان یخ زده است. هیچ وقت نمی‌توانید از جایی که بودید بیرون بیایید.
آدمکش کور مارگارت اتوود
یک سرود مذهبی می‌گفت، خدا هیچ وقت نمی‌خوابد چشمانش برای یک چرت زدن بیجا بسته نمی‌شود. در عوض شب‌ها دور و بر خانه‌ها می‌گردد و جاسوسی مردم را می‌کند تا ببیند اگر مردم به اندازه کافی خوب هستند بیماری بدی بفرستد و کارشان را بسازد، یا از یک هوس دیگر لذت ببرد. به هر حال دیر یا زود یک کار ناپسند از او سر می‌زد، مثل بیشتر کارهایی که در تورات کرده است. آدمکش کور مارگارت اتوود
چرا این‌قدر به نوشتن خاطراتمان علاقه‌مندیم؟ عکس‌های قاب کرده‌مان را، دیپلم‌هایمان را، کاپ‌های روکش نقره‌شده‌مان را به نمایش می‌گذاریم؛ حروف اول ناممان را روی ملافه‌هایمان می‌دوزیم، ناممان را روی تنه درختان حک می‌کنیم، یا با خط بد روی دیوارهای دستشویی می‌نویسیم. همه این‌ها زاییده یک احساس است: امید، یا به کلام ساده‌تر جلب توجه! حداقل در پی شاهدی هستیم. نمی‌توانیم تحمل کنیم صدایمان، مانند رادیویی که از کار می‌افتد، سرانجام ساکت شود. آدمکش کور مارگارت اتوود
مادرم به پرستارهایی که در بیمارستان‌های مختلف از پدرم مراقبت کرده بودند حسادت می‌کرد. دلش می‌خواست پدرم سلامتی‌اش را فقط مدیون او بداند، می‌خواست پدرم به وفاداری خستگی‌ناپذیر او اهمیت دهد. دیکتاتوری روی دیگر فداکاری است. آدمکش کور مارگارت اتوود
خطر آن‌جاست که بخواهی چیزها را از فاصله خیلی نزدیک ببینی و چیزهای زیادی ببینی، بی‌اهمیت شدن او و همراه آن بی‌اهمیت شدن خود را. بعد با واقعیت خلأ از خواب بیدار شوی، و همه چیز نابود شده.
پایان یافته. چیزی برایش نمانده. محروم مانده.
آدمکش کور مارگارت اتوود
در ماجرای عاشقانه حریم رعایت می‌شود. ماجرای عاشقانه یعنی نگاه کردن به خود در پشت پنجره‌ای که با شبنم تار شده است. ماجرای عاشقانه یعنی به چیزی فکر نکردن: آن‌جا که زندگی خرناس می‌کشد و له‌له می‌زند، ماجرای عاشقانه فقط آه می‌کشد. آیا بیش‌تر می‌خواهد. سهم بیش‌تری از او را می‌خواهد؟ آیا تمام تصویر را می‌خواهد؟ آدمکش کور مارگارت اتوود
خداحافظی‌ها ممکن است بسیار ناراحت کننده باشند، اما مطمئناً بازگشت‌ها بدترند. حضور عینی انسان نمی‌تواند با سایه درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند. زمان و فاصله لکه‌ها را محو می‌کنند؛ بعد ناگهان عزیز سفر کرده باز می‌گردد و نور بی‌رحم آفتاب هر نقطه صورت، حتی جوش‌ها و چروک‌ها و موهای ریز را هم به خوبی نشان می‌دهد. آدمکش کور مارگارت اتوود