آخرین فعالیت‌ها


  • داستان من (مریلین مونرو)
    از داستان من (مریلین مونرو) :

    همیشه سفرهای من عین هم بود. مهم نبود که کجا می‌روم و به چه دلیل می‌روم، در همه‌ی سفرها هیچی نمی‌دیدم. وقتی ستاره‌ی سینما باشی انگار در چرخ و فلک نشستی. وقتی مسافرت می‌روی جرخ وفلک با توست، نمی‌توانی مناظر یا مردم آن شهر را ببینی. بیش‌ترین چیزی که می‌بینی همان اصحاب رسانه‌ها هستند، همان مصاحبه‌گرها و همان عکس‌های تکراری از خودت. (...)

  • صورتت را بشور دختر جان
    از صورتت را بشور دختر جان :

    وقتی از بیشتر زنان می‌خواهم چیزهایی را نام ببرند که در فهرست اولویت‌هایشان قرار دارند، بدون هیچ مشکلی می‌توانند آن‌ها را ردیف کنند: بچه‌ها، شریک زندگی، کار، اعتقاد و…. ترتیب‌ها ممکن است تغییر کند، اما خود موارد به‌ندرت تغییر می‌کنند. می‌دانید بدون اینکه نظر زن‌های دیگر را بپرسم به نظرم چه چیز دیگری به‌ندرت تغییر می‌کند؟ اینکه زنان خودشان را واقعا در اولویت قرار دهند. شما باید اولین اولویت خود ... (...)

  • سیزده دلیل برای این‌که...
    از سیزده دلیل برای این‌که... :

    اگه آهنگی رو بشنوین که دل‌تون رو به درد بیاره، به خاطرش گریه کنین و بعد یه‌دفعه دیگه گریه‌تون نگیره، دیگه به اون آهنگ گوش نمی‌دین. ولی نمی‌شه آدم از خودش فرار کنه. نمی‌شه تصمیم بگیری دیگه خودت رو نبینی. نمی‌شه صدای تو سرتون رو خاموش کنین (...)

  • صورتت را بشور دختر جان
    از صورتت را بشور دختر جان :

    تو مادر خسته سه کودک که به فکر برگشتن سر کار افتاده‌ای ولی از این نگرانی که خیلی وقت است از گود دور بوده‌ای، تویی که بیست‌و پنج کیلوگرم اضافه وزن داری و آگاهی که اگر تغییری اساسی نکنی سلامتی‌ات در خطر است، تو که اوایل دهه‌ی بیست سالگی به دنبال عشق می‌گردی ولی بدنت را فدا می‌کنی تا فقط احساس کنی ارتباط داری و هر بار پوچی بیشتری احساس ... (...)

  • جنگجوی عشق
    ستاره داد
  • شركت خلاقیت (خاطرات بنيانگذار پيكسار)
    از شركت خلاقیت (خاطرات بنيانگذار پيكسار) :

    دوازده سال داشتم و با خانواده‌ام از یک تعطیلات در پارک یلواستون برمی‌گشتیم. پدرم ماشین فورد استیشن واگن ۵۷ زردمان را رانندگی می‌کرد، مادرم در صندلی جلو بود و من و برادران و خواهرانم در صندلی پشت جمع شده بودیم. ما در یک جاده‌ی مارپیجِ مرتفع، با یک دره‌ی عمیق در سمت راست‌مان و بدون هیچ ریل محافظی در حرکت بودیم. ناگهان روبه‎روی‎مان، سَرِ پیچی، یک ماشین ظاهر شد که ... (...)

  • صورتت را بشور دختر جان
    از صورتت را بشور دختر جان :

    قرار نیست زندگی همیشه باعث از پا درآمدن شما بشود. زندگی به معنای به زحمت جان سالم به در بردن نیست، زندگی یعنی زیستن. (...)

  • صورتت را بشور دختر جان
    از صورتت را بشور دختر جان :

    دختر زمام زندگیت را به دست بگیر. قرص‌ها را کنار بگذار، ترس را کنار بگذار، از فدا کردن تکه‌های وجودت دست بکش، گفتن اینکه نمی‌توانم را کنار بگذار. گفت‌وگوهای منفی با خودت را قطع کن، سوء استفاده از بدنت را کنار بگذار، از عقب انداختن کارها تا فردا و شنبه و سال بعد دست بکش. از فکر کردن به اینکه چه اتفاقی افتاده دست بکش و به این فکر کن ... (...)

  • صورتت را بشور دختر جان
    از صورتت را بشور دختر جان :

    تو مسئول زندگی خودتی و هیچ‌چیزی در این زندگی وجود ندارد که اجازه نداشته باشی از آن بهره ببری. (...)

  • صورتت را بشور دختر جان
    از صورتت را بشور دختر جان :

    مقایسه قاتل خوشی است و تنها کسی که باید از اون بهتر باشید خود دیروزتان است. (...)

  • تماما مخصوص
    ستاره داد
  • بیگانه
    ستاره داد
  • بوف کور
    ستاره داد
  • تهوع
    از تهوع :

    «آنها در پانسیونهایی که سفره‌خانهٔ خودشان می‌نامند هول هولکی ناهار می‌خورند و، چون به کمی تجمل نیاز دارند، بعد از غذا می‌آیند اینجا قهوه می‌خورند و پوکر آس بازی می‌کنند؛ … آنها نیز برای وجود داشتن ناچارند گرد هم بیایند.» (...)

  • تهوع
    از تهوع :

    «افسوس می‌خورم که همراهش نرفتم ولی دلش نمی‌خواست؛ او بود که از من درخواست کرد تنهایش بگذارم: او داشت کارآموزی تنهایی را شروع می‌کرد.» (...)

  • پرده جهنم
    از پرده جهنم :

    «اگر آدم‌ها به‌جای خیره شدن به چشم یکدیگر یه ناف‌های همدیگر نگاه می‌کردند، همیشه راه بهتری برای حل اختلاف‌های خود می‌یافتند. زیرا بر خلاف چشم‌ها، اثری از عشق یا نفرت در ناف آدم‌ها یافت نمی‌شود. ناف آدم دکمه‌ای است که آسوده روی شکم جای گرفته و فیلسوفانه لبخند می‌زند.» (...)

  • پندهای سورائو
    از پندهای سورائو :

    «پناهگاه‌ها بی‌شمارند و رستگاری یکی ست، اما راه‌های رسیدن به رستگاری به اندازهٔ پناهگاه‌ها بی‌شمار است.» (...)

  • تهوع
    از تهوع :

    «یک موجود هرگز نمی‌تواند وجود موجودی دیگر را توجیه کند.» (...)

  • تهوع
    از تهوع :

    «همه این آدمها وقتشان را سر این می‌گذارند که ما فی الضمیرشان را توضیح دهند، و با خوشحالی تصدیق کنند که آرا و عقایدشان یکی است.» (...)