دیگر نمیتوانم در این خلأ و این سکوت، در این سرزمینهای سرد و بیروح فکر کنم. فراموشم کردهای؟ من که همیشه رو بهسوی تو دارم و قلبم سرشار از عشق است. کمکم کن تا سر سلامت از این سفر به در ببرم و برسم به ساعت برگشتن؛ ساعتی که از همان لحظه که در پیادهرو خیابان وَنو از تو خداحافظی کردم، منتظرش هستم. با تمام عشقم میبوسمت و به خودم میفشارمت. زیباروی من، بهزودی میبینمت. تو را میبوسم و نمیتوانم از تو جدا شوم. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
#خلأ (۱۷ نقل قول پیدا شد)
واقعیت این است که گذشت زمان مرا به تو نزدیک میکند. دیروز، در جاده، به تو فکر میکردم و با خودم میگفتم که اگر تو اینجا بودی چقدر با هم میخندیدیم. خوب میدیدم که تا کجا زندگی روزمرهام را پر کردهای، در کوچکترین جزئیات حضور داری، مو به مو به درونم خزیدهای. همین است که این خلأ و فراق را با خودم به این سو و آن سو میکشم، این گمگشتگی دلم را. نام تو را صدا میزنم اما خیلی دوری. شنبه شب در ایگوآپ میان جنگل و رود، در نسیم ملایمی که از دریا میوزید، چیزی را دنبال میکردم که انگار در تاریکی شب فرو میرفت. نمیدانم چه بود اما یکهو یاد بازوهایت افتادم آسوده زیر بازوهایم، و شانهات که کمی تکیهاش دادهای به سینهام، چشمهای نازنینت، سکوتی غلیظ. ما چه خوشبخت میبودیم در این جای پرتافتاده در انتهای جهان. آخ! نسیم وزیدن گرفت… نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
امید، پایه و اساس رویاست. آرزوست که سرابها را به وجود میآورد. امید در مقابل امید و آرزو در یک خلأ. آدمکش کور مارگارت اتوود
شما، مادر خستهای که صاحب سه فرزند هستی و داری سرِ کارت میروی و احساس میکنی خیلی وقت است که دیگر کسی توجهی به تو ندارد؛ شمایی که پنجاه کیلو اضافهوزن داری و خوب میدانی اگر تغییر اساسی به زندگیات ندهی سلامتیات در معرض خطر قرار خواهد گرفت؛ شمایی که در اوایل بیستسالگیات هستی و بهدنبال عشق میگردی و فقط بهخاطراینکه احساس کنی شبیه بقیه هستی بدنت را تسلیم میکنی و درنهایت تنها احساسی که برایت باقی میماند خلأ است؛ شمایی که دوست داری رابطهٔ بهتری با افرادی که دوستشان داری داشته باشی اما نمیتوانی برای تحقق این امر جلوی جدیبودن و عصبانیتت را بگیری؛ شما، تکتک شماها، با همهتان هستم: دست از انتظار برای رسیدن شخص دیگری که زندگیتان را سروسامان دهد بردارید! دست از این تصور بردارید که زندگیتان یک روز بهطورمعجزهآسا و خودبهخود روبهراه خواهد شد. دست از این تصور بردارید که اگر شغل خوب، مرد خوب، خانهٔ خوب، ماشین خوب یا هر چیز خوب دیگری داشتم زندگیام همانی میشد که آرزویش را داشتم. درمورد کسی که هستید و اقداماتی که برای تغییرکردن باید بکنید صادق باشید. خودت باش دختر ريچل هاليس
من هیچ باور ندارم که جماعتی در مقیاس بزرگ یا کوچک همیشه مرد بزرگی را که بدان نیازمند است از میان خود بیرون میدهد. برعکس، لحظاتی در تاریخ هست که در آن خلأئی هولناک احساس میشود، آن پیشوای لازم ظهور نمیکند و همه چیز به طرز رقت انگیزی سقوط میکند. قلعه مالویل روبر مرل
خطر آنجاست که بخواهی چیزها را از فاصله خیلی نزدیک ببینی و چیزهای زیادی ببینی، بیاهمیت شدن او و همراه آن بیاهمیت شدن خود را. بعد با واقعیت خلأ از خواب بیدار شوی، و همه چیز نابود شده.
پایان یافته. چیزی برایش نمانده. محروم مانده. آدمکش کور مارگارت اتوود
صد البته که مردم، دوستان، و همکاران برای دیدار من میآمدند، اما این ها، خلأ داشتن کسی را که هرگز از تو جدا نشود، پر نمیکرد. کسی که دایم مراقب تو است، نگران تو است، چشمش به تو است، و تمام وقت دارد تو را نگاه میکند. سهشنبهها با موری مرد پیر مرد جوان و بزرگترین درس زندگی میچ آلبوم
ما در خلاءای زندگی میکنیم که با رخدادی آغاز شده است و ما فقط از رخدادی به رخداد دیگر میرسیم؛ و بین این دو رخداد که ممکن است سالها میانشان فاصله باشد، خلأ وجود دارد:
گاهی اوقات روشنایی زیبایی یک چهره یا یک کلام، ما را تحت تأثیر قرار میدهد. من چهرهها را بی نهایت دوست دارم و حرفه اصلیام، تماشای چهره هاست و این تماشا کردن یعنی در حاشیه بودن و از بیرون دیدن…
آدمی وقتی در درون چیزی قرار دارد نمیتواند آن را ببیند، پس در این زندگی فقط باید از بیرون نگاه کرد؛ یعنی همیشه باید در حاشیه بود؛ اصلا هیچ کس نمیتواند به طور کامل درون زندگی باشد. در درون ما، همیشه کسی هست که نیست؛ کسی که نگاه میکند و بیصدا میماند و به ندرت برایش واقعه ای اتفاق میافتد. فراتر از بودن کریستین بوبن
هیچ کس نمیتواند پاسخگوی نیاز عشق تو باشد. هیچ کس نمیتواند خلأ قلب تو را پر کند و شاید تنها خداست که قادر به انجام این کار است، اما هنوز هیچ کس نتوانسته راهی را برای کشاندن خدا به محضر پیدا کند… فراتر از بودن کریستین بوبن
این خلأئی که در وجود خویش داشتیم، این آرزوی روشن و مشخص یعنی آرزوی غیر عاقلانه ی برگشتن به عقب یا برعکس تسریع حرکت عقربههای زمان. این تیرهای سوزان خاطرات، همه اینها احساس تبعید بود. طاعون آلبر کامو
اگر یکی را که دوستش داری از دست بدهی، بخشی از #وجودت همراه با او از دست میرود. مانند خانه ای متروکه اسیر تنهایی ای تلخ میشوی؛ #ناقص میمانی. #خلأ محبوبِ از دست رفته را همچون #رازی در درونت حفظ میکنی. چنان زخمی است که با گذشت زمان، هر قدر هم طولانی، باز تسکین نمییابد. چنان زخمی است که حتی زمانی که خوب شود، باز خون چکان است. گمان میکنی دیگر هیچ گاه نخواهی #خندید، سبک نخواهی شد. زندگی ات به کورمال کورمال رفتن در تاریکی شبیه میشود؛ بی آن که پیش رویت را ببینی، بی آن که جهت را بدانی، فقط زمان #حال را نجات میدهی… شمع دلت خاموش شده، در شب ظلمات مانده ای. اما فقط در چنین وضعیتی، یعنی زمانی که هر دو چشم با هم در تاریکی بمانند، #چشم سومی در وجود انسان باز میشود. چشمی که بسته نمیشود… و فقط آن هنگام است که میفهمی این درد #ابدی نیست. پس از خزان موسمی دیگر، پس از گذر از این بیابان وادی ای دیگر در راه است؛ پس از این #فراق نیز #وصالی ابدی.
.
با چشم معنوی که نگاه کنی، شخصی را که تازه از دست داده ای، همه جا میبینی. در قطره ای که به دریا میافتد، در جزر و مد که با بدر حرکت میکند و در نسیمی که میوزد به او بر میخوری. در رملِ کشیده بر شن، در دانه بلوری که زیر آفتاب میدرخشد، در تبسم کودک تازه متولد شده، در نبض مچ دستت او را میبینی. وقتی در همه جا و همه چیز میبینمش، چه طور میتوانم بگویم شمس رفته؟ ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۳۳: در این دنیا که همه میکوشند چیزی شوند، تو «#هیچ» شو. مقصدت فنا باشد. انسان باید مثل گلدان باشد. همان طور که در گلدان نه شکل ظاهر، بلکه #خلأ درون مهم است، در انسان نیز نه ظن منیّت، بلکه معرفت هیچ بودن اهمیت دارد. ملت عشق الیف شافاک
زندگی ات بلانقصان، کامل و بی کم و کاست است. یا چنین تصور میکنی. با #عادتها کنار میآیی و اسیر #تکرارها میشوی. گمان میکنی همان طور که تا امروز زندگی کرده ای، از این به بعد هم زندگی خواهی کرد. بعد، در لحظه ای نامنتظر، کسی میآید شبیه هیچ کس دیگر. خودت را در #آینه این انسانِ نو میبینی. آینه ای سحر آمیز است او؛ نه آنچه داری، بل آنچه #نداری، آن را نشانت میدهد. و تو میفهمی که سالهای سال،در اصل، همیشه با نوعی احساس نقصان زندگی کرده ای و در #حسرت چیزی نا شناخته بوده ای. حقیقت مثل سیلی به صورتت میخورد. این شخص که #خلأ درونت را نشانت میدهد، ممکن است پیری، استادی، دوستی، رفیقی، همسری یا گاه کودکی باشد. مهم این است #روحی را بیابی که #کاملت میکند. همه پیامبران این پند را داده اند: کسی را پیدا کن که خودت را در #آینه_وجودش ببینی! آن آینه برای من شمس است. ملت عشق الیف شافاک
… با این امید که یک روز دیگر توی این دنیا هستم، حرکت بکنم. بقیه اش دست من نیست. دست تو هم نیست.
صوفیها به این بخش که نمیتوانیم #زمامش را به دست بگیریم، نمیتوانیم کنترلش کنیم «عنصر پنجم» میگویند. پنجمین عنصری که همراه با عناصر چهارگانه آتش و خاک و باد و آب دنیا را شکل میدهد: #خلأ. بُعدی غیر قابل توضیح، غیر قابل مهار و در نتیجه، بُعدی که نمیشود در آن تاکتیکهای چریکی به کار بست. ما آدمها با این که این عنصر را به طور کامل درک نمیکنیم، اما میدانیم که هست. ملت عشق الیف شافاک
مثل این بود که آسانسور جهنم غرش کنان در زندگی او سقوط کرده بود و در روحش سوراخی به جای گذاشته بود.
مدت درازی نگذشت که شروع کرد به گریستن.
با دقت و با تفاهم به حرف هایی گوش میدادم که هیچکس دوست ندارد بشنود و به کار هیچ کس نمیآید. چنین حرف هایی دردی از کسی درمان نمیکند و تنها خاصیتش این است که خلأیی وسیع به نام درماندگی به وجود میآورد.
چه کاری از من بر میآمد؟ جز اینکه من رفیقش بودم و گوش میدادم… و گوش میدادم… و گوش میدادم… و گوش میدادم… و گوش میدادم تا اینکه سرانجام در اثر گوش دادن به حرفهای او آسانسور جهنم در روحِ من هم سقوط کرد.
به یک ترازوی عجیب که فقط کسی در حد کافکا میتوانست آن را ابداع کند احتیاج داشتیم که بفهمیم حال کی بدتر است. حال من یا حال او. اگر ترازوی کافکا شاقول داشته باشد، شاقول این ترازو زندگی ما را با واحد هایی کم و بیش یکسان میسنجید. 1 زن بدبخت ریچارد براتیگان
جنگیدن زیباتر از پیروزیه! به سمت مقصد رفتن از رسیدن به اون با ارزش تره! وقتی برنده میشی یا به مقصد میرسی یه خلأ رو تو خودت احساس میکنی! واسه پر کردن همین خلأ باید دوباره راه بیافتی و مقصد تازه ای پیدا کنی! نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
تو در فاصله ی صامت و خالیِ بین ترک گفتنها غمگینی،سخت غمگین. مثل مهی که از دریا برخیزد، آن خلأ به قلبت راه میگشاید و زمان درازی آنجا میماند، زمانی دراز. سرانجام قسمتی از وجودت میشود. کافکا در کرانه هاروکی موراکامی