P_Reyhoon

P_Reyhoon

ممنون از حضورتون:)🪐

آخرین فعالیت‌ها


  • کیمیاگر
    ستاره داد
  • جای خالی سلوچ
    از جای خالی سلوچ :

    خوش‌خلقی او را باید از چاپلوسی جدا می‌کردند. روی گشاده‌ی مرگان در کار، نه برای خوشایند صاحب کار، بلکه برای به زانو درآوردن کار بود. مرگان این را یاد گرفته بود که اگر دلمرده و افسرده به کار نزدیک بشود، به زانو در خواهد آمد و کار بر او سوار خواهد گشت. پس با روی گشاده و دل باز به کار می‌پیچید. طبعا کار چنین است که می‌خواهد تو را ... (...)

  • جای خالی سلوچ
    از جای خالی سلوچ :

    من از میرزا برای همین خوشم می‌آید. خودش می‌خورد و می‌گذاشت دیگران هم بخورند (...)

  • جای خالی سلوچ
    از جای خالی سلوچ :

    تا کی و تا چند می‌توانی چون سگی کتک‌خورده درون لانه‌ات کز کنی؟در این دنیای بزرگ جایی هم آخر برای تو هست. راهی هم آخر برای تو هست ؛ در زندگانی را که گل نگرفته‌اند … گاه عشق گم است؛ اما هست، هست، چون نیست. عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟ نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست، که نیست. پیدا نیست ... (...)

  • جای خالی سلوچ
    از جای خالی سلوچ :

    گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو عشق می‌جوشد، بی‌آنکه ردش را بشناسی. بی‌آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی. عشق، گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است و دست‌های به گل آلوده‌ی تو که دیواری را سفید می‌کنند. عشق، خود مرگان است؛ ... (...)

  • جای خالی سلوچ
    از جای خالی سلوچ :

    روزگار، همیشه بر یک قرار نمی‌ماند. روز و شب دارد روشنی دارد تاریکی دارد کم دارد بیش دارد دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تمام می‌شود بهار می‌آید! (...)

  • جای خالی سلوچ
    از جای خالی سلوچ :

    زخمی اگر بر قلب بنشیند، تو، نه می‌توانی زخم را از قلبت وابکنی، و نه می‌توانی قلبت را دور بیاندازی. زخم تکه ای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیاندازی. قلبت را چگونه دور می‌اندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند. (...)

  • جای خالی سلوچ
    از جای خالی سلوچ :

    آیا باور کردنی است که زمین و زمان در یک آن بایستد؟ نه! بازتاب پندار، گاه در آدمیزاد این وهم را ایجاد می‌کند. و این همان دمی است که پیوند تو با دنیا به سر مویی بسته است. تا جدا شدن، دمی باقی است! این است که در اوج گداختن، احساس سکون داری. سکون تمام. اما زمان نایستاده است. (...)

  • جای خالی سلوچ
    از جای خالی سلوچ :

    دنیا را بگذار آب ببرد. وقتی تو در توفان گرفتار می‌آیی، چه خیال که تو دکمه‌ی یقه‌ات را بسته باشی یا که نبسته باشی. چه خیالی که خاک در چشمانت خانه کند یا نکند. چه خیالی؟! تو در توفان گرفتار آمده‌ای، میخواهی که گلویت خشک نشود؟! (...)

  • جای خالی سلوچ
    از جای خالی سلوچ :

    کوچه‌ها هنوز خلوت بود. گویی مردم خیال نداشتند از خانه‌ها پا بیرون بگذارند. باد سرد زبانه می‌زد و در کهنه دامن سوراخ‌سوراخ پیراهن مرگان می‌پیچید. انگشت‌های خشکیده مرگان دست‌گیره پیمانه را چسبیده بودند و آن را برشانه می‌فشردند تا باد از جا برنکندش. سرمای پیچیده در باد، چشم‌های مرگان را آب انداخته بود. اما زن، هنوز به حال خود نبود و بی‌اختیار نگاهش را این‌سوی و آن‌سوی می‌چرخاند تا مگر ... (...)

  • برج نهم (بهترین داستان‌های کوتاه معاصر آمریکایی)
    از برج نهم (بهترین داستان‌های کوتاه معاصر آمریکایی) :

    اگه تو کسی دیگه‌ای گم شده باشی، هرگز نمی‌تونی خودت رو پیدا کنی. 📚نهم نوامبر: کالین هوور (...)

  • ملت عشق
    ستاره داد
  • ملت عشق
    ستاره داد
  • ملت عشق
    ستاره داد
  • سال بلوا
    ستاره داد
  • سال بلوا
    از سال بلوا :

    ماهی‌ها از ترس آدم‌ها ماهی شده اند و به آب پناه برده اند ولی آن جا هم در امان نیستند (...)

  • دختر پرتقالی
    از دختر پرتقالی :

    اول چند ثانیه ایستادیم و فقط همدیگر را نگاه کردیم؛ شاید برای این‌که می‌خواستیم ثابت کنیم چنان قوی هستیم که می‌توانیم چند ثانیه‌ی دیگر هم منتظر بمانیم. اما بعد چنان به گرمی همدیگر را بغل کردیم که در گرمای آن ذوب شدیم. شاید بهتر باشد بپذیریم این کار کمی غیرعادی بود؛ آن هم در جایی مثل فرودگاه. خانم مسنی به طرفمان آمد، گویی حتما باید دخالت می‌کرد. با غرولند گفت: ... (...)