هرگز نمیگویم خیلی دیر شده؛ خیلی دیر، همیشه یکجور بهانه است. ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو
کازوئو ایشیگورو
بعضی لحظهها به تلخی یاد آدم میآورد که زمان چه زود میگذرد و همه چیز عوض میشود و چطور دوست جانجانی امروز بدل به غریبهی فردا میشود که در جایجای جهان پراکنده است. ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو
دوستانه با هم خداحافظی کردیم، اما انگار خداحافظی واقعی ما قبلا انجام شده بود. ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو
امیدوارم که زنت برگردد؛ واقعا، اما اگر برنگشت، خب تو باید به فکر آیندهات باشی. شاید زن فوقالعادهای باشد، اما زندگی بزرگتر از عاشقبودن است. ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو
مشکل آدمهایی مثل تو درست به علت این که خداوند موهبت خاصی به شما داده، این است که خودتان را سزاوار همهچیز میدانید. چون بهتر از بقیه هستید، خیال میکنید که همیشه باید اول صف باشید. نمیبینید عدهی زیادی به اندازه شما خوشبخت نیستند؛ اما واقعا برای پیداکردن جایشان در این دنیا جان میکنند. ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو
زمان میگذرد و وصال طعم اندوه دارد، زمان میگذرد و فراق رد اندوه به جا میگذارد، زمان میگذرد و شکست و موفقیت در عیار آنچه گذشته و دیگر نیست با تراز اندوه سنجیده میشود. تنها چیزی که به جا میماند، موسیقی و ترانهای است که فقط به قدر چند دقیقه، سیلابهای زمان و جوانی حرامشده را مهار میکند. ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو
اگر در خانه تنها باشم، دم به دم بیقرارتر میشوم و این فکر آزارم میدهد که دارم یکجایی برخورد مهمی را از دست میدهم؛ اما اگر در جای دیگری مرا به حال خود بگذارند، اغلب این احساس خوب را دارم که در آرامش به سر میبرم. دوست دارم که با هر کتابی که دم دست باشد، توی کاناپه ناآشنایی فرو بروم. ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو
منظورت از این که تازه چهلوهفت سالت شده چیه؟ این ”تازه “چیزی است که زندگیات را خراب کرده. تازه، تازه، تازه! تازه برایم بهترین کار را میکند! تازه چهلوهفت سال! طولی نمیکشد که شصتوهفت سالت بشود و” تازه“ در محافل کوفتی بگردی و سعی کنی یک سقفکوفتی بالای سرت داشته باشی! ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو
آدمهای زیادی میتوانند به تو پیشنهاد بدهند. از یک نقطهی معین به بعد، خودت باید مسئولیت زندگیات را برعهده بگیری. ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو
اگر دو نفر همدیگر را دوست نداشته باشند و ناچار به جدایی شوند، غمانگیز است؛ اما اگر یکدیگر را دوست داشته باشند، باید تا ابد با هم باشند. ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو
برگشتن کار سادهای نیست. باید آمادگی تغییرات زیادی را داشته باشی که بعضیهای آن سخت است. باید روش خودت را -حتی بعضی چیزها را که دوست داری- عوض کنی. ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو
مدیرهای کافه همیشه به ما میگویند: فقط سازت را بزن و دهنت را ببند. اینجوری جهانگردها متوجه نمیشوند ایتالیایی نیستی. لباست را بپوش، عینکت را بزن، موهایت را به پشت سر شانه کن، هیچکس فرقش را نمیفهمد. فقط دهن وا نکن. ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو
خیلی از زوجها اول همدیگر را دوست دارند، بعد از هم خسته میشوند و دست آخر از هم بدشان میآید. هرچند گاهی هم، خلاف این میشود. ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو
نجابتت را خواهم سرود؛ با کلماتی که مینالند…
لورکا ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو
چیزیکه مردم نمیدانند این است که زیبایی نصف موضوع است. کافی است از آن درست استفاده نکنی، آنوقت با تو مثل روسپیها رفتار میکنند. ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو
مردی امریکایی زنش را ترک میکند. از یکیک شهرها که میگذرد، فینکس، آلبو کرک، اکلاهما، مصرعبهمصرع مدام به یاد اوست؛ در جادهای طولانی میراند، طوریکه مادرم هرگز نمیتوانست. مطمئنم که مادرم اینطور فکر میکرد: کاش ما هم میتوانستیم اینجور همهچیز را ترک کنیم! کاش غم و غصه همین بود! ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو
هرگز نمیگویم خیلی دیر شده؛ خیلی دیر، همیشه یکجور بهانه است. ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو
من امیدوارم زنت برگردد. واقعا امیدوارم. اما اگر برنگشت خوب تو باید به فکر آینده ات باشی. شاید زن فوق العاده ای باشد اما زندگی بزرگتر از عاشق بودن است. شبانهها (5 داستان موسیقی و شب) کازوئو ایشیگورو
«خیلی خوب است که آدم مثل یک نابالغ ده ساله رفتار کند، حال آنکه سالها از آن دور شده. منتها آن را همین جور ادامه بدهد تا وقتی که به پنجاه سالگی نزدیک شود.» «تازه چهل و هفت سالم شده…» «منظورت از اینکه تازه چهل و هفت ساله شده چیه؟» با توجه به اینکه کنار امیلی نشسته بودم، صدایش خیلی بلند بود: «تازه چهل و هفت سال. این «تازه» چیزی است که زندگی ات را خراب کرده، ریموند. تازه، تازه، تازه. برایم بهترین کار را میکند. تازه چهل و هفت سال. طولی نمیکشد که شصت و هفت سالت بشود و «تازه» در محافل کوفتی بگردی و سعی کنی یک سقف کوفتی بالای سرت داشته باشی! » شبانهها (5 داستان موسیقی و شب) کازوئو ایشیگورو
تنها چیزی که برایش اهمیت داشت این بود که من ستاره بودم. همان کسی بودم که آرزویش را داشت، همان که وقتی در آن رستوران کوچک کار میکرد، نقشه ی به دست آوردنش را میکشید. در این فکر نبود که مرا دوست دارد یا نه. اما بیست و هفت سال زناشویی میتواند تأثیر عجیبی داشته باشد. بسیاری از زوجها با عشق شروع میکنند، بعد از همدیگر خسته میشوند و عاقبت کارشان به بیزاری میکشد. اما بعضی وقتها کار برعکس میشود. چند سال طول کشید، اما رفته رفته لیندی عاشق من شد. اوّل جرأت باور کردنش را نداشتم، ولی مدتی که گذشت، نتوانستم باور دیگری داشته باشم. شبانهها (5 داستان موسیقی و شب) کازوئو ایشیگورو
«زندگی بزرگتر آن است که فقط عاشق یک نفر باشی. تو از این جا بیرون میروی استیو. آدمی مثل تو آدم معروف شدن نیست. مرا ببین. وقتی این باندپیچیها برداشته شود واقعا همانطور که بیست سالم بود به نظر میرسم؟ نمیدانم. از آخرین طلاقم خیلی گذشته. اما در هر صورت میخواهم از این جا بروم بیرون و روز از نو…» شبانهها (5 داستان موسیقی و شب) کازوئو ایشیگورو
آرزوها اگر اسب بودند،گداها سواره میرفتند. شبانهها (5 داستان موسیقی و شب) کازوئو ایشیگورو
تجربه ،اسمی است که ادمها روی شکستشان میگذارند. شبانهها (5 داستان موسیقی و شب) کازوئو ایشیگورو
در تمام آن مدت او در جایی دور، گوشه ای از درون خودش بود. اما یک بار به تنش پیچ و تابی غیر طبیعی داد و نزدیک بود پرستارها را صدا کنم تا مسکنهای بیشتری به او تزریق کنند،فقط برای چند ثانیه و نه بیش تر، مستقیما به من خیره شد و دقیقا مرا شناخت. یکی از همان جزایر کوچک روشنایی و هشیاری که…ها گاهی در میانه ی نبردهای هولناکشان با درد به آن میرسند. نگاهم کرد، فقط یک دم، و گرچه چیزی نگفت معنای نگاهش را دانستم. گفتم: «همه چی روبراهه، این کار رو میکنم.» هرگز رهایم مکن کازوئو ایشیگورو
تومی گفت: «درسته. یه نفر بهم گفت سوار کردن یه همچین چیزی چندین و چند هفته وقت میخواد. حتی شاید چند ماه. گاهی تمام شب روشون کار میکنن. چندین و چند شب، تا کامل بشن.»
گفتم: «خیلی راحته که موقع رد شدن از کنارشون ازشون انتقاد کنی.»
تومی گفت: «راحتترین کار دنیا.» هرگز رهایم مکن کازوئو ایشیگورو
من و تومی به نرده تکیه دادیم و آن قدر به آن منظره چشم دوختیم که آنها از نظر محو شدند. عاقبت تومی گفت: «فقط حرفه.» و بعد از مکثی کوتاه ادامه داد: «هر وقت کسی دلش واسه خودش میسوزه، همین رو میگه. فقط حرفه. سرپرستا هچ وقت همچین چیزی به ما نگفتن.» هرگز رهایم مکن کازوئو ایشیگورو
در نگاه تومی باری دیدم که نفسم را حبس کرد. همان نگاهی بود که مدتها در چشمانش ندیده بودم، همان نگاهی که وقتی داخل کلاسسها حبسش میکردند و او هم شروع میکرد به لگد انداختن به میز و صندلی ها، در چشمانش دیده بودم. بعد آن نگاه عوض شد، رو به آسمان بیرون کرد و آهی عمیق کشید. هرگز رهایم مکن کازوئو ایشیگورو
این که افرادی در آن سوی دیوار هستند، مثل مادام، که نه از شما متنفرند و نه بد شما را میخواهند، اما حتی با تصور وجودتان با این تصور که شما چطور به این جهان آمده اید و چرا، بر خود میلرزند، کسانی که از تصور مالیده شدن دستتان به دستشان وحشت میکنند. اولین باری که از چشمان آن شخص به خودتان مینگرید، لحظه سرد و یخی است. مثل گذشتن از مقابل آینه ای است که هر روز از مقابلش میگذرید، و ناگهان تصویر دیگری از شما باز میتاباند، تصویری ناراحت کننده و عجیب. هرگز رهایم مکن کازوئو ایشیگورو
وقتی در یک مهمانی هستی،سرگرم رقصیدنی. شاید یک رقص آرام باشد و با کسی میرقصی که واقعاً دلت میخواهد با او باشی و انگار بقیه ی افراد حاضر در سالن غیب شان میزند در حالی که این طور نیست. فقط این نیست. هیچ کس برای تو نصف او هم ارزش ندارد.
اما ،خب مردم همه جا هستند. آنها دست از سرت برنمی دارند. داد میزنند و میلولند و کارهای احمقانه میکنند فقط برای اینکه نظر تورا جلب کنند: چه طور میتوانی در چنین وضعیتی راحت باشی ؟ میتوانی کارهای بهتری هم انجام بدهی. این طرف راببین!
اینها شبیه حرف هایی هست که آنها در هر حال میگویند ،این جوری ناامید میشوی و حتی نمیتوانی با آن جوان آرام برقصی. می فهمی چه میگویم ؟ شبانهها (5 داستان موسیقی و شب) کازوئو ایشیگورو
اگر قراره زندگیهای درستی داشته باشین، باید بدونین کی هستین و چی در انتظارتونه، تک تک شما. هرگز رهایم مکن کازوئو ایشیگورو
«خندید و دستش را دور تنم حلقه کرد، اما همانطور آرام کنار هم نشستیم. بعد گفت: همیشه به یه رودخونه فکر میکنم که جریان آبش واقعا سریعه. و دو نفر که توی آب سعی دارن همدیگه رو بچسبن، همدیگه رو سفت بگیرن، اما عاقبت میبُرن. آب خیلی شدیده. باید تن به آب بدن و از هم جدا بشن. به نظرم وضعیت ما هم همینه…» هرگز رهایم مکن کازوئو ایشیگورو