saeid51

۱۶ نقل قول
از ۸ رمان و ۷ نویسنده
- کلارک تو دیگه کی هستی! واقعا که از خودراضی هستی.
-کی؟ من؟
-خودت را از هر چیزی محروم می‌کنی فقط با این فکر که اهلش نیستی.
-نحیر، این طورها نیست.
-از کجا می‌دانی نیست؟هیچ کاری نکردی. هیچ کجا نرفتی. واقعا خبر از خودت داری که کی هستی؟
من پیش از تو جوجو مویز
در تمام آن مدت او در جایی دور، گوشه ای از درون خودش بود. اما یک بار به تنش پیچ و تابی غیر طبیعی داد و نزدیک بود پرستارها را صدا کنم تا مسکن‌های بیشتری به او تزریق کنند،فقط برای چند ثانیه و نه بیش تر، مستقیما به من خیره شد و دقیقا مرا شناخت. یکی از همان جزایر کوچک روشنایی و هشیاری که…‌ها گاهی در میانه ی نبردهای هولناکشان با درد به آن می‌رسند. نگاهم کرد، فقط یک دم، و گرچه چیزی نگفت معنای نگاهش را دانستم. گفتم: «همه چی روبراهه، این کار رو می‌کنم.» هرگز رهایم مکن کازوئو ایشی‌گورو
تومی گفت: «درسته. یه نفر بهم گفت سوار کردن یه همچین چیزی چندین و چند هفته وقت می‌خواد. حتی شاید چند ماه. گاهی تمام شب روشون کار می‌کنن. چندین و چند شب، تا کامل بشن.»
گفتم: «خیلی راحته که موقع رد شدن از کنارشون ازشون انتقاد کنی.»
تومی گفت: «راحت‌ترین کار دنیا.»
هرگز رهایم مکن کازوئو ایشی‌گورو
من و تومی به نرده تکیه دادیم و آن قدر به آن منظره چشم دوختیم که آن‌ها از نظر محو شدند. عاقبت تومی گفت: «فقط حرفه.» و بعد از مکثی کوتاه ادامه داد: «هر وقت کسی دلش واسه خودش می‌سوزه، همین رو می‌گه. فقط حرفه. سرپرستا هچ وقت همچین چیزی به ما نگفتن.» هرگز رهایم مکن کازوئو ایشی‌گورو
در نگاه تومی باری دیدم که نفسم را حبس کرد. همان نگاهی بود که مدت‌ها در چشمانش ندیده بودم، همان نگاهی که وقتی داخل کلاسس‌ها حبسش می‌کردند و او هم شروع می‌کرد به لگد انداختن به میز و صندلی ها، در چشمانش دیده بودم. بعد آن نگاه عوض شد، رو به آسمان بیرون کرد و آهی عمیق کشید. هرگز رهایم مکن کازوئو ایشی‌گورو
این که افرادی در آن سوی دیوار هستند، مثل مادام، که نه از شما متنفرند و نه بد شما را می‌خواهند، اما حتی با تصور وجودتان با این تصور که شما چطور به این جهان آمده اید و چرا، بر خود می‌لرزند، کسانی که از تصور مالیده شدن دستتان به دستشان وحشت می‌کنند. اولین باری که از چشمان آن شخص به خودتان می‌نگرید، لحظه سرد و یخی است. مثل گذشتن از مقابل آینه ای است که هر روز از مقابلش می‌گذرید، و ناگهان تصویر دیگری از شما باز می‌تاباند، تصویری ناراحت کننده و عجیب. هرگز رهایم مکن کازوئو ایشی‌گورو
وانمود می‌کنم کر و لالم. اون طوری مجبور نمی‌شدم با کسی حرفای احمقانه‌ی بی خودی بزنم. اگه کسی می‌خواست باهام حرف بزنه باید حرفشو رو یه تیکه کاغذ می‌نوشت می‌داد دستم. بعد یه مدتم از این کار خسته می‌شدن و من باقی عمرم از شر حرف زدن خلاص مبودم ناتور دشت جروم دیوید سالینجر
ماه، روشنی‌اش را، گرمی اش را، هستی اش را و هویتش را از خورشید می‌گیرد.
و ماه بدون خورشید به سکه ای سیاه می‌ماند که فاقد هویت و ارزش و خاصیت است.
و آن‌ها که مرا به لقب قمر مفتخر ساخته اند، نسبت میان ماه و خورشید را چه خوب فهمیده‌اند.
سقای آب و ادب مهدی شجاعی