آخرین فعالیت‌ها


  • بانوی سپید
    از بانوی سپید :

    گاه کسی به سراغمان می‌آید که ما را از شخصیت‌مان رها می‌کند، شخصیتی که آن را با وجودمان اشتباه گرفته بودیم. چنین رستاخیزی نیازمند دو احساس است. عشق و شهامت. شهامت آتشی است که از تفاوت‌های اندک میان چوب‌ها هراسی ندارد. عشق، محبتی است که به گونه‌ای خستگی ناپذیر، پایدار می‌ماند. (...)

  • بانوی سپید
    ستاره داد
  • 1 عاشقانه آرام
    از 1 عاشقانه آرام :

    خداوندِ خدا، پیش از آنکه انسان را بیافریند، عشق را آفرید؛ چرا که می‌دانست انسان بدون عشق، دردِ روح را ادراک نخواهد کرد، و بدونِ دردِ روح، بخشی از خداوندِ خدا را در خویشتنِ خویش نخواهد داشت. (...)

  • 1 عاشقانه آرام
    از 1 عاشقانه آرام :

    و شب، گِرداگِرد آتش را مملو از خاطره می‌کنیم. و همیشه خاطرات عاشقانه، از «نخستین روز، نخستین ساعت، نخستین لحظه، نخستین نگاه و نخستین کلمات آغاز می‌شود» همانگونه که سیاست از نخستین زندان، نخستین شلّاق، و نخستین دشنام‌های یک بازپرس. عشق، نَفسِ (nafs) نخستین است، و دردِ جاری، نخستینِ همیشه. و به سیب‌زمینی‌های پوست‌سوخته‌ی از زیر خاکستر در آمده‌ی داغ‌داغ- که از این دست به آن دست می‌اندازیمشان- گُلپرِ اصل ... (...)

  • 1 عاشقانه آرام
    از 1 عاشقانه آرام :

    عشق یعنی پویشِ نابِ دائمی. به سراغ خستگانِ روح نمی‌آید. خسته‌دل نباش، محبوبِ خوب آذریِ من! (...)

  • دختر پرتقالی
    از دختر پرتقالی :

    «رویای غیرممکن‌ها نام ویژه‌ای دارد که به آن امید می‌گوییم.» (...)

  • دختر پرتقالی
    از دختر پرتقالی :

    پدرم چشمم را به روی آن باز کرده و به من یاد داده بود که نگاهم را از تمام چیزهایی بردارم که در این جا و این پایین از آن‌ها شکایت داریم و بالا را نگاه کنم. (...)

  • و نیچه گریه کرد
    از و نیچه گریه کرد :

    عجیب است! درست در همان لحظه که من- برای اولین بار در زندگی‌ام- تنهایی‌ام را با تمام هولناکی‌اش قبول می‌کنم، از بین می‌رود! درست در همان لحظه که به شما گفتم تاکنون کسی را لمس نکرده‌ام، می‌گذارم کسی مرا لمس کند. لحظه‌ای غیرقابل توصیف بود. گویی لایه‌ی ضخیمی از یخ شکست و به هزاران قطعه تبدیل شد. (...)

  • و نیچه گریه کرد
    از و نیچه گریه کرد :

    من باید قبل از گام برداشتن به سمت «ما» ، «من» می‌شدم. (...)

  • و نیچه گریه کرد
    از و نیچه گریه کرد :

    انسان در درجه‌ی اول اشتیاق خود را دوست دارد، بعد شخصی را که مشتاق اوست. (...)

  • تضادهای درونی
    از تضادهای درونی :

    ترقی یعنی چی آقا؟ ترقی یعنی رتبه؟ یعنی اینکه انسان، حقیر بماند پرونده‌اش رشد کند؟ یعنی انسان در یک جا بماند و چیزی بیرون از انسان آماس کند، باد کند، ورم کند؟ تضادهای درونی- مردی در غربت (...)

  • تضادهای درونی
    از تضادهای درونی :

    کارمند جزء بودن خفت‌آور نیست آقا. . . «جزء» بودن و جزیی از یک کل نبودن خفت‌آور است. (...)

  • و نیچه گریه کرد
    از و نیچه گریه کرد :

    منظورم این بود که برای این که دو نفر برای هم خوب باشند، هر کدام باید ابتدا برای خود خوب باشد. تا موقعی که متوجه تنهایی خود نشویم، از دیگری به عنوان سپری در مقابل تنهایی استفاده می‌کنیم. فقط کسی که بتواند مثل عقاب شجاعانه زندگی کند، قادر است به دیگری عشق پیشکش کند؛ فقط او توانایی دارد که آرزوی یک وجود متعالی را برای دیگری داشته باشد. بنابراین یک ... (...)

  • و نیچه گریه کرد
    از و نیچه گریه کرد :

    شاید بهتر باشد که به عزیزترین و نزدیک‌ترین کسِ خود فکر کنید. عمیق‌تر حفر کنید و پی خواهید برد که کسی که شما دوست دارید، او نیست. چیزی ک شما دوست دارید، احساس مطبوعی است که چنین عشقی را در شما بیدار می‌کند! آدم در نهایت عاشق آرزوها و اشتیاق‌های خود است. (...)

  • قیدار
    از قیدار :

    گِل‌گیرات سفید شد ولی آخرش نفهمیدی که همه حسابِ عالم، همان جوانمردی است. . . باقی ش سی چهل کیلو گوشت و دنبه است. (...)

  • قیدار
    از قیدار :

    آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن‌تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده. . . این حرف سنگین است. . . خودم هم می‌دانم. خطانکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن آک‌بند درآمد، فلزش معلوم می‌شود، اما فلر خطاکرده رو است، روشن است. . . مثل این کف دست، کج و معوجِ خطش پیداست. . . ... (...)

  • قیدار
    ستاره داد