sina
sina 121
آخرین فعالیتها
-
از ویکنت دونیم شده :
نجار به من گفت: (( تو باید کاربرد انها را از یاد ببری. آنها را فقط از جنبه فنی در نظر بگیر. میبینی چقدر قشنگ اند؟) ) من این چوب بستها و تیرها، این آمد و شد طنابها و این مجموعه چرخها و قرقرهها را نگاه میکردم و به خود میگفتم به هیچ وجه نباید بدن شکنجه شدهها را میان آنها ببینم. ولی هر قدر بیشتر در این باره تلاش ... (...)
-
از ویکنت دونیم شده :
روزها به این ترتیب در ترالبا سپری میشد. احساسات مان بی رنگ و عاری از شور و شوق میشد، چون حس میکردیم میان فضیلت و فسادی به یک اندازه غیرانسانی گیر کرده ایم. (...)
-
از ویکنت دونیم شده :
اهالی دهکده کم کم میگفتند: (( نیمه خوب به مراتب بدتر از نیمه بد است.) ) (...)
-
برای ویکنت دونیم شده نوشت :
کالوینو موضوع کهنه ای را با دیدی نوین انتخاب میکند: جدال خیر و شر. اما نه با رویکرد مزدیسنی حمایت بلاشرط از خیر. بلکه بر این مبنا که همچنان که شر دهشتناک و بی قید شور زندگی را از بین میبرد خیر طاقت فرسا و مافوق بشری نیز. یا به عبارتی کالوینو نیز به همان اعتقاد دارد که برشت اعتقاد داشت: جامعه ای با انسان هایی میان حال نه موجوداتی فراانسانی و قهرمان. کالوینو این رای را در گیرودار بلوغ فکری ویکنت نشان میدهد. ویکنت در سنی که همه چیز را طبیعی میداند حتی درد و رنج را (نوجوانی) برای خوشایند دیگران (تماس با خارج از این جهان بکر کودکی) بسوی چالشی بزرگ میرود: جنگ برای اعتقادات موروثی که بخشی از همان جهان طبیعی است. آن وقت است با هر دو بخش خود چیزهایی را درک میکند و میبیند که در آن کمال ناآگاهانه کودکی درک نمیکرد و نمیدید. واقعیات تلخ و تکان دهنده و در عین حال متناقض جهان واقعی. پس طبیعیست برمد و در مقابل این واقعیات ناگوار و خشن از خود خشونت به خرج دهد و طغیان کند. آن نیمه که ابتدا باز میگردد طبیعتاً نیمه شر است. اما رفته رفته این ذهن برآشفته درمی یابد این واقعیات شامل زیباییها و خوشی هایی نیز میشود (پاملا) و شرورانه و در کمال تهور سر در پی آنها مینهد. از اینجا به بعد با چشیدن مزه شکست،ناامیدی و عشق سروکله احساسات دوگانه پیدا میشود: چون دردمند میگردد درد دیگران را نیز درمی یابد (نیمه خیر برای نیمه شر دل میسوزاند). اما این هر دو شرارت متهور و نیکی افسرده به یک اندازه دردسر سازند. هر یک کرانه ایست از افراط تا تفریط که هر دو برای آدمی غیر قابل تحمل اند. اینجاست که به سبب دردسرها و میل به دست یابی به پاملا (دختری که میان دو درخت نمادین زیتون-صلح- و انجیر- سعادت و پیشرفت- میخوابد) این دو عنصر به اتحاد میرسند و تعادل برقرار میشود. بدین ترتیب ویکنت که در ابتدا در جهان «در خود» سیر میکرد بر اثر تماس با بیرون در طول داستان دوران طوفند بلوغ را پشت سر میگذارد و پس از فایق آمدن بر جدال نیروهای درونی (خیر تصمیم میگیرد برای دست یابی به پاملا تسلیم شر شود و شر میخواهد خیر را طعمه ای برای دست یابی به پاملا قرار دهد.) «هستی برای دیگری» را در پایان به ساحل آرامش «هستی برای خود» میرساند.
-
از ویکنت دونیم شده :
نجار به من گفت: (( تو باید کاربرد انها را از یاد ببری. آنها را فقط از جنبه فنی در نظر بگیر. میبینی چقدر قشنگ اند؟) ) من این چوب بستها و تیرها، این آمد و شد طنابها و این مجموعه چرخها و قرقرهها را نگاه میکردم و به خود میگفتم به هیچ وجه نباید بدن شکنجه شدهها را میان آنها ببینم. ولی هر قدر بیشتر در این باره تلاش ... (...)
-
از ویکنت دونیم شده :
نجار به من گفت: (( تو باید کاربرد انها را از یاد ببری. آنها را فقط از جنبه فنی در نظر بگیر. میبینی چقدر قشنگ اند؟) ) من این چوب بستها و تیرها، این آمد و شد طنابها و این مجموعه چرخها و قرقرهها را نگاه میکردم و به خود میگفتم به هیچ وجه نباید بدن شکنجه شدهها را میان آنها ببینم. ولی هر قدر بیشتر در این باره تلاش ... (...)
-
از هیولای دریایی :
هدفی که برای آن پول در نظر بود، به اندازه نقشه ی اولیه ام جدی بود. آن را فقط برای ادامه ی کار دیماجّو خرج نمیکردم برای باورهای خودم هم بود، برای موضع گرفتن در مورد چیزی که بهش اعتقاد دارم، برای به وجود آوردن تغییری که تا به حال قادر به انجامش نبودم. ناگهان انگار زندگی ام برایم معنا و مفهوم پیدا کرده، نه فقط همان چند ماه گذشته، ... (...)
-
از هیولای دریایی :
دو روز بیشتر نگذشته بود که با انزجار متوجه شد چه قدر دلش میخواهد لیلیان را لمس کند. میدانست که به خاطر زیبایی لیلیان نبود، به این خاطر بود که زیبایی لیلیان تنها بخَی از وجودش بود که به زاخس اجازه شناختنش را داده بود. اگر این قدر سرسخت نبود، ایت قدر برای درگیر کردن زاخس در رابطه ای مستقیم بی میلی نشان نمیداد، چیزهای دیگری هم برای فکر کردن ... (...)
-
از هیولای دریایی :
زاخس عاشق این کنایهها بود، حماقتها و تناقضهای بزرگ و بی شمار تاریخ، عاشق این که چه طور واقعیتهای تاریخی خودشان خودشان را گنده میکنند (...)
-
از هیولای دریایی :
(( آن قدرها که فکر میکنی بد نبود. وقتی آنجایی، نگران هیچ چیز نیستی. در روز سه وعده غذا داری. مجبور نیستی لباس بشویی. زندگی ات پیشاپیش برنامه ریزی شده. باورت نمیشود زندان چه آزادی ای به آدم میدهد.) ) (...)
-
برای هیولای دریایی نوشت :
بی گمان برای ترجمه عنوان کتاب باید مترجم را متهم به سهل انگاری کرد. پیشواز تکان دهنده «دولتها همه فاسدند.» ، اینکه قهرمان داستان خود را اولین کودکی که در عصر بمب اتم نفس کشیده است مینامد، نام تنها کتاب قهرمان (غول جدید عنوان شعری از اما لازاروس است که در ورودی مجسمه آزادی نصب شده است) ، علاقه و مدت زمان برابر زندگی قهرمان رمان به و با ثورو (اندیشمند آنارشیست آمریکایی و مبدع نافرمانی مدنی) و نقش کلیدی مجسمه آزادی به عنوان نماد آرمانهای انسانی آمریکا همه و همه کلیدها و نمادهایی برای فهم اتفاقات و درک محتوا است و بیگمان نام لوویاتان (که عنوان مهمترین کتاب فیلسوف انگلیسی جان هابز نیز است و نقطه مقابل تفکرات امرسون و ثورو را بیان میکند) خود کلیدی دیگر است که نویسنده عالمانه آن را برگزیده است مخصوصاَ که این نام برگرفته از اثر ناقص و ناتمام قهرمان رمان نیز میباشد و مترجم سهل انگارانه آن را با هیولای دریایی که فاقد همان دلالتها میباشد برابر قرار داده و خواننده را از منظور نویسنده دور میگرداند. اما بافت رمان ممزوج از دو ساختار موازی است که جدا از برپا کردن منطق اثر، شاهراهی به سوی محتوا میگشایند. اول آنکه راوی داستان برای القای راست انگاری درخواننده عنوان میکند که خود نمیداند نام کاری را که آغاز کرده چه بنامد: تحلیل روانشناختی دوستش، سرگذشت او و یا هر چیز دیگر بجز رمان و از این منظر امکان آن را میگشاید تا با شک و تردید در مورد حقیقت رویدادها و بیان روایتهای ضد و نقیض از یک واقعه ذهن خواننده را از حالت انفعالی به حالت فعال و سهیم در برساختن مفهوم اثر قرار دهد. دوم و مهمتر از آن درخواست غیر مستقم از خواننده برای دیدن اشخاص و رویدادها به شکلی نمادین و سمبلیک است. خود قهرمان علاقه وافری به این مطلب دارد و خود و زندگی خود را از این طریق تعریف میکند و گاهاً راوی نیز در این امر شرکت میجوید و نهایتاَ این امر که در ابتدا شاید بیش از یک شوخی به نظر نرسد کلید فهم و دریافت اثر میشود. از امتزاج این دو ساختار و در هم تنیدنیشان در بافت اثر منظر راوی که در ابتدا بنظر میرسید خود نتایج مفهومی را به دست دهد در حد یک دوست صمیمی باقی میماند که فکر میکند (احیاناً اشتباه هم فکر میکند) زاخس زندگی اش را تلف کرده است و برای وی دلسوزی میکند و از این بابت متأسف است. هرچند این امر در ابتدا نیز مشهود است اما هرچه به پایان اثر نزدیک میشویم بیشتر قوت میگیرد. جدا از این موارد که شاکله ی قدرتمندی برای اثر به دست میدهند نمیتوان نادیده گرفت حوادث و تأکیدهایی از سوی راوی وجود دارند که تا حدود زیادی خارج از محدوده وحدت و تمامیت اثر میمانند و به جز خدمت به تم رمان کار دیگری از دستشان بر نمیآید.
-
از هیولای دریایی :
در این این پانزده سال زاخس از ابتدا تا انتهای خودش را پیموده بود. و زمانی که به انتها رسید شک دارم که میدانست چه کسی است. بعد از پیمودن چنین راه دور و درازی دیگر برایش ممکن نبود به یاد بیاورد از کجا شروع کرده. (...)
-
از آس و پاسها :
پس، نباید به حال پیشخدمت هتل و رستوران تاسف خورد. گاهی که در رستورانی نشسته اید و نیم ساعت پس از ساعت تعطیل هنوز مشغول غذا هستید، حس میکنید پیشخدمت خسته که در کنارتان ایستاده حتماً پیش خود به شما ناسزا میگوید. اما اینچنین نیست. او در حالی که نگاهتان میکند نمیگوید که «چه آدم پرخوری است» بلکه میگوید «روزی که پول کافی پس انداز کرده باشم منهم از همین ... (...)
-
از زندگی گالیله :
گالیله: حرف بزنید، حرف بزنید! جامه ای که به تن دارید این حق را به شما میدهد تا هرچه که بخواهید، بگویید. کشیش جوان: آقای گالیله، رشته تحصیلی من ریاضی بوده است. گالیله: این به شما کمک میکند، اگر مجبور باشید نپذیرید دو دو تا، چهار میشود. (...)
-
از زندگی گالیله :
…گوش کن ساگردو. به انسان اعتقاد دارم، من به عقل انسان اعتقاد دارم. بدون داشتن چنین اعتقادی، دیگر نیرویی جهت برخاستن از تخت و خواب در صبح نخواهم داشت. (...)