مدتها پیش ،یک بار پارمیندر داستان بهای کانایا را برای بری تعریف کرده بود. ماجرای سیک قهرمانی که به نیازهای مجروحان جنگی رسیدگی میکرد،چه دوست بودند چه دشمن. وقتی از او پرسیدند چرا بدون هیچ تبعیضی به همه کمک میکند،در جوابشان گفت نور خدا از روح همه میتابد و او قادر به تشخیص آنها از یکدیگر نیست. خلا موقت جی کی رولینگ
#جوابش (۱۳ نقل قول پیدا شد)
او اجازه نمیدهد مرد گمان کند او زیادی شیرین است
او رابطه را از شلوغی و آشفتگی دور نگه میدارد و وقتی ناراحت است به سمت مرد نمیرود یا جوابش را نمیدهد. وقتی ناراحتی و آشفتگی ذهنش برطرف شد به او زنگ میزند و خلاصه جریان را خیلی کوتاه و مختصر بیان میکند. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
از چهارشنبه تا حالا برایت ننوشتهام. دلتنگیام تمام نمیشود. انگار قلبم مدام لای گیرهای فشرده میشود. خواستم کاری کنم که از این فکر و خیالِ دائمی رها شوم اما هیچ فایده نداشت. دو روزِ تمام را در رختخواب به خواندننخواندن چیزهایی و سیگار پشت سیگار گذراندم. بیاراده و با صورت اصلاحنکرده. تنها نشانی که از همه این احوالم به تو دادم، نامهٔ چهارشنبهام بود. خیال میکردم امروز جوابش را دریافت میکنم. با خودم میگفتم «جواب میدهد. حرفهایی پیدا میکند که گره این حس مهیبی که به جانم افتاده را باز کند». اما ننوشتی. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
باید به ایمیل بسنده کنم و ایمیل هم کافی نیست. از تکیهکردن به کلمات خستهام. پرمعنیاند، بله؛ ولی خالی از احساساتاند. نوشتن برای او، به دیدن صورتش موقع شنیدن داستان، هیچ شباهتی ندارد. دیدن جوابش هم شبیه شنیدن جواب با صدای او نیست. من همیشه شکرگزار تکنولوژی بودهام؛ ولی حالا انگار گره جدایی را در تاروپود هر رابطهٔ الکترونیکیای حس میکنم. میخواهم پیش او باشم. این مرا میترساند. آن حس راحتی بابت رهابودن از همهچیز و همهکس، دارد از من گرفته میشود؛ چون دارم با حس راحتی بزرگتری بهنام «حضور» آشنا میشوم. هر روز دیوید لویتان
کایل فریاد کشید: هاه! اشتباهه! اون اصلا حروف G ، O ، A ، یا L از کلمه ی goal رو استفاده نکرده!
مارجوری گفت: معلومه که نه! چون معتقدم اون تصویر داره خوشحالی بعد از گل رو نشون میده! وقتی گل میزنی چی میگی؟ میگی yes که وارونه ش میشه sey. اما من نیاز به اون معمای تصویری نداشتم، چون جوابشو از قبل میدونستم. راستش برخلاف بعضیا چندتایی کتاب تاریخی توی عمرم خوندم.
سیرا آه کشید: منم به همین دلیل میدونستم. المپیک در کتابخانه آقای لمونچلو کریس گرابنستاین
«ازت متنفرم»
این جمله رو خواهرم یه جور دیگه به بابا گفته بود. در مورد من با منظور گفت. واقعا داشت.
«دوست دارم» تنها چیزی بود که در جوابش گفتم مزایای منزوی بودن استیون چباسکی
احساس میکردم پیر شدهام. نه از جهت سن و سال بلکه به خاطر تجربیاتم. سنگینتر و موقرتر شده بودم. اکنون دیگر ترسی از همان چیزها نداشتم. میتوانستم راست و مستقیم در چشم مردم نگاه کنم، به آنان دروغ بگویم، حتی اهانت کنم. میتوانستم افکارشان را در چشمانشان بخوانم و پیش از آن که فرصت پرسش پیدا کنند، جوابشان را بدهم. حتی میتوانستم در مقابلشان پارس کنم، همان طور که آنها میتوانستند. ماهی طلا ژان ماری گوستاو لوکلزیو
لیزا: تو هیچ وقت مایوس نمیشی؟ ژیل: چرا.
لیزا: اون وقت چه کار میکنی؟ ژیل: به تو نگاه میکنم و از خودم سوال میکنم که علی رغم تردیدها، سوءظن ها، خستگی ها، آیا دلم میخواد این زنو از دست بدم؟ و جوابشو پیدا میکنم. همیشه یکیه. با این جواب امید و شجاعتم هم بر میگرده. خرده جنایتهای زناشوهری اریک امانوئل اشمیت
خیلی وقت پیش بود به دلم افتاد رمانی بنویسم. ملت عشق. جرئت نکردم بنویسمش. زبانم لال شد، نوک قلمم کور. کفش آهنی پایم کردم. دنیا را گشتم. آدم هایی شناختم، قصه هایی جمع کردم. چندین بهار از آن زمان گذشته. کفشهای آهنی سوراخ شده؛ من اما هنوز خامم، هنوز هم در عشق همچو کودکان ناشی…
مولانا خودش را «#خاموش» مینامید؛ یعنی ساکت. هیچ به این موضوع اندیشیده ای که شاعری، آن هم شاعری که آوازه اش عالمگیر شده، انسانی که کار و بارش، هستی اش، چیستی اش، حتی هوایی که تنفس میکند چیزی نیست جز کلمهها و امضایش را پای بیش از پنجاه هزار بیت پر معنا گذاشته چه طور میشود که خودش را «خاموش» بنامد؟
کائنات هم مثل ما قلبی نازنین و قلبش تپشی منظم دارد. سالها به هر جا پا گذاشته ام آن صدا را شنیده ام. هر انسانی را جواهری پنهان و امانت پروردگار دانسته ام و به گفته هایش گوش سپرده ام. شنیدن را دوست دارم؛ جملهها و کلمهها و حرفها را… اما چیزی که وادارم کرد این کتاب را بنویسم سکوت محض بود.
اغلب مفسران مثنوی بر این نکته تأکید میکنند که این اثرِ جاودان با حرف «ب» شروع شده است. نخستین کلمه اش «#بشنو!» است. یعنی میگویی تصادفی است که شاعری که تخلصش «خاموش» بوده ارزشمندترین اثرش را با «بشنو» شروع میکند؟ راستی، خاموشی را میشود شنید؟
همه بخشهای این رمان نیز با همان حرف بی صدا شروع میشود. نپرس «چرا؟» خواهش میکنم. جوابش را تو پیدا کن و برای خودت نگه دار.
چون در این راهها چنان حقایقی هست که حتی هنگام روایتشان هم نباید از پرده راز در آیند. ملت عشق الیف شافاک
آدم دیگری شدن شاید سخت باشد، اما تغییر دادن اسم بازی کودکانه ای است
در زندگی هر کاری بکنیم باید #جوابش را پس بدهیم. که حتی در کوچکترین پیش آمدها چیزی به عنوان تصادف وجود ندارد کافکا در ساحل هاروکی موراکامی
شهریار کوچولو که وقتی چیزی میپرسید دیگر تا جوابش را نمیگرفت دست بردار نبود دوباره پرسید:
-پانصد و یک میلیون چی؟
تاجر پیشه سرش را بلند کرد:
-تو این پنجاه و چهار سالی که ساکن این اخترکم همهاش سه بار گرفتار مودماغ شدهام. اولیش بیست و دو سال پیش یک سوسک بود که خدا میداند از کدام جهنم پیدایش شد. صدای وحشتناکی از خودش در میآورد که باعث شد تو یک جمع چهار جا اشتباه کنم. دفعهی دوم یازده سال پیش بود که استخوان درد بیچارهام کرد. من ورزش نمیکنم. وقت یللیتللی هم ندارم. آدمی هستم جدی… این هم بار سومش! … کجا بودم؟ پانصد و یک میلیون و…
#شازده_کوچولو | انتوان اگزوپری | فصل سیزدهم شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری
به گل گفت: -خدا نگهدار!
اما او جوابش را نداد.
دوباره گفت: -خدا نگهدار!
گل سرفهکرد، گیرم این سرفه اثر چائیدن نبود. بالاخره به زبان آمد و گفت:
-من سبک مغز بودم. ازت عذر میخواهم. سعی کن خوشبخت باشی.
از این که به سرکوفت و سرزنشهای همیشگی برنخورد حیرت کرد و سرپوش به دست هاجوواج ماند.
از این محبتِ آرام سر در نمیآورد. گل بهاش گفت:
-خب دیگر، دوستت دارم. اگر تو روحت هم از این موضوع خبردار نشد تقصیر من است. باشد، زیاد مهم نیست. اما تو هم مثل من بیعقل بودی… سعی کن خوشبخت بشوی…
#شازده_کوچولو | انتوان اگزوپری | فصل نهم شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری
آیا زندگی یک سلسله چراهایی نیست که جوابشان هم چرا است یا پاسخهای کوتاهی دارد که گاه آن پاسخها هم اشتباهی بیش نیست. ساربان سرگردان سیمین دانشور