بعضی مرا شجاعترین فرزند وطن میدانستند. من همیشه آخرین کسی بودم که سنگر را خالی میکردم. حتی در مواقعی که فرمان عقب نشینی صادر میشد من راضی به برگشتن نبودم و دست از آن فریادهای خالی و بلاانقطاع خودم بر نمیداشتم «کسی سنگرهااا رااا خااالی نکند» ، اما کسی نمیفهمید چرا.
مظفر صبحدم، در دنیا هیچ چیز به اندازه شجاعت و ناامیدی به هم نزدیک نیست… میفهمی؟ انسان شجاع کسی است که ناامید است. همه آن کسانی که آرزویی دارند ترسو هستند، برای این بود که آخرین نفری بودم که سنگر را ترک میکردم. چون ناامیدترین آدم دنیا بودم، دوستانم همه آرزویی داشتند؛ بعضیها نامزد داشتند. بعضیها میخواستند بروند خارج یا میخواستند فرمانده بزرگی شوند. فقط هیچ آرزویی نداشتم. آخرین انار دنیا بختیار علی
بریدههایی از رمان آخرین انار دنیا
نوشته بختیار علی
همیشه همینگونه است. همیشه در کوران انقلاب فرزندهای حرامزادهی زیادی به دنیا میآیند که هیچکس مسئولیتشان را برعهده نمیگیرد. آخرین انار دنیا بختیار علی
جنگ رنجهای دنیا را زیادتر میکند. حتا اگر جنگ بر ضد بدیها هم باشد٬ دست آخر دنیا را میآلاید. آخرین انار دنیا بختیار علی
چه جرمی از این بالاتر که یکی کسی را با تمام وجود بخواهد و او دوستش نداشته باشد؟ آخرین انار دنیا بختیار علی
هر دوتاشان از آن دسته آدمهایی بودند که یقین داشتند نمیتوانند تقدیرشان را عوض کنند. پس فقط در پی اصلاح سرنوشت اطرافیان بودند. انگار آنها مسؤول درد و رنج دیگران بودند… درست مثل یک پدر… آخرش هم به مانعی خوردند و خرد شدند. آخرین انار دنیا بختیار علی
اگر رازها نبودند، دنیا کشتارگاه بزرگی بود و خانواده ای در میان نمیماند. تمام لشکرها شکست میخوردند. آدمها رسوا میشدند. آخرین انار دنیا بختیار علی
چه لذتی دارد که آدم در تنهایی آنقدر بیندیشد تا بمیرد… آخرین انار دنیا بختیار علی
دانستن دامن معصومیت انسان را لکه میاندازد… همه ی آتها که رازها را میدانند دیگر معصوم نیستند. ادراک راز، انسان را میآلاید. تا وقتی معصومیم که هیچ چیز نمیدانیم… آخرین انار دنیا بختیار علی
میدانم… انسان موجودی ست که خیلی زود راه گم میکند. این حقیقت هولناکی است که دیر میفهمیم، هیچ موجودی به قدر انسان راه گم نمیکند… انسان موجودی ست بی هیچ راه که سرانجام برای آنکه گم نشود دروازهها را به روی خودش میبندد. آخرین انار دنیا بختیار علی
با خودم فکر کردم که اگر درهای بیمارستان را باز کنند، شهر پر میشود از این کودکان ترسناک و مردم تحمل دیدن این صحنهها را ندارند. این چهرههای حقیقی که افشاگر حقیقت زندگی ما هستند، شهر را پر میکنند. فکر میکنم که اگر روزی آن چهرهها توی شهر بیایند، آنگاه است که جنگ حقیقی به وجود میآید. جنگی راستین بین کسانی که میخواهند بگریزند و از چهره ی حقیقی انسانهای این نسل دور باشند با آنهایی که واقعیت این دنیا را به ما نشان میدهند. آخرین انار دنیا بختیار علی
نتوانستم از چهره ی استیره رش شادمانی را بخوانم. آن سوختن، خوشی و خنده اش را سوزانده بود. اما توی صدایش خوشحالی موج میخورد. آتش به صدایش نرسیده بود. آخرین انار دنیا بختیار علی
از دنیا و ستاره و جهان تنفر داشتم؛ از تمامِ کسانی که توی زندگی مردم دخالت داشتند، از هرکسی که خودش را روی زمین نماینده ی خدا میدانست، از هرکسی که سریاس را به آن روز انداخته بود. نمیدانستم باید به چه کسی خشم بورزم. زیر شیر دست شویی سرم را شستم تا قدری آرام بگیرم. دیدن آنهمه زخم و جراحت روی تن یک انسان، هر کسی را به بی گناهی خودش دچار شک میکرد. آخرین انار دنیا بختیار علی
بدنش انگار نعره ی بلندی از زندگی را درون خودش حبس کرده بود. آخرین انار دنیا بختیار علی
خیلی طول میکشد تا آدم تغییرات پیرامونش را درک کند. آخرین انار دنیا بختیار علی
چشم پس میکشید. میدانست اگر آدم به چشمهایش نگاه کند، آنی نمیکشد که از شفافیتش تمام درونش را خواهد خواند. آخرین انار دنیا بختیار علی
در بخش کودکان نابینا آرامش عجیبی از جنس خاکستری به نرمی روی همه چیز کشیده شده بود. انگاری نادیدن آنها به همه چیز رنگی از بی رنگی پاشیده بود. آخرین انار دنیا بختیار علی
مظفر صبحگاهی این سرزمین لبریز انسانهایی به انزوا رسیده ای است که به تنهایی نمیتوانند دردها و رنجهای خودشان را درمان کنند. من تنها هستم. کار زیادی هم از دستم ساخته نیست، ولی باید بروم و با کلامی یا تکان دادن دستی هم که شده قدری از دردهاشا بکاهم! …اگر همه ی دردهایم تو بودی، همیشه پیشت میماندم… ولی دردها بی شمارند. آخرین انار دنیا بختیار علی
از آن دسته آدمهایی بود که برای دیدن غایت زیبایی اش باید پیوسته کنارش میبودی. دور بودن از او یک جورهایی دوری از زیبایی و کرامت بود. این که او از نسلی انسان، نا امید و بریده بود هیچ باعث نمیشد که خودش انسان بزرگی نباشد. آخرین انار دنیا بختیار علی
انگار پیشتر این اسم را شنیده بودم و بعد در دوزخ خاطراتم سوخته بود. درست مثلِ کسانی که با ولع، غبارِ خاطراتشان را میروبند تا تصویری دور و محال را بیرون بکشند نشستم و تمام خاطراتم را کاویدم. آن اسم مرا یاد چیزی میانداخت که نمیدانستم چیست. آخرین انار دنیا بختیار علی
بیرو ن که آمدم، دیدم کریم شیرین دارد اُسرا را کتک میزند. هوا به قدری پاک و خوب بود که انگار زمین و زمان میخواست با آن زیبایی، پوچی جنگ را به رخِ ما بکشد. آخرین انار دنیا بختیار علی
برای او کشتنِ انسان و خوابیدن با او هیچ فرقی نداشت. گرمی خون مثلِ بوسه ی یک زن برایش جذاب بود. آخرین انار دنیا بختیار علی
توی دنیا هیچ چیز به اندازه ی شجاعت و نا امیدی به هم وابسته نیست… انسان شجاع، همان انسان ِ نا امید است. تمامِ انسانهایی که هنوز امید و آرزو دارند، ترسو هستند. حالا فهمیدی چرا آخرین نفری بودم که سنگرها را ترک کردم؟…من ناامیدترین انسان بودم ولی دوستانم هر کدام آرزویی داشتند. بعضی هاشان میخواستند به خارج از کشور بروند و بعضی دیگر دلشان میخواست فرمانده بزرگی شوند. ولی من هیچ آرزویی نداشتم. توی تمامی کردستان، هر کجا که گلوله شلیک میشد. من با ریشِ بلند و ان هیأتِ غیر انسانی حاضر بودم. مسلسل و ار پی جی و کلاشینکف بر میداشتم و روی بلندترین قلهها با حنجره ی زخمی فریاد میزدم:
_ هیچکس سنگرها را خالی نکند! آخرین انار دنیا بختیار علی
مهم نبود توی جنگ به چه کسی شلیک میکنم… چه کسی مرا میکشد… تنها چیزِ مهم آن بود که به جایی از دنیا شلیک کنم. آخرین انار دنیا بختیار علی
ولی خودم میدانستم آدم غمگینی هستم. انکار زوایای تاریکِ زندگی ام را میخواندم… توی وجودم چیزی میخواست اشک بریزد… آخرین انار دنیا بختیار علی
به این شکل نخستین پدر و مادر من میمیرند. نظامیها و خود فروختهها به روستا میریزند و مرا با آن انار شیشه ای ام، با صورتی کثیف، پیدا میکنند. یادم میآید که آنها روی تمام روستامان نفت میریختند. همه جا را آتش میزدند و من هم با ذوق کمک شان میکردم. تا آنجا که یادم هست آن لحظات، بهترین دقایق زندگی ام بودند. فکر نکن از وطنم نفرت دارم یا به قولی ژنرال «وحشیترین کودک دنیا» بود؛ خیر… چون بچه بودم و همه چیز شبیه یک بازی بود از سوختن آن ده لذت میبردم. آخرین انار دنیا بختیار علی
آنها میروند تا تپه و از آنجا بووم… بووم… گلوله ی توپ نابودشان میکند… میروند و بووم… و دیگر نمیروند! آخرین انار دنیا بختیار علی
زندگیِ من به تیری میماند که از چله ی کسانی در رفته و حالا هم بی هدفی پیش میرود تا در جایی شکسته شود. آخرین انار دنیا بختیار علی
زمان به من یاد داد انتظار بی فایده است… اینکه یاد بگیری انتظار نکشی بالاترین چیز است… آخر انسان موجود انتظار است. لبریز انتظار. سالها به انتظار میماند وهیچ… تا قیامت… اما خوب… انتظار نکشیدن هم برابر است با ویرانی… با هیچ. آخرین انار دنیا بختیار علی
شهامت نترسیدن نیست، مقاومت در برابر ترس هاست. آخرین انار دنیا بختیار علی
چیزی در زندگی وجود دارد که پیوسته آدم را به عقب میسراند… آخرین انار دنیا بختیار علی
سالهای طولانی، دانه دانه آرزو هایت را میکشند تا آنکه یک روز در میابی بدون همه چیز باز میتوانی زندگی کنی. میفهمی تمام آن چیزهایی که دوست شان داری پوچ و تو خالی اند. میفهمی که وزن اشیا در درون توست… از آن به بعد است که جور دیگری زندگی میکنی… آخرین انار دنیا بختیار علی
- هیچ جایی را برای محافظت از پاکی تو سراغ نداشتم… تو خودت از پاکی خودت بی اطلاع هستی. درست مثل بچه ای که معصومیت خودش را درک نمیکند… نمیخواستم تو هم مثل ما بشوی…! - سرزنش کنان به تندی گفتم: پس میتوانستی خلاصم کنی و نکردی… گذاشتی بیست و یک سال تمام آنجا بپوسم… از یاد بردی که بیابان از من یک شنزار خشک میسازد؟ یک مشت شن سرگردان که دیگر به هیچ وجه نمیتوان جمعش کرد… آخرین انار دنیا بختیار علی
برای آن که درک کنی باید با من میبودی… کنار من… دیگر دانستن و ندانستن، هیچ چیزی را عوض نمیکند. آخرین انار دنیا بختیار علی
در من همچون شبحی مینگریست. همچون یک مرده. او مرا همه جا کشته بود، به غیر از خاطراتش. آخرین انار دنیا بختیار علی
معصوم بودن دو احساس متضاد به تو میدهد ،گاه احساس پوچی و ناتوانی میکنی ،درست مثل خرگوش تنها در میان یک عالم گرگ،اما گاهی هم احساس میکنی با همه ی تفاوتها چقدر خوب که پاک مانده ای و بعد از خودت راضی میشوی که به زیبایی جهان افزوده ای. آخرین انار دنیا بختیار علی
جهنم حقیقی آنجایی است که تخیل از کار میافتد. آخرین انار دنیا بختیار علی
زندگی کداممان آینه دیگری است. آخرین انار دنیا بختیار علی
اگر فحش ندهی دلت میپوکد و تا شب جان به در نمیکنی. آخرین انار دنیا بختیار علی
سعادتی عظیم است که کسی به انتظار انسان نباشد. آخرین انار دنیا بختیار علی
تهی بودن و تنها بودن عمیقترین لذت زندگی است. آخرین انار دنیا بختیار علی
سالها زندانی هیچ بودم. آخرین انار دنیا بختیار علی