afshin
Afshin fathi
آخرین فعالیتها
-
از زنبق دره :
افرادی وجود دارند که در خاک مدفونشان میکنیم اما قلبِ ما کفنِ کسانی میشود که علاقهی خاصی به آنها داریم. خاطراتِ آنها هر روز با تپشِ قلبِ ما در هم میآمیزد با هر نفس به آنها میاندیشیم و بر اساسِ قانونِ مهرآمیزِ تناسخِ روحی که خاصِ عشق است در وجودِ ما زنده میمانند. روحی در روحِ من زندگی میکند. اگر کارِ نیکی انجام دهم یا سخنِ دلنشینی بگویم این روح هم صحبت میکند و واردِ عمل ... (...)
-
از موسیقی آب گرم :
ناگهان به شکل مسخره ای از همه چیز جدا شدم. با آدمها که هستم، چه خوب باشند و چه بد ، تمام احساساتم تعطیل و خسته میشوند، تسلیم میشوم… مودبم… سر تکان میدهم… تظاهر میکنم که میفهمم، چون دوست ندارم کسی را برنجانم. این یکی از ضعف هایم است که بیشترین مشکل را برایم درست کرده. معمولا وقتی سعی میکنم با کسی مهربان باشم روحم چنان پاره پاره میشود که به ... (...)
-
از آخرین انار دنیا :
بعضی مرا شجاعترین فرزند وطن میدانستند. من همیشه آخرین کسی بودم که سنگر را خالی میکردم. حتی در مواقعی که فرمان عقب نشینی صادر میشد من راضی به برگشتن نبودم و دست از آن فریادهای خالی و بلاانقطاع خودم بر نمیداشتم «کسی سنگرهااا رااا خااالی نکند» ، اما کسی نمیفهمید چرا. مظفر صبحدم، در دنیا هیچ چیز به اندازه شجاعت و ناامیدی به هم نزدیک نیست… میفهمی؟ انسان شجاع کسی ... (...)
-
از سفر به انتهای شب :
آدم باید خیلی ذلیل باشد که افسوس سالهای بخصوصی از عمرش را بخورد… ماها میتوانیم با رضایت خاطر پیر شویم… مگر دیروز آش دهن سوزی بود؟ یا مثلا پارسال ؟ عقیدهات غیر از این است؟ افسوس چه را بخوریم؟ها ؟ جوانی ؟ ماها هرگز جوان نبودیم… (...)
-
از شبهای روشن :
چرا حتی بهترین آدمها همیشه چیزی را پنهان میکنند؟ چرا حرف چیزهایی که در دل دارند با هم نمیزنند؟ جایی که میدانند حرفهاشان با باد هوا هدر نمیرود چرا چیزهای را که در دل دارند بر زبان نمیآورند؟ چرا ظاهر همه طوری است که انگاری تلخاندیشتر از آنند که به راستی هستند، طوری که انگاری میترسند اگر آنچه در دل دارند به صراحت بگویند احساسات خود را لگدمال کرده باشند؟ (...)
-
از برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) :
همه انسانها توی همه جنایت هایی که افراد دیگه انجام میدن مسئول هستند. هر جا و هرکس که جنایتی انجام داد ما در مقابلش مسئول و گناهکاریم (...)
-
از ناتور دشت :
من امیدوارم که وقتی مردم، یک آدم با فهم و شعور پیدا بشود و جنازهٔ مرا توی رودخانه ای، جایی بیاندازد. هرجا که میخواهد باشد، ولی فقط توی قبرستان، وسط مرده ها، چالم نکنند. روزهای جمعه میآیند و روی شکم آدم دسته گل میگذارند، و از این جور کارهای مسخره. وقتی که آدم زنده نباشد، گل را میخواهد چکار؟ مرده که به گل احتیاج ندارد. (...)
-
از تربیت احساسات :
بیان احساسات ودلتنگی کلمه هایی هستند که هیچوقت در نوشتن ارضا نمیشوند (...)
-
برای 100 سال تنهایی نوشت :
ترجمه بهمن فرزانه بهتره
-
از تربیت احساسات :
برای دلبری از زنها باید یا بی قیدی دلقک وار نشان داد یا خشم یک قهرمان تراژدی را. اگر ساده و بی پیرایه به زنی بگویی که دوستش داری مسخره ات میکند. به نظر من، این استعاره هایی که زنها را خوش میآید اهانت به عشق حقیقی است ؛به نحوی که آدم دیگر نمیداند در حضور زن ها… بخصوص آن هایی که خیلی… هوشمندند… عشقش را چطور بیان کند. (...)
-
از تربیت احساسات :
برخی آدمها هر چقدر که میل شان بیشتر باشد عمل کردن برایشان ناممکنتر میشود. بی اعتمادی به خودشان دست و پایشان را میبندد، ترس از «خوش نیامدن» از پا درشان میآورد؛وانگهی، عواطف ژرف به زنان نجیب میمانند: از افشا شدن میترسند و عمری سر به زیر زندگی میکنند. (...)