با بقیه فرق داری و آدم خاصی هستی که به وقتش، آدم کاملی را برای خودت پیدا میکنی. خودت را به فنا نده جان بیشاپ
#وقتش (۲۵ نقل قول پیدا شد)
مردها از همون اول بدون این که بخوای، همهچیز رو برات روشن میکنن. «بهتره بدونی رابطهی ما چیزی بیشتر از اینی که الان هست نمیشه. اگه منتظری اتفاق دیگهای بیفته بهتره همین حالا تمومش کنیم.» یا «تو تنها آدم زندگی من نیستی و نخواهی بود. اگه دنبال خاص بودن هستی اشتباه اومدی.» یا شبیه دیاز وارِلا هستن که گفت "من عاشق کسی هستم که هنوز نمیدونه میتونه عاشق من بشه اما بالأخره وقتش میرسه. شیفتگیها خابیر ماریاس
بیشتر نویسندگان آدمهای عجیبیاند. درست با همان شرایط ذهنی که به خواب رفتهاند از خواب بیدار میشوند و در تخیلاتشان زندگی میکنند. هر چند خیال محض است، اما تمام وقتشان را میگیرد. آنها که از راه ادبیات و فعالیتهای مرتبط با آن ارتزاق میکنند و در حقیقت شغل مناسبی ندارند، از قضا تعدادشان هم کم نیست. چون برخلاف باور عامه، پول در این کار است. هر چند بیشتر آن نصیب ناشر و توزیعکننده میشود. بهندرت از خانه بیرون میآیند و به همین دلیل تنها کاری که انجام میدهند نشستن پشت کامپیوتر یا ماشین تحریر است. مجنونهایی هستند که هنوز از ماشین تحریر استفاده میکنند. برای همین به محض اینکه متنهای تایپشدهاشان را تحویل میگیریم باید آنها را اسکن کنیم؛ آن هم با یک انضباط شخصیِ عجیب و غریب. شیفتگیها خابیر ماریاس
تو خیلی چیزها باید با خود میآوردی که نیاوردی. حالا دیگر وقتش نیست که به چیزهایی که نداری فکر کنی پیرمرد. فکر کن با چیزهایی که داری چه میتوانی بکنی پیرمرد و دریا ارنست همینگوی
وقتش رسیده کاری کنم که در زندگی ام نکرده ام و ان این که هیچ کار نکنم. گدا نجیب محفوظ
فرض کن فقط همین را میدانستی که اگر تصمیم میگرفتی به این دنیا بیایی زمانی این اتفاق میافتد که وقتش رسیده بود. این را هم میدانستی که وقتی زمان یک دور بچرخد، باید دوباره زمان و هر چه را در آن است، ترک کنی و شاید هم این برایت ناخوشایند باشد؛ زیرا برای بسیاری از انسانها، زندگی در این افسانهی بزرگ چنان زیباست که وقتی به روزی فکر میکنند که سرانجام، این زندگی به پایان میرسد، اشک در چشمشان جمع میشود. دختر پرتقالی یوستین گردر
همهٔ ما گرایش داریم احترام زیادی برای بلندپروازی قائل باشیم. افراد کمیاند که دوست دارند بهعنوان فردی فاقد این ویژگیها شناخته شوند. اما با وجود تمام جنبههای مثبتی که دارد، بلندپروازی یکی از رانههای عمیق ناراحتی و پریشانی در زندگی است. بلندپروازی ممکن است به شکل نگرانی از این مسئله بروز کند که فرد نمیداند با زندگیاش چه کند. بهنظرمان میرسد که دیگران راه خودشان را پیدا کردهاند و در مسیری مشخص گام برمیدارند، ولی شما با اینکه حس میکنید میخواهید کاری انجام دهید، اما نمیدانید چه کاری؛ گویا هیچ کاری مناسب شما نیست و شاید اضطراب عمیقی (مثلاً در غروب جمعه) به سراغتان بیاید که قدم بعدی در مسیر شغلیتان باید چه باشد. حرکت درست کدام است؟ چه خطراتی در بر دارد؟ بهتر است بکوشیم در کدام مسیر پیشرفت کنیم؟ آیا وقتش نرسیده که از شرکت بیرون بیاییم و شرکت خودمان را تأسیس کنیم؟ یا آیا موقع آن است که تغییر مسیر دهیم و وارد عرصهٔ شغل جدیدی شویم؟ آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
مردم بهشت را مثل باغ فردوس تصور میکنند؛ جایی که در آن میتوانند بر ابرها شناور شوند و در رودخانهها و کوهها وقتشان را به بطالت بگذرانند. ولی این صحنه پردازیها بدون تسلی خاطر، بی معنی است. در بهشت 5 نفر منتظر شما هستند میچ آلبوم
شاید حالا احساس نکنی که خیلی بهش نزدیکی، اما مطمئنم وقتش میرسه که اینطور بشه. سعی کن لحظه ای رو به یاد بیاری که احساس میکردی دایم با او در تماسی. احتمالا همین حالا نمیتونی به چیزی فکر کنی؛ اما اگه سخت تلاش کنی، بالاخره اون زمان میرسه. تو و اون با هم فامیل هستین و خاطراتی با هم دارین. حداقل یکی از همین خاطرات رو باید در قسمتی از ذهنت داشته باشی. پس از تاریکی هاروکی موراکامی
همچون بیشتر چیزهای اضافه در زندگی، باید اول خودتان را در آنها غرق کنید تا بعد متوجه شوید شما را خوشحال نمیکنند. سفر هم برای من اینگونه بود. درحالیکه غرق در کشور پنجاه و سوم، پنجاه و چهارم و پنجاه پنجم بودم، کمکم فهمیدم گرچه تمام تجربههایم هیجانانگیز و عالیاند، تعداد اندکی از آنها اثر ماندگار خاصی دارند. درحالیکه دوستان همشهریام با ازدواج و خریدن خانه سروسامان گرفته بودند و وقتشان را در شرکتها و اهداف سیاسی جالب صرف میکردند، من در حال بالبال زدن از این سرخوشی به سرخوشی بعدی بودم. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
حسابی خُله. تمام وقتش را به کتاب خوندن میگذرونه. سایه باد کارلوس روییز زافون
اگر آدم بخواهد منتظر بماند که همهی مردم هوشمند شوند، امکان دارد کلی وقتش تلف شود. بعد توانستم خودم را متقاعد کنم که آن روز هرگز فرانخواهد رسید، آدمها نمیتوانند تغییر کنند، هیچکس هم قادر به تغییر دادنشان نیست. تلاش در این راه وقت تلف کردن است… کسی که دارای نیروی اراده و قدرت روحی است، به آسانی میتواند فروانروای تودهی مردم شود. هر کس از همه جسورتر باشد، همیشه حق با اوست. جنایت و مکافات فئودور داستایوفسکی
زندگی همین بود؛ شادی و غم…امید و وحشت… و تغییر.
همیشه تغییر!
هیچ راه فراری نبود.
مجبور بودی گذشته را کنار بگذاری و تازگی را به قلبت راه دهی. مجبور بودی یاد بیگیری که شرایط جدید را دوست داشته باشی و به وقتش آن را هم کنار بگذاری.
بهار با همه زیباییش خواه ناخواه به تابستان میرسید و تابستان جای خود را به پاییز میداد.
تولد… ازدواج… مرگ… آنی شرلی در اینگل ساید (جلد 6) لوسی ماد مونتگومری
خورشید، تقریبا از مد افتاده بود، مثل لباس هایی که از همون روز اول، از همون وقتی که طرح شون رو کشیده بودند نخ نما بودند. شاید وقتش رسیده بود که خداوند طرح دیگه ای بزنه. پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد ریچارد براتیگان
من منتظرم و مهم نیست که وقتی آدم منتظر چیزی یا کسی ه ، وقتش رو چطور میگذرونه. چون به هر حال آدم همیشه منتظر چیزی یا کسی ه. پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد ریچارد براتیگان
وقتی داشتم روی کاپوچینوی دخترکی کف میریختم که رفته بود توی نخ علی _ که داشت آن گوشه برای خودش نماز میخواند و پاک توی این دنیا نبود _ و طرف ، مثل این که بردپیت را توی لباس احرام دیده باشد چشم هایش از حدقه بیرون زده بود؛ داشتم به این فکر میکردم که چه قدر این ناجور بودنهای ظاهری و این غیر مترقبه بودنها قشنگ است.
این که یک اسپرسو خور حرفه ای مثل علی را ببینی که گوشه ی کافه ی پر از خرت و پرتهای دنیای مدرن ؛ یک جانماز پر نقش و نگار دست دوزی شده ی بته جقه پهن کرده زمین و دارد نماز سر وقتش را میخواند.
یعنی من که میمیرم برای این که کسی _ حالا هر کجا که هست _ عین خودش باشد وقتی که آن جا نیست. یعنی خودش را پشت ظواهری که دو پول سیاه نمیارزند مخفی نکند. یا از ترس این که دیگران چه قضاوتی درباره اش میکنند؛ خودش را یک طوری که نیست جلوه ندهد. یا آن طوری که هست، خودش را بروز ندهد. کافه پیانو فرهاد جعفری
وقت استراحت میشود، بالاخره میشود. همین حالاها باید وقتش باشد. و بعد از سکوت بیرون میآییم و آن CD لعنتی شروع میشود. یک آهنگ مزخرف چینی که خودش میگوید ژاپنی ست. یک آهنگ هم نیست، چند تایی میشود؛ ولی همه عین هم، انگار که تکرار شده باشد. فقط آن وسطها یک کمی سکوت میشود که یعنی آهنگ بعدی. در واقع آهنگ هم نیست، تقریباً از اول تا آخرش فقط یک نفر ناله میکند، همین. ها کردن پیمان هوشمندزاده
همه چیز به #وقتش فرا میرسد. ظرافت جوجهتیغی موریل باربری
(شمس): در این حکایت نقش من به نقش کرم ابریشم میماند. مولوی ابریشم است، گره در گره بافته خواهد شد. وقتش که برسد، برای بقای ابریشم باید کرم ابریشم بمیرد. ملت عشق الیف شافاک
هر چیزی به #وقتش میآید، برای کسی که میتواند #منتظر بماند… ظرافت جوجهتیغی موریل باربری
هیچ کس برای مرگ سرخوشانه قدم نمیزند. آدم مرگ را معطل نمیکند، وقتش را تلف نمیکند جزء از کل استیو تولتز
خیلی شرم آوره که آدم وقتشو تلف کنه. ما همیشه تصور میکنیم که خیلی وقت داریم. برای 1 روز بیشتر میچ آلبوم
معلمهای خوب هرگز از شاگردانشان توقع پاداش ندارند. آنها منتظر میمانند و در وقتش پاداششان را میگیرند. قصههای سرزمین اشباح 4 (کوهستان شبح) دارن شان
درد بزرگ ترش، خودش بود. تا آن لحظه به خودش شک نکرده بود. موانع و پیشامدها برایش تازگی نداشت. توهین ها، توسری زدن ها، اینها را تاب آورده بود؛ اما چیزی نتوانسته بود اعتماد به نفسش را خدشه دار کند. او خودش را منحصر به فرد میدانست، انسان یگانه ی روزگار و حاکم بر سرنوشتش که بیش از هر کسی شایسته ی آینده ای پرآوازه بود، و در عوض به دل سوزاندن برای کسانی که هنوز متوجه این ویژگیها نشده بودند، بسنده کرده بود. مقابل پدرش، کارمند دون پایه و ایراد گیر کوته بین و کم حوصله، و بعد از مرگ او هم در برابر قَیّمش که آدمی بیش از اندازه سازشکار و اهل مسامحه بود، همیشه خودش را از چشم مادرش میدید؛ از نگاه آن چشمهای ستایش آمیز و پر از رؤیاهای بزرگ و زیبا. او خود را دوست داشت، خود را انسانی ناب، آرمانی و بی نظیر میدانست که طالعش او را پیش میبرد. در یک کلام: او از همه سرتر بود. بعد از این که مادرش زمستان سال پیش درگذشته بود و بعد از ماجرای آکادمی و بخت آزمایی، این نگاهش رنگ باخته بود.
باورهای هیتلر نسبت به خودش فرو ریخته بود. مگر نه این که وقتش را بیش از آن که صرف پروراندن استعداد نقاشی اش کند، صرف باوراندن این نکته به خود کرده بود که او نقاش بزرگی است؟ مگر نه این که ماههای آخر اصلاً نقاشی نکرده بود. . . مگر نه این که به جای سعی در اثبات برتری اش به دیگران، انرژی اش را صرف باوراندن این خیال به خودش کرده بود. آدولف ه دو زندگی اریک امانوئل اشمیت
«همه این آدمها وقتشان را سر این میگذارند که ما فی الضمیرشان را توضیح دهند، و با خوشحالی تصدیق کنند که آرا و عقایدشان یکی است.» تهوع ژان پل سارتر