نه آسمان عاطفه دارد و نه انسان اندیشه مند. نه این که انسان بخواهد بی عاطفه باشد ولی وجود عاطفه در او خلاف عقل سلیم است. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
بریدههایی از رمان تنهایی پر هیاهو
نوشته بهومیل هرابال
نه در آسمانها نشانی از عطوفت هست و نه در وجود ادمیزاد دو پا! تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
جنگ روح همانقدر وحشتناک است که جنگ مسلحانه… تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
اغلب فکر میکنیم اینکه به یاد کسی هستیم
منتی است بر گردن آن شخص!
غافل از اینکه اگر به یاد کسی هستیم این هنر اوست نه ما!
به یاد ماندنی بودن بسیار مهمتر از به یاد بودن است. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
انصاف نیست. دنیا آنقدر کوچک باشد که آدمهای تکراری را روزی هزار بار ببینی و آنقدر بزرگ باشد که نتوانی آن کسی را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
اگر کسی میخواست کتابی را خمیر کند. باید سر آدمها را زیر پرس میگذاشت.
ولی این کار فایده ای نمیداشت چون که افکار واقعی از بیرون حاصل میشود.
تفتیش کنندههای عقاید و افکار در سراسر جهان. بیهوده کتابها را میسوزانند… تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
سی و پنج سال است که در کار کاغذ باطله هستم و این قصه ی عاشقانه ی من است. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
کیف دستی ام پر است از کتاب هایی که انتظار دارم
بر من درباره ی خودم رازهایی را بگشایند که نمیدانم. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
گاهی باید آدمای اطرافت رو کنار بگذاری…
بعضیها رو برای یک ساعت و بعضیها رو برای همیشه! تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
. . ما در تاریکی بیشتر همدیگر را تماشا میکردیم تا در روشنایی روز. من همیشه هوای گرگ و میش را دوست دارم. فقط در این لحظههاست که احساس میکنم میخواهد اتفاق مهمی روی دهد. در گرگ و میش همه چیز زیبا جلوه میکند. خیابانها، میادین و عابرین. من حتا در این لحظه احساس جوانی و خوش تیپی میکنم و همیشه دوست دارم که به آینه نگاه کنم و از خیابانها که رد میشوم در ویترینها خودم را تماشا کنم و دست به صورتم که میزنم، چین و چروکی در پیشانی و صورتم نمیبینم. . تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
اگر زمان منتظر ما میایستاد تا ما به بلوغ برسیم، قطعا زندگی با نقصهای کمتری را تجربه میکردیم. نمیدانم زندگی بدون واژهی «افسوس» چه شکلی خواهد بود! شیرینتر است یا مزهی یکنواختی دارد؟ تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
دو چیز ذهن مرا با اعجابی فزاینده دائم انباشته است: آسمان پرستاره بالای سرم ، و کاری که خودم انجام میدهم، که چنان هولناک است که انجامش به مدرک الهیات نیاز دارد. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
نه،آسمان عاطفه ندارد،ولی احتمالا چیزی بالاتر از آسمان وجود دارد که عشق و شفقت است،چیزی که من مدتهاست آن را از یاد برده ام. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
نه،آسمان عاطفه ندارد،ولی احتمالا چیزی بالاتر از آسمان وجود دارد که عشق و شفقت است،چیزی که من مدتهاست آن را از یاد برده ام. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
من هم کم کم دارم چهره ی پف کرده ی مشابهی به هم میرسانم، چهره ای چون خمیر خشک شده، مثل دیواره ی پوسته شده ی آبریزگاههای عمومی، نیمه لبخند ابلهانه ای بر لب، و دارم به دنیا از آنسوی علتها و رویدادهای انسانی نگاه میکنم. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
و اینجا، در این سردابه و در این پرِس، خود، سقوط خویش را برخواهم گزید، سقوطی که عروج است، و در آن حال که دیوارههای طبله پاهایم را به هم فشردند و زانویم را تا زیر چانه ام و بعد بالاتر میآورند، از خروج از بهشتم سر باز میزنم. در زیرزمین خودم هستم و هیچکس نمیتواند بیرونم کند. گوشه ای از یک کتاب به دنده ام فشار میآورد. ناله سر میدهم. مقدرم این بود که با حقیقت نهایی، بر بستر شکنجه ی ساخته ی دستِ خودم روبه رو شوم. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
تا کاملا از پا در نیامده ایم، جوهر واقعی خود را بروز نمیدهیم. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
هریک از ما در خانه کتابخانهی آراستهای داشتیم که از کتابهای رهایی بافته شکل گرفته و هریک از ما این کتابها را به امید خوش تغییر در زندگی خواندهایم.
/ از ترجمهی احسان لامع تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
من میتوانم با تنهایی ام کنار بیایم چون هیچ وقت تنها نیستم. ظاهرا تنها هستم و در تنهایی بسیار پر هیاهوی خودم زندگی را سر میکنم. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
ناگهان چشمانم به سوی مجسمه ایگناسیوس مقدس و هاله زرین افتخارش کشیده شد و دیدم چه غریب است که مجسمههای شخصیتهای بزرگ ادبی ما،مثل یونگمان،شافاژریک،پالاتسکی مثل افلیجها بر صندلی نشسته اند،و حتی ماخای رومانتیک به ستونی تکیه زده است،در حالی که مجسمههای روحانیون ما سراپا در حرکتند،مثل والیبالیستی که هم الساعه از روی تور آبشار کوبیده،یا دونده ای که دوی صد متر را به پایان رسانده،یا قهرمان پرتاب دیسک در حرکتی چرخان. بازوها و چشمهای سنگی شان به سوی بالا برگشته،انگار که در لحظه رد کردن ضربه توپ تنیس خداوند یا در کار شادی از گل پیروزی او هستند. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
می دانم که زمانه زیباتری بود آن زمان،که همه اندیشهها در یاد آدمیان ضبط بود،و اگر کسی میخواست کتابی را خمیر کند،باید سر آدمها را زیر پرس میگذاشت. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
من وقتی چیزی را میخوانم در واقع نمیخوانم. جمله ای زیبا را به دهان میاندازم و مثل آب نبات میمکم،یا مثل لیکوری مینوشم،تا آنکه اندیشه،مثل الکل،در وجود من حل شود،تا در دلم نفوذ کند و در رگهایم جاری شود و به ریشه هر گلبول خونی برسد. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
فقط مشغول کار بودند و جلد کتابها را میکندند و در نهایت خونسردی و بی تفاوتی صفحات زبر و هولناک را روی تسمه نقاله میچیدند. هیچ احساسی نسبت به معنا و مفهوم کتاب نداشتند. در فکرشان خطور نمیکرد که کسی این کتاب را نوشته، یکی آن را ویرایش کرده، یکی کار طراحی کرده، دیگری تنظیم کرده، یکی نمونه خوانی کرده، یکی غلط را اصلاح کرده، یکی صفحه بندی کرده، آن یکی نمونه خوانی نهایی کرده، کتاب چاپ شده، بعد صحافی شده، بسته بندی شده، یکی مسئول حسابرسی آن بود، یکی به این نتیجه رسیده که به درد خواندن نمیخورد، یکی دستور خمیر کردن آن را داده، یکی مجبور شده همه کتابها را انبار کند، دیگری آنها را بار کامیون کرده و راننده ای آن را به اینجا هدایت کرده، که کارگران نارنجی پوش با دستکشهای آبی آسمانی آنها را تکه پاره نموده و روی تسمه نقاله فروپاشیده اند و او سنگدلانه در سکوت صفحات زبر را در دستگاه به حرکت درمی آورد و به داخل طبله میریزد تا تبدیل به کاغذهای سفید و معصوم بی نقش و نگار شود تا در نهایت کتابهای تازه ای از آنان ساخته شود.
/ از ترجمه ی احسان لامع تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال