آخرین فعالیت‌ها


  • ساعت‌ها
    از ساعت‌ها :

    آمین! به تو میگویم که امروز با من خواهی بود، در بهشت! " امروز با او خواهم بود در بهشت، ولی دیروز را چه کنم؟ آیا مرگ پایان این همه رنج و مصیبت است؟ حس آرامشی که جمله ی تسلی بخش عیسی در من ایجاد کرد، دیری نپایید. نمیتوانم روانم را آرام کنم. گذشته ی من پاک نخواهد شد، حتی با حرفهای عیسی مسیح! آفتاب لعنتی اورشلیم مغزم را میخورد. بدنم ... (...)

  • عقاید 1 دلقک
    ستاره داد
  • گتسبی بزرگ
    ستاره داد
  • مالوی
    ستاره داد
  • ناطور دشت
    از ناطور دشت :

    شما آدمهایی مثل ارنست را در نظر بگیرید که همیشه حوله‌های خیس شان را میزنند در کون بچه ها. (...)

  • ناطور دشت
    از ناطور دشت :

    به گارسون گفتم از ارنی بپرسد که ایا میل دارد بیاید پیش من تا یک گیلاس مشروب با هم بزنیم یا نه. هرچند گمان نمیکنم که یارو اصلا پیغام مرا به او رسانده باشد. این پیش خدمت‌های حرام زاده هیچ وقت پیغام آدم را به کسی نمیرسانند (...)

  • ناطور دشت
    از ناطور دشت :

    دل مارتی را شکستم، جدا دلش را شکستم. بی اندازه تاسف خوردم که چرا مسخره اش کردم. بعضی از اشخاص را نبایست مسخره کرد، ولو اینکه حقشان باشد، دلشان میشکند. (...)

  • ناطور دشت
    از ناطور دشت :

    جناب سروان یکی از آن اشخاصی بود که خیال میکنند اگر نتوانند موقع دست دادن با یک نفر چهل تا از انگشتهای او را بشکنند، باید اسمشان را گذاشت زن صفت و پفیوز. (...)

  • ناطور دشت
    از ناطور دشت :

    استرادلیتر همیشه از آدم تقاضای لطف بزرگی داشت. آدم‌های خوشگل یا آدمهایی که خیال میکنند خیلی زرنگند همیشه از آدم تقاضای لطف بزرگی دارند. انها چون برای خودشان میمیرند خیال میکنند دیگران هم برایشان میمیرند. (...)

  • ناطور دشت
    از ناطور دشت :

    استرادلیتر خیلی بدش میامد او را بی شعور خطاب کنند. تمام بی شعورها همینطورند. وقتی که بهشان بگویی بیشعور از ادم بدشان میاید (...)

  • تبصره 22
    ستاره داد
  • ناطور دشت
    از ناطور دشت :

    _گوش کن، سلام منو بهش برسون خب؟ استرادلیتر گفت: باشه. اما میدانستم که بعید است این کار را بکند. شما آدمی مثل استرادلیتر را در نظر بگیرید، این جور آدمها هیچ وقت سلام آدم را به کسی نمیرسانند. (...)

  • ناطور دشت
    از ناطور دشت :

    اگر آدم سرش را از روی کتاب بردارد و چشمش بیفتد به قیافه ی نحس شخصی مثل آکلی دیگر کارش ساخته است. البته آدم در هر صورت کارش ساخته میشود اما اگر چشمش به آکلی بیفتد زودتر. (...)

  • ناطور دشت
    ستاره داد
  • ساعت‌ها
    از ساعت‌ها :

    توماس گفت: تا زمانیکه در دو دست عیسی جای میخ‌ها را نبینم و دست خود را روی آنها نگذارم ایمان نخواهم آورد. سپس عیسی بر توماس ظاهر گشته و گفت: انگشت خود را دراز کن و دست‌های مرا لمس کن. ای توماس، بعد از دیدنم ایمان آوردی؟ خوشا به حال آنانکه ندیده ایمان آورند. (...)

  • ساعت‌ها
    از ساعت‌ها :

    این تصور که اعضای یک گروه زبانی به صرف استفاده از یک زبان و ادبیات مشترک هم زبان تلقی میشوند توهمی بیش نیست! به تعداد انسان‌های زنده زیان وجود دارد و هیچ دو انسانی در دنیا وجود ندارد که به یک زبان واحد سخن بگویند. (...)

  • ساعت‌ها
    از ساعت‌ها :

    عیسی ناصری گفت: من به این دلیل زاده شدم که به حقیقت شهادت دهم. همه کسانی که به حقیقت واقفند ندای مرا خواهند شنید. پیلاطوس از او پرسید: حقیقت؟ حقیقت چیست؟ ناخودآگاه مرد جوان طی سالیان گذشته بارها و بارها این آیه را خوانده بود و اینبار هم مانند دفعات پیشین، پس از خواندنش با ناامیدی به فکر فرو رفت. هیچ گاه تغییری در گفتگوی پیلاطوس و عیسی ایجاد نمیشد، عیسی ... (...)

  • ساعت‌ها
    از ساعت‌ها :

    زک دست از همه چیز کشیده بود، زندگی اش در کشاکشی ابدی بین خوبی و بدی گیر کرده بود؛ زندگی ای به درازای جان دادن یک سارق مصلوب و زندگی ای به درازای عمر یک سارق محکوم به حبسی دراز. (...)

  • ناتور دشت
    از ناتور دشت :

    علت اینکه آن طرفها پرسه میزدم این بود که سعی میکردم پیش خودم حس کنم که دارم خداحافظی میکنم. منظورم این است که بعضی وقتها شده که از مدرسه یا جای دیگر رفته ام و حتی خودم ندانسته ام که دارم میروم. اینطوری خوشم نمیاید. برایم فرقی نمیکند که خداحافظی غمناک باشد یا سخت، ولی دلم میخواهد وقتی از جایی میروم خودم بدانم که دارم میروم. اگر آدم نداند حالش ... (...)

  • باباگوریو
    ستاره داد
  • فرانی و زویی
    ستاره داد
  • محاکمه
    ستاره داد
  • پس از تو
    ستاره داد
  • بار هستی
    ستاره داد