بریده‌هایی از رمان کیمیاگر

نوشته پائولو کوئیلو

اما داشت نکته مهمی را می‌فهمید: تصمیم‌ها تنها آغاز یک ماجرا هستند. هنگامی که آدم تصمیمی می‌گیرد، در حقیقت به درون جریان نیرومندی پرتاب می‌شود که او را به مکانی خواهد برد که در زمان تصمیم گیری خوابش را هم نمی‌دیده است. کیمیاگر پائولو کوئیلو
پیرمرد کتاب را خوب برانداز کرد وگفت: هوم، کتاب مهمی است اما خیلی خسته کننده است.
پسر جوان شگفت زده شد پس پیرمرد سواد خواندن داشت و قبلا این کتاب را هم خوانده بود. اگر آنطور که پیرمرد می‌گفت کتاب خسته کننده ای باشد هنوز وقت برای تعویض کتاب داشت.
پیرمرد ادامه داد: این کتاب هم مانند کتاب‌های دیگر از ناتوانی مردم سخن می‌گوید و سرانجام همه بزرگترین دروغ عالم را باور میکنند.
پسر جوان با تعجب پرسید: بزرگترین دروغ عالم چیست؟
– این است که در مرحله ای از زندگی، کنترل آنچه که در زندگی مان رخ می‌دهد را از دست می‌دهیم و سرنوشت هدایت آنرا بر عهده می‌گیرد. این بزرگترین دروغ این جهان است.
کیمیاگر پائولو کوئیلو
در زندگی همه چیز نشانه است ، کیهان با زبانی خلق شده که همه ی موجودات می‌فهمند، اما فراموشش کرده اند. من گذشته از چیزهای دیگر ، در جست و جوی این زبان کیهانی هستم.
برلی همین اینجا هستم. چون باید با مردی که این زبان کیهانی را می‌شناسد، آشنا شوم. یک کیمیاگر…
کیمیاگر پائولو کوئیلو
همواره پیش از تحقق یافتن یک رؤیا، روح جهان تصمیم می‌گیرد تمام آن چه را در طول طی طریق آموخته ای، بیازماید. این کار را به خاطر بدخواهی نمی‌کند، به خاطر آن است که بتوانیم همراه با رؤیامان، بر درس هایی که در مسیر آموخته ایم هم تسلط یابیم. در این لحظه است که بخش عظیمی از مردم منصرف می‌شوند. چیزی است که در زبان صحرا، آن را «مردن از تشنگی، درست در لحظه ای که نخل‌ها در افق ظاهر می‌شوند» می‌نامند. کیمیاگر پائولو کوئیلو
… قلبش گفت: «حتی اگر گاهی اعتراض می‌کنم، به خاطر آن است که قلب یک انسان هستم و قلب انسان‌ها این گونه است. از تحقق بخشیدن به بزرگ‌ترین رؤیاهاشان می‌ترسند، چون گمان می‌کنند سزاوارشان نیستند، یا نمی‌توانند به آن‌ها تحقق بخشند. ما قلب ها، حتی از ترسِ اندیشیدن به عشق هایی که منجر به جدایی ابدی می‌شوند، می‌میریم، از ترس اندیشیدن به لحظه هایی که می‌توانستند زیبا باشند و نبودند، از ترس اندیشیدن به گنج هایی که می‌توانستند کشف شوند و برای همیشه در شن‌ها مدفون ماندند. چون اگر چنین شود، بسیار رنج خواهیم برد. کیمیاگر پائولو کوئیلو
همواره کسی در جهان وجود دارد که انتظار دیگری را می‌کشد، چه در وسط صحرا و چه در شهری بزرگ. و هنگامی که اینان با یکدیگر برخورد می‌کنند و نگاه هاشان با هم تلاقی می‌کند، سراسر گذشته و سراسر آینده اهمیت خود را از دست می‌دهد و تنها همان لحظه وجود خواهد داشت و این ایمان باور نکردنی که در زیر خورشید، همه چیز توسط یک دست نگاشته شده است، همان دستی که عشق را بر می‌انگیزد، همان دستی که برای هر کس که کار می‌کند، استراحت می‌کند یا در زیر خورشید به جست و جوی گنج می‌رود، روح هم زادی قرار می‌دهد. چون بدون آن، رؤیاهای نوع بشر هیچ معنایی نخواهد داشت. کیمیاگر پائولو کوئیلو
… نه در گذشته زندگی می‌کنم و نه در آینده. تنها اکنون را دارم، و اکنون است که برایم جالب است. اگر بتوانی همواره در «اکنون» بمانی، انسان شادی خواهی بود… زندگی یک جشن است، جشنی عظیم، چون همواره در همان لحظه ای است که در آن می‌زی ایم، و فقط در همان لحظه. کیمیاگر پائولو کوئیلو
نیروهایی هستند که روح و اراده ما را آماده می‌کنند؛ چون در این سیاره یک حقیقت بزرگ وجود دارد: هر که باشی و هر کار کنی، وقتی چیزی را از ته دل طلب می‌کنی، از این رو است که این خواسته در روح جهان متولد شده. این مأموریت تو بر روی زمین است. کیمیاگر پائولو کوئیلو
هیچ کدام از این‌ها برای کیمیاگر جالب نبود. تاکنون مردم زیادی را دیده بود که می‌آمدند و می‌رفتند، اما واحه و صحرا همان گونه باقی می‌ماند. پادشاهان و گدایانی را دیده بود که روی آن شن‌ها که مدام به دست باد تغییر شکل می‌دادند، قدم می‌گذاشتند، اما باز همان شن هایی می‌ماندند که از دوران کودکی می‌شناخت.
با این وجود، نمی‌توانست با اندک شور زندگی ای مبارزه کند که هر مسافر، پس از تحمل آن زمین زرد و اسمان ابی ، با ظاهر شدن سبزی آن نخل‌ها در برابر دیدگانش احساس ،ی کرد. اندیشید: شاید خداوند صحرا را خلق کرد تا انسان بتواند با دیدن نخل تبسم کند…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 101
کیمیاگر پائولو کوئیلو
به جوان گفت: زنده هستم. وقتی دارم می‌خورم ، به چیزی جز خوردن نمی‌اندیشم. اگر در حرکت باشم، فقط راه می‌روم. اگر ناچار شوم بجنگم ، آن روز نیز مانند هر روز دیگری ، برای مردن خوب است. چون نه درگذشته زندگی میکنم و نه در آینده. تنها اکنون را دارم ، و اکنون است که برایم جالب است. اگر بتوانی همواره در اکنون بمانی، انسان شادی خواهی بود. آن وقت می‌فهمی که در صحرا زندگی هست ، که آسمان ستاره دارد، و جنگجویان می‌جنگند، چون این بخشی از نوع بشر است. زندگی یک جشن است، جشنی عظیم، چون همواره در همان لحظه ای است که در ان می‌زی ام، وفقط در همان لحظه…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 100
کیمیاگر پائولو کوئیلو
تنها به خاطر از دست دادن چیزی می‌ترسیم که داریم، چه زندگی مان و چه کشت زارهامان. اما هنگامی که بفهمیم سرگذشت ما و سرگذشت جهان، هر دو توسط یک دست نوشته شده اند، هراس مان را از دست می‌دهیم…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 91
کیمیاگر پائولو کوئیلو
اما همه ی این‌ها فقط یک دلیل داشت: مهم نبود که چندبار باید دور بزنند، کاروان همواره به سوی همان هدف حرکن می‌کرد. پس از پیروزی بر موانع ، دوباره با ستاره ای روبه رو می‌شدند که مکان واحه را نشان می‌دهد که در آن زن هست ، آب ، نخل وخرما.
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 90
کیمیاگر پائولو کوئیلو
شاید او نیز داشت زبان کیهانی را می‌آموخت که گذشته و حال همه ی انسان‌ها را می‌دانست. مادرش عادت داشت بگوید: آگاهی پیش از وقوع…
جوانک کم کم می‌فهمید که آگاهی پیش از وقوع ، شیرجه ی ناگهانی روح در جرسان کیهانی زندگی ست، جایی که سرگذت تمام انسان‌ها به هم می‌پیوندد، وبدین ترتیب می‌توانیم همه چیز را بدانیم ، چون همه چیز نوشته شده است…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 89
کیمیاگر پائولو کوئیلو
جوان دقیقا می‌دانست ماجرا چیست: همان زنجیر مرموزی بود که چیزی را به چیز دیگری می‌پیوست ، زنجیری که او را از چوپانی به دیدن رویایی تکراری واداشته بود، و به شهری در نزدیکی آفریقا اورده بود و در میدانی با پادشاهی روبه رو کرده بود و غارت زده اش واگذاشته بود تا با تاحر بلورفروشی آشنا شود ، و…
فکر کرد: آدم هر چه به رویایش نزدیک‌تر شود، افسانه ی شخصی بیشتر به دلیل راستین زندگی اش تبدیل می‌شود…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 87
کیمیاگر پائولو کوئیلو
در زندگی همه چیز نشانه است ، کیهان با زبانی خلق شده که همه ی موجودات می‌فهمند، اما فراموشش کرده اند. من گذشته از چیزهای دیگر ، در جست و جوی این زبان کیهانی هستم.
برلی همین اینجا هستم. چون باید با مردی که این زبان کیهانی را می‌شناسد، آشنا شوم. یک کیمیاگر…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 85
کیمیاگر پائولو کوئیلو
تصمیم‌ها تنها آغاز یک ماجرا هستند. هنگامی که آدم تصمیمی می‌گیرد، در حقیقت به درون جریان نیرومندی پرتاب می‌شود که او را به مکانی خواهد برد که در زمان تصمیم گیری خوابش را هم نمی‌دیده است…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 83
کیمیاگر پائولو کوئیلو
اما گوسفندها چیزی بسیار مهم‌تر به او آموخته بودند: که در جهان زبانی هست که همگان می‌فهمند، همان زبانی که جوان برای رونق بخشیدن به آن مغازه به کار برده بود، زبان موجودات صاحب عشق و شور، زبان کسانی که در جست و نوی آن چیزی هستند که آرزوش را دارند و یا به آن ایمان دارند…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 78
کیمیاگر پائولو کوئیلو
تو برای من یک برکت بوده ای. و امروز یک چیز را خوب فهمیده ام: هر برکتی که پذیرفته نشود، به نکبت تبدیل می‌شود. از زندگی ام بیشتر نمی‌خواهم. وتو به من فشار می‌اوری که ثروت‌ها و افق هایی راببینم که هرگز نمی‌شناختم، احساسی بدتر از گذشته دارم. چون می‌دانم می‌توانم همع چیز داشته باشم ، اما نمی‌خواهم…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 73
کیمیاگر پائولو کوئیلو
[پیرمرد گفت:] به زندگی ام عادت کرده ام. پیش از آمدن تو، فکر می‌کردم زمان درازی را این جا تلف کرده ام، در حالی که همه ی دوست هایم تغییر کردند، یا ورشکست شدند یا پیشرفت کردند. این موضوع اندوه شگرفی به من می‌داد. اکنون می‌دانم که به راستی این طور نبوده: این مغازه همان حجمی را دارد که همیشه می‌خواستم داشته باشد. نمی‌خواهم تغییر کنم، چون نمی‌دانم چگونه باید تغییر کنم. دیگر به خودم بسیار عادت کرده ام…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 72
کیمیاگر پائولو کوئیلو
جوانک گفت: اگر بخواهید، می‌توانم این جام‌ها را تمیز کنم…در عوض ، شما هم یک بشقاب غذا به من بدهید.
هنگامی که همه چیز را تمیز کرد، از مرد یک بشقاب غذا خواست.
[مرد] گفت: نیازی به تمیز کردن چیزی نبود. قانون قرآن کریم ما را وا می‌دارد گرسنه را سیر کنیم…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 62
کیمیاگر پائولو کوئیلو
فکر کرد: همه ی این حوادث میان طلوع و غروب همین خورشید…
و دلش به حال خودش سوخت، چون گاهی در زمانی به کوتاهی یک فریاد ساده، همه چیز در زندگی زیر و رو می‌شود ، پیش از آن که آدم بتواند اود را به آن عادت دهد…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 55
کیمیاگر پائولو کوئیلو
پرسید: گنج کجاست؟
-گنج در مصر است ، نزدیک اهرام…
جوان وحشت کرد. پیرزن هم همین را گفته بود، اما خرجی روی دستش نگذاشته بود.
-برای رسیدن به آن جا، باید از نشانه‌ها پیروی کنی. خداوند راهی را که هر انسان باید بپیماید، در جهان نوشته. تنها باید آن چه را که برای تو نوشته شده، بخوانی…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 46
کیمیاگر پائولو کوئیلو
گفت: تعجب می‌کنم. دوستم بی درنگ گوسفندها را خرید. گفت تمام زندگی اش در آرزوی آن بوده که چوپان بشود، و این نشانه ی خوبی است.
پیرمرد گفت: همیشه همین طور است. آن را اصل مساعد می‌نامیم. اگر برای نخستین بار ورق بازی کنی ، به یقین برنده می‌شوی. بخت تازه کارها!
-و چرا چنین است؟
-چون زندگی می‌خواهد که تو افسانه ی شخصی ات را بزی ای…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 46
کیمیاگر پائولو کوئیلو
برای او همه ی روزها یکسان بودند ، و هنگامی که همه ی روزها یکسان باشند معنایش آن است که آدم دیگر نمی‌تواند رخ دادهای نیکی را که هر بار گردش خورشید در آسمان در زندگی اش رخ می‌دهند ، درک کند…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 45
کیمیاگر پائولو کوئیلو
-چرا گوسفندبانی می‌کنی؟
-چون سفر را دوست دارم.
پیرمرد به فروشنده ی ذرت بوداده ای با چرخ دستی سرخ رنگش اشاره کرد که در گوشه ی میدان ایستاده بود.
-آن ذرت فروش هم از کودکی ، همواره آرزوی سفر داشته. اما ترجیح داد یک چرخ دستی ذرت بو داده بخرد و سال‌ها پول جمع کند و وقتی پیر شد، یک ماه به آفریقا برود. هرگز نمی‌فهمد که آدم همیشه امکان تحقق بخشیدن به رویایش را دارد…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 40
کیمیاگر پائولو کوئیلو
روح جهان از خوش بختی انسان‌ها تغذیه می‌شود ؛ و یا از بدبختی ، ناکامی و حسادت آن‌ها. تحقق بخشیدن به افسانل ی شخصی یگانه وظیفه ی آدمیان است. همه چیز تنها یک چیز است.
و هنگامی که آرزوی چیزی را داری ، سراسر کیهان همدست می‌شود تا بتوانی این آرزو را تحقق بخشی…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 40
کیمیاگر پائولو کوئیلو
اما می‌خواست بداند نیروهای مرموز چه هستند؛
-نیروهایی هستند که ویران گر می‌نمایند ، اما در حقیقت چگونگی تحقق بخشیدن به افسانه شخصی مان را به ما می‌آموزند. نیروهایی هستند که روح و اراده ی ما را آماده می‌کنند ؛ چون در این سیاره یک حقیقت بزرگ وجود دارد: هر که باشی و هر کار بکنی ، وقتی چیزی را از ته دل طلب می‌کنی، از این روست که این خواسته در روح جهان متولد شده. این ماموریت تو بر روی زمین است…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 40
کیمیاگر پائولو کوئیلو
جوان نمی‌دانست افسانه ی شخصی چیست.
-چیزی است که همواره آرزوی انجامش را داری. همه ی آدم‌ها ، در آغاز جوانی می‌دانند افسانه ی شخصی شان چیست.
در آن دوره ی زندگی ، همه چیز روشن است ، همه چیز ممکن است ، و آدم از رویا و آرزوی آن چه که دوست دارد در زندگی بکند ، نمی‌ترسد. با این وجود ، با گذشت زمان ، نیرویی مرموز تلاش خود را برای اثبات آن که تحقق بخشیدن به افسانه ی شخصی غیرممکن است ، آغاز می‌کند…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 39
کیمیاگر پائولو کوئیلو
پیرمرد گفت: من پادشاه سالیم هستم.
جوانک شرماگین و شگفت زده پرسید: چرا یک پادشاه با چوپانی صحبت می‌کند؟
-دلایل مختلفی دارد. اما بهتر است بگوییم مهم‌ترین آن‌ها این است که تو توانسته ای به افسانه ی شخصی خودت تحقق ببخشی…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 39
کیمیاگر پائولو کوئیلو
جوانک اندیشید ، مردم حرف‌های غریبی می‌زنند گاهی بهتر است آدم مثل گوسفندها باشد که ساکتند و فقط دنبال آب و غذا هستند. ویا بهتر است مثل کتاب‌ها باشد ، که وقتی آم دلش می‌خواهد گوش بدهد، داستان‌های باورنکردنی برایش تعریف می‌کنند. اما وقتی با آدم‌ها حرف می‌زنیم ، چیزهایی می‌گویند که آدم نمی‌داند مکالمه را چطور ادامه دهد…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 37
کیمیاگر پائولو کوئیلو
جوانک شگفت زده پرسید: بزرگ‌ترین دروغ جهان چیست؟
-این است: در لحظه ی مشخصی اززندگی مان ، اختیارمان را بر زندگی خود از دست می‌دهیم و از آن پس سرنوشت بر زندگی ما فرمانروا خواهد شد. این بزرگ‌ترین دروغ جهان است…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 36
کیمیاگر پائولو کوئیلو
پیرمرد ادامه داد: این کتاب درباره چیزی صحبت می‌کند که تقریبا همه کتاب‌های دیگر از آن صحبت می‌کنند. از ناتوانی آدم‌ها در انتخاب سرنوشت خویش. و سرانجام کاری می‌کند که تمام مردم دنیا بزرگ‌ترین دروغ جهان را باور کنند…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 35
کیمیاگر پائولو کوئیلو
در آن حوالی افراد بسیاری را می‌شناخت وبرای همین بود که سفر را دوست داشت. آدم همواره دوستان تازه ای می‌یافت و با این وجود مجبور نبود هر روز کنارشان بماند. اگر آدم همواره همان آدم‌های ثابت را ببیند -و در مدرسه الهیات چنین بود- احساس می‌کند بخشی از زندگی اش را تشکیل می‌دهند. و از آن جا که بخشب از زندگی ما می‌شوند، هوس می‌کنند زندگی مان را هم تغییر بدهند.
اگر آدم انطور که آن‌ها انتظار دارند عمل نکند ، به باد انتقادش می‌گیرند. چون هرکس فکر می‌کند دقیقا می‌داند ما باید چطور زندگی کنیم…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 33
کیمیاگر پائولو کوئیلو
مشکل این است که گوسفندها نمی‌فهمند که هر روز راه تازه ای را می‌پیمایند. درک نمی‌کنند که چراگاه‌ها عوض می‌شوند و یا فصل‌ها متفاوت هستند… چون تنها نگران آب و غذاشان هستند.
و سپس اندیشید: شاید برای همه ما همین طور باشد. حتا من که از وقتی با دختر بازرگان آشنا شده ام ، به زنان دیگر فکر نمی‌کنم.
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 28
کیمیاگر پائولو کوئیلو
جوان اندیشید: اگر امروز به هیولایی تبدیل شوم وتصمیم بگیرم یکی یکی آن‌ها را بکشم ، تنها هنگامی موضوع را می‌فهمند که تمامی گله رو به نابودی باشد. چون به من اعتماد کرده اند و اعتماد به غرایزشان را از یاد برده اند. فقط به خاطر آن که من آن‌ها را به سوی آب و خوراک هدایت می‌کنم…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 24
کیمیاگر پائولو کوئیلو
تنها ضرورتی که گوسفندان احساس می‌کردند ، آب و غذا بود. تا هنگامی که چوپان جوان بهترین چراگاه‌های آندلس را می‌شناخت ، همواره دوستش می‌ماندند. حتا اگر همه ی روزها به هم شبیه ، و از ساعت‌های درازی تشکیل می‌شدند که زمان بین طلوع و غروب خورشید را پر می‌کردند ؛ حتا اگر در زندگی کوتاه شان هرگز یک کتاب هم نخوانده بودند ، و زبان آدم هایی را که دربارهی خبرهای تازه ی شهرها صحبت می‌کنند ، نمی‌فهمیدند. به آب و غذاشان راضی بودند و همین کافی بود. به جای آن ، سخاوتمندانه ، پشم ، همراهی ، و -هر از گاهی - گوشت شان را به او تقدیم می‌کردند…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 24
کیمیاگر پائولو کوئیلو
مغازه شلوغ بود و بازرگان از چوپان خواست تا عصر صبر کند. جوان در پیاده روی جلوی مغازه نشست و از خورجینش کتابی بیرون آورد.
صدای زنانه ای در کنارش گفت: نمی‌دانستم چوپان‌ها می‌توانند کتاب بخوانند…
دختری با چهره ی مشخص اندلسی بود ، با موهای سیاه و انبوه ، و چشمهایی که به گونه ای گنگ ، فاتحان مور کهن را به یاد می‌آورد.
جوان پاسخ داد: چون از گوسفندان بیشتر می‌آموزند تا کتاب ها…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 21
کیمیاگر پائولو کوئیلو
فهمیدم دست یافتن به اکسیر اعظم نه فقط از عده ای اندک ، که از تمام مردم دنیا ساخته است. و روشن است که اکسیر اعظم همواره به شکل یک سنگ تخم مرغی شکل و یا یک تنگ پر از مایع دیده نمی‌شود ، بلکه همه ی ما می‌توانیم -بدون هیچ سایه ای از تردید- در روح جهان غوطه ور شویم…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 11
کیمیاگر پائولو کوئیلو
شش سال بعدی زندگی ام را به دور از ار آن چه به نظر می‌رسید با مسایل عرفانی ارتباطی داشته باشد ، زیستم. در این دوران تبعید روحانی ، مسایل مهم بسیاری را آموختم: این که تنها هنگامی حقیقتی را می‌پذیریم که نخست در ژرفای روح مان انکارش کرده باشیم ، که نباید از سرنوشت خود بگریزیم ، و این که دست خداوند ، علی رغم سخت گیری اش ، بی نهایت سخاوتمند است…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 10
کیمیاگر پائولو کوئیلو