آدم با نقاب رو که نمیشه دوست داشت. میشه بهش احترام گذاشت، میشه ازش ترسید، میشه ازش حساب برد، میشه چاپلوسی شو کرد، میشه بهش دروغ گفت، ولی نمیشه دوستش داشت. طوفان دیگری در راه است مهدی شجاعی
#نقاب (۲۱ نقل قول پیدا شد)
رویاپردازی در طول روز که نسبتش با فکر مانند سحابی به ستاره میماند،شبیه خواب است و مانند پیشقراول آن در نظر گرفته میشود. فضایی شفاف است. شروع ناشناختهها در آن است. اما ورای آن،امر ممکن رخ مینماید. هستیها و حقایق دیگر آنجا هستند. هیچ امر ماوراء طبیعی آنجا نیست،مگر تداوم رازآمیز طبیعت بیپایان…خواب در تماس با امر ممکن قرار دارد که ما آنرا غیر محتمل نیز مینامیم. جهان شب نیز جهانی به مثابه خود است. شب،به مثابه شب،یک کیهان است. چیزهای تاریک جهان ناشناخته همسایه آدمی میگردند،چه توسط ارتباطی حقیقی یا توسط بزگنمایی تخیلی فواصل آن مغاک…پ فرد خواب که کاملا در حال دیدن نیست و کاملا ناخودآگاه نیست،به تحرکات عجیب،گیاهان غریب،شمایلی وحشتناک یا نورانی،ارواح،نقابها،اشکال،هیولاها،سردرگمیها،مهتابهای بیماه،معجزات مبهم،افزایش و کاهش در عمقی تیره،شکلهای شناور در سایه و به سراسر رازی که رؤیا مینامیم و چیزی جز نزدیک شدن واقعیت نامریی نیست،نظر میفکند. رؤیا آکواریوم شب است. رویای جورج ار اورسلاکی لوگوین
در زندگی خوش، سرنوشت همگنانمان را در واقعیتشان نمیبینیم، چه منفعت بر آنها نقاب میزند و تمنا دگرگون و زیبایشان میکند. اما در بینیازی ناشی از رنج، در زندگی و در حس زیبایی دردناک، در تئاتر، سرنوشت دیگر آدمیان و سرنوشت خودمان سرانجام پیام ازلی ناشنیدهی وظیفه و حقیقت را به گوش جان هوشیارمان میرسانند. خوشیها و روزها مارسل پروست
آدم به اجبار تلاش و ارادهاش را به کار میگیرد تا اسیر وسوسهی خاطره نشود. خاطرهای که هر از گاهی برمیگردد و زیر نقابی جانپناه، خود را به تو مینمایاند. زمانی که از خیابانی خاص رد میشوی یا بوی ادکلنی به مشامت میرسد، موسیقیای میشنوی یا فیلمی را در تلویزیون میبینی که یک بار با او دیده بودی… شیفتگیها خابیر ماریاس
۱۵- هنگامیکه مردی نقاب خونسردی بر چهره میزند، گمان میکند که دارد با قدرت و نیروی خود، زن را تحت تأثیر قرار میدهد. او با تظاهر به دانستن همه چیز، میخواهد جذابتر به نظر بیاید. هیچ مردی نمیخواهد که زن او را به چشم «پسر مامان» و یا یک مرد گریان نگاه کند. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
۸- البته که مردها به چهره شان نقاب خونسردی میزنند… چون با این کار زنها را به خود جذب میکنند. ما دوست داریم که زنها از ما خوششان بیاید، اما نمیخواهیم فکر کنند که خیلی مشتاقیم. اگر ازهمان اول نشان بدهی که خیلی از آنها خوشت آمده، فکر میکنند که تو خیلی ناامید و درمانده هستی. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
معمولاً هنگامی که او شما را پس میزند، در پس این نقاب بی تفاوتی، نوعی تعریف پنهان شده است. او به قدری شما را میخواهد که نمیخواهد این علاقه را خیلی واضح نشان دهد. البته این اتفاقی است که در بیشتر موارد میافتد، در بقیه موارد او عمداً خود را عقب میکشد تا واکنش شما را ببیند زیرا کنجکاو است ببیند چقدر برایتان اهمیت دارد. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
برای چند لحظه برخوردِ بینِ دو بدن اتفاق میافتد. برای چند لحظه، تلاقیِ دو ذهن. و برای چند لحظه، اتصال دو روح، بدون هیچ دروغ و نقابی.
من اینجام. تو اینجایی. همهٔ من. همهٔ تو. اینجا، در عشق.
بعد روی تخت دراز میکشیم و کمی با هم نفس میکشیم. به کریگ نگاه میکنم و اشکهایش را میبینم که روی صورتش جاری شدهاند. کریگ اینجاست، همهٔ او دقیقاً روی سطح و من میتوانم ببینماش.
کریگ میگوید: «حس متفاوتی داشت.»
میگویم: «آره. حس عشق داشت.» جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
هر وقت یادم میآید که چیزی نمانده بود رشتهٔ زندگی خودم را به دست خودم پاره کنم و سعادت بازیافتن تو نصیبم نشود، از آن رنجی که میبردم، از آن یأسی که داشتم، از آن نومیدی کشندهیی که گریبانم را گرفته بود و رهایم نمیکرد دلم به حال خودم میسوزد… طبعاً جرأت زیادی لازم است که آدم، خودش را به دهان مرگ بیندازد. اما خیال میکنم برای احمد تو، بدون این که آیدا را داشته باشد، تحمل زندگی جرأت بیشتری لازم دارد. عمری را با فریبها و دغلیهایی که نقاب عشق را به چهره گذاشتهاند به سر بردن، رنج جانکاهی است. آیدای من! راستش را بخواهی، به همین سبب است که در چاپ تازهٔ کتابهای شعرم به همهٔ آن نامها که یادآور دروغ و فریبی بیش نبودهاند، با آن همه شجاعت تف کردهام.
آن نویسندهٔ فرانسوی چه خوب گفته است که: صبر و تحمل، جرأت و شهامتِ مردم پرهیزکار است! مثل خون در رگهای من (نامههای احمد شاملو به آیدا) احمد شاملو
تاکنون میپنداشتم آدمیان یا ستمگرند یا ستم دیده…اما اینک دانستم که گونهای ترسناکتر و نهان در همه جا نفوذ دارد! …
«ستمگران ستمستیزه»!
آنها بیشتر آدمیاناند و بی شک پنهان شده در زیر نقابهای میانهروی.
شاید من! شاید تو…! اشوزدنگهه (حماسه نجاتبخش) آرمان آرین
اما باور نباید کرد که جوانی، پیش از وقت، در اینجور آدمها میمیرد. نه، جوانی پنهان میشود و میماند. مثل چیزی که شرمنده شده باشد در دهلیزهای پیچاپیچ روح، رخ پنهان میکند. چهره نشان نمیدهد، اما هست. هست و همیشه در کمین است و پی فرصتی است، یا مهلتی، تا خود را بروز دهد. چشم به راه است و همین که روزگار نقاب عبوس را از چهره آدم پس بزند، جوانی هم زبانه میکشد و نقاب کدورت را بی باقی میدرد. جوانی دیگر مهلتی به دل افسردگی و پریشانی نمیدهد. غوغا میکند. آشوب. همه چیز را به هم میریزد. سفالینه را میترکاند. همه دیوارهایی را که بر گرد روح سر برآورده اند، درهم میشکند. ویران میکند! جای خالی سلوچ محمود دولتآبادی
ناشناس بودن تضمینی برای راستگویی ست. یک نقاب به دست هر کسی بده و حقیقت را بشنو! جزء از کل استیو تولتز
مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییر ناپذیره و اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی میمونه و نه شخصیت ، و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر ، موجودی هست که دیوانهوار در حال تکامله و به شکل غیر قابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه.
هر کسی که ادعا میکنه یکی از دوستانش در طول سالها هیچ تغییری نکرده فرق نقاب و چهرهی واقعی رو نمیفهمه. جزء از کل استیو تولتز
هر وقت از چیزی دلخور میشد، این قیافه را به خودش میگرفت. انگار مثل شرقیها نقاب به چهره میزد، در ظاهر بیآزار و بینقص به نظر میرسید ولی در عین حال نمیشد چیزی از چهرهاش خواند میوه خارجی جوجو مویز
مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییر ناپذیره، ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی میمونه و نه شخصیت ،و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر موجودی هست که دیوانهوار در حال تکامله و به شکل غیر قابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه.
هر کسی که ادعا میکنه یکی از دوستانش در طول سالها هیچ تغییری نکرده فرق نقاب و چهرهی واقعی رو نمیفهمه. جزء از کل استیو تولتز
… #سرنوشت همیشه سه بار به درد میکوبد و این که روزی #نقاب سرانجام از چهره همه دسیسه چینها برداشته میشود. ظرافت جوجهتیغی موریل باربری
نا شناس بودن تضمینی برای راستگویی است، «یک نقاب به دست هر کسی بده و حقیقت را بشنو» جزء از کل استیو تولتز
«مردم من رو درک نمیکنن جسپر، اشکالی هم نداره، ولی بعضی وقتا اعصاب خرد کنه چون فکر میکنن من رو میفهمن. ولی تمام چیزی که میبینن صورت ظاهریه که من توی جمع ازش استفاده میکنم و واقعیت اینه که من نقاب مارتین دین رو طی تمام این سالها خیلی کم تغییر داده ام. یه دستکاری اینجا، یه دستکاری اونجا، اون هم فقط برای همراهی با زمونه، ولی درواقع با روز اولش مو نمیزنه. مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییرناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی میمونه و نه شخصیت، و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر موجودی هست که دیوانه وار درحال تکامله و به شکل غیرقابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه. ببین چی بهت میگم، راسخترین آدمی که میشناسی به احتمال قوی با تو کاملا بیگانه است و همین طور ازش بال و شاخه و چشم سوم رشد میکنه. ممکنه ده سال توی اتاق اداره بشینی و تمام این جوانه زدنها بغل گوشت اتفاق بیفته و روحت هم خبردار نشه. هرکسی که ادعا میکنه یکی از دوستانش در طول سالها هیچ تغییری نکرده فرق نقاب و چهره واقعی رو نمیفهمه.» جزء از کل استیو تولتز
طبیعت کلی زحمت میکشد و آدمهایی میسازد که صورتشان نقاب دارد و ما استفاده نمیکنیم! قصر به قصر لویی فردینان سلین
آمریکا کشور محشری است اما هیچ آدم بدون نقاب و شنلی توی اسمش حرف «Z» ندارد. آیا آمریکاییها میدانند چه محدوده وسیعی از صداهای داخل حلقی را ندارند؟ خب، لابد زبان شناسها دلیلش را میدانند، اما حتم دارم فرهنگ آمریکا غنیتر میشود اگر کمی زبانشان را بچرخانند و یاد بگیرند «خ» -صدایی که در فرهنگ این کشور به صاف کردن سینه مربوط میشود- یا «ق» - صدایی که معمولاً هنرپیشه آخرِ صحنه ی خفه شدن در میآورند- را تلفظ کنند. مثل اضافه کردن چند ادویه ی جدید است به قفسه ی آشپزخانه. آهای دارچین و جوز هندی، برای هِل و سماق هم جا باز کنید. عطر سنبل عطر کاج فیروزه جزایری دوما
«تاکنون میپنداشتم
آدمیان
یا ستمگرند
یا ستمدیده…
اما اینک دانستم
که گونهای ترسناکتر و نهان
در همه جا نفوذ دارد! …
«ستمگرانِ ستمستیز»!
آنها بیشترِ آدمیاناند
و بیشک
پنهان شده در زیر نقابهای میانهرَوی.
شاید من!
شاید تو…! »
(22 مهر ماه 2461 سال پیش) اشوزدنگهه (حماسه نجاتبخش) آرمان آرین