ضمیر ناخودآگاه ما عروسگردانیست که نخها را بالا و پایین میبرد. خودت را به فنا نده جان بیشاپ
#ناخود (۴۲ نقل قول پیدا شد)
مسیری که در زندگی دنبال میکنی، همانیست که عمیقترین و ناخودآگاهترین افکارت به تو دیکته کرده است. ذهنت دائما تو را در میان مسیر به جلو میراند، چه این همان مسیری باشد که آگاهانه انتخابش کردهای چه نباشد. خودت را به فنا نده جان بیشاپ
وقتی میفهمیم مشتاق چه کاری هستیم، کنترل افکار و احساسات ناخودآگاهی را به دست خواهیم گرفت که پیش از این، ما را از مسیری که میخواستیم طی کنیم، دور میکردند. خودت را به فنا نده جان بیشاپ
رویاپردازی در طول روز که نسبتش با فکر مانند سحابی به ستاره میماند،شبیه خواب است و مانند پیشقراول آن در نظر گرفته میشود. فضایی شفاف است. شروع ناشناختهها در آن است. اما ورای آن،امر ممکن رخ مینماید. هستیها و حقایق دیگر آنجا هستند. هیچ امر ماوراء طبیعی آنجا نیست،مگر تداوم رازآمیز طبیعت بیپایان…خواب در تماس با امر ممکن قرار دارد که ما آنرا غیر محتمل نیز مینامیم. جهان شب نیز جهانی به مثابه خود است. شب،به مثابه شب،یک کیهان است. چیزهای تاریک جهان ناشناخته همسایه آدمی میگردند،چه توسط ارتباطی حقیقی یا توسط بزگنمایی تخیلی فواصل آن مغاک…پ فرد خواب که کاملا در حال دیدن نیست و کاملا ناخودآگاه نیست،به تحرکات عجیب،گیاهان غریب،شمایلی وحشتناک یا نورانی،ارواح،نقابها،اشکال،هیولاها،سردرگمیها،مهتابهای بیماه،معجزات مبهم،افزایش و کاهش در عمقی تیره،شکلهای شناور در سایه و به سراسر رازی که رؤیا مینامیم و چیزی جز نزدیک شدن واقعیت نامریی نیست،نظر میفکند. رؤیا آکواریوم شب است. رویای جورج ار اورسلاکی لوگوین
خیلی رایج است که درد شما بر زندگیتان حاکم شود و شما کاملاً از آن ناآگاه باشید. شما قربانی نیستید. شما انسانی قدرتمند هستید و به شکلی شگفتانگیز خلق شدهاید. قربانی بودن به معنای این است که قدرتتان را به دیگران تسلیم میکنید. بسیاری از افراد ناخودآگاه این کار را میکنند؛ اما عملی بزدلانه است که خود را با متهم کردن دیگران به انجام کاری نشان میدهد. این کار به شما اجازه میدهد داستانی بسازید که احساساتتان را توجیه کند، اما در اصل فقط شما را از شفا یافتن دور میکند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
ابهامات و عبارات تعجب برانگیز داستان برای بنده:
1- جاهایی که ایتالیک شده بود؟
2- جاهایی که متن برجسته شده بود؟ شاید اسم هستند مثل ص107 مامانبزرگ همون طور که من میگم عموجون
3- چرا مادر جوئی تابلو عکس جون را نگه داشته بود؟
4- ص 56 از شخصیت جوئی به دور است چنین جمله ای را بگوید: ((مامان اینقدر خنگ نباش) )
شاید یا ترجمه مشکل دارد. عبارت ((ساده نباش) ) مکالمه را باور پذیرتر میکرد.
5- ص 58 عبارت ((صمیمیتی وحشی) ) نوعی پارادکس است البته طبق رمان غوها انعکاس فیلها عبارت تعادلی است مثل ((غریبهی آشنا) )
6- ص 75 چه لزومی داشت نویسنده به رنگ صورتی خانم رابینسون اشاره کند؟ آیا منظور این بود که والد در بعد کودک قرار گرفته است و درحال خیالپردازی است؟
7- متوجه نشدم در ابتدای صفحهی 97 چطور بازجویی جوئی گردش پیدا کرد به تعریف و تمجید
8- همچنین پاراگراف انتهایی ص 97 را نتوانستم شبیه سازی کنم و درک و برداشتی از اون داشته باشم، گرچه همونطور که قبلا ذکر شد چون خود جوئی شخصیت قربانی را دارد ذاتا دنبال زنی گشته که بتواند نقش قربانی را به او تحمیل کند و به این امر علاقه ی ناخودآگاه هم دارد احتمالاً عبارت دست بر قضا عبارتی است که شبه ایجاد کرده است و فهم را برایم نا ممکن ساخته که چطور جوئی دارد بازی را طوری میچرخواند که پگی بشود زن بده. اما درکش نمیکنم.
9- پایین ص 128 از ((برگشته بودم تا…مزرعه برآورده شود.) ) دلیل این جملات را درک نکردم.
10- علت دیالوگهای آخر ص 141 را متوجه نشدم، تزلزل و بی وفایی جوئی رنج آور است و همچنین نفوذی که مادرش ناگهانی روی او دارد. این فرد دچار یک پارچگی شخصیتی نیست در اصطلاح عامیانه این جور افراد بیشرافت نامیده میشوند که پشت همسر خود را خالی میکنند و به سادگی پگی را قضاوت کرد که روی پول مزرعه نقشه کشیده است درحالیکه در طول داستان از پگی حس سادگی و بیآلایشی دریافت میشد. نشانهی دیگر جان گرفتن علاقه اش به جون که در کانادا است. بنظرم نویسنده کاملا از شیوهی سلبی با خواننده ارتباط برقرار کرده است.
11- منظور از علامت *** چیست؟
12- او کمتر از مرد است و برتر از مرد است؟ ص 155 آیا منظور برابری است؟
13- در پایین صفحه 168 کلمه ((حفظشان) ) چرا در گیومه قرار گرفته است؟ آیا قبلا جایی آن را دیده بودم؟
مشکلات ویرایشی و انتقادهای دیگر:
وسط ص 127: مسئله اصلی گلا (کلا) جلب زنبور است.
در اواخر رمان ریچارد از داستان محو شد.
شاید بهتر بود دیالوگی از پگی به خانم رابینسون برای ابراز همدردی باشد چون فرم رمان در آخر تعادل بود.
بنظرم به طرز غیر منطقی ای جوئی از طلاق اش از جون پشیمان شد.
در پناه حق از مزرعه جان آپدایک
خستگی در پایان فعالیتهای زندگی ماشینی قرار دارد و مقدمهای است بر خودآگاهیهای انسان. خستگی، انسان را هوشیار میکند، پیامد را برمیانگیزد. پیامد نیز، بازگشت ناخودآگاه است به زنجیرهی بیداری حتمی و بیداری در نهایت و با گذشت زمان، به سلامت یا خودکشی میانجامد. افسانه سیزیف آلبر کامو
آدمها میتوانند دروغ بگویند و میگویند؛ بیاختیار، ناخودآگاه و بیمارگونه. بیآنکه به پیامدهایشان فکر کنند. هر وقت کارم داشتی تلفن کن ریموند کارور
اگر زنها زود تسلیم شوند، ما در عشق متوقف میشویم و دیگر برایش تلاشی نمیکنیم و راستش را بخواهید ما ترجیح میدهیم که تلاش کنیم. ما از بازی لذت میبریم و اگر زود تمام شود ناامید میشویم. حتی در درون و ضمیر ناخودآگاه خود، با خودمان کشمکش داریم. میدانیم که رابطه جنسی میخواهیم ولی میخواهیم که ما را منتظر نگه دارند. وگرنه، شاید فقط دو یا سه بار دیگر، آنهم تنها برای رابطه جنسی بیرون برویم و سپس آن زن را فراموش میکنیم. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
من از عشق آمدهام، خودِ عشقام، و به عشق باز خواهم گشت. عشق ترس را دور میکند. زنی که هویتِ واقعیِ خودش را به دست میآورد، جنگجوی عشقیست با قویترین قدرتِ روی زمین. هیچ تاریکی و رنجی نمیتواند این جنگجو را از پا دربیاورد. همینطور که به این چیزها فکر میکنم، ناخودآگاه پشتم صاف میشود، نفس عمیقی میکشم و آرام میخندم. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
عزیزم، از نامهات به این طرف شیرینی بینظیری حس میکنم که با من است. شاید من اشتباه میکنم، شاید تو الآن احساس دوری و سردی میکنی اما از نامهات به این طرف بهنظرم اینقدر نزدیکی، اینقدر پرمهری که من دیگر نمیتوانم از این بُهت و خوشبختیای که در آنم بیرون بیایم. در طی این روزهای دراز فراق، ناخودآگاه فکر میکردم که تو سرد و غریبه شده باشی، عذابی گنگ را با خودم اینور و آنور میبردم. همین است که دلم میخواهد بهمحض رسیدن این نامه دوباره برایم بنویسی. چون اگر درست حساب کرده باشم بین دو ارسال نامهات، بیش از یک هفته وقفه میافتد. اگر به آنچه این هفتهٔ سکوت با خود میآورد فکر کنی، شاید بفهمی که واقعاً لایقش هستم که هرچه نوشتهای دوباره برایم بفرستی. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
معلم خوب میداند که برای آموزش موفق، زمانبندی، امری حیاتی است. ما ناخودآگاه تمایل داریم بهمحض اینکه مشکلی پیش میآید در همان لحظه درسِ مربوط به آن مشکل را آموزش دهیم، به جای اینکه صبور باشیم تا فرصت مناسبی پیش آید که دانشآموز با احتمال بیشتری به آن توجه نشان دهد (این فرصت ممکن است چند روز بعد پیش آید). و بدین ترتیب معمولاً شرایط را طوری رقم میزنیم که پیچیدهترین و دشوارترین کارهای آموزشی خود را زمانی برای دانشآموز توضیح میدهیم که خود تحت فشار زیادی هستیم و دانشآموز نیز خسته و یا عصبی است. باید یاد بگیریم که همچون ژنرالی چیرهدست عمل کنیم که میداند چگونه منتظر بماند تا بهترین شرایطِ انجام حرکت ایجاد شود. حتی میتوان گفت باید مکتبی فکری تأسیس کنیم که موضوع اصلیاش زمانبندیِ مناسب برای حل موضوعات مهم و دشوار باشد؛ تا در این مکتب نسل به نسل داستانهایی در این مورد نقل شوند که چگونه پس از سالها تلاش بینتیجه و تکرار حملات رودرروی بیفکرانه، معلمی بزرگ صبورانه کنار دستگاه ظرفشور مکث کرد تا وقتی که همسرش روزنامه را کنار گذاشت، در مورد تعطیلات پیش رو فکر کرد و بعد با دقت تمام نکتهای را بیان کرد که مدتها در ذهنش حلاجی کرده بود، و سرانجام معلمِ داستان، به فتحی عظیم در امر آموزش دست یافت. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
هر موجود زندهای در مواقعی که خیلی نگرانه و تمام هوش و حواسش رو به یه موضوع متمرکز میکنه،ناخودآگاه یه علامتی از خودش مخابره میکنه. این علامت فاصله دوریِ موجود نگران رو با محل تولدش به دقت نشون میده. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
دست من نیست و ناخودآگاه متوجه چیزهای کوچکی میشوم که پیشازاین نمیدانستم: نقاشیهای حاشیهٔ دفترش از درخت و کوه، جای جوراب که روی مچ پایش میافتد، یک لکهٔ پوستی مادرزاد کوچک ته انگشت شست دست چپش. احتمالاً او هرگز به هیچکدام از اینها توجه نمیکند. ولی چون برای من جدید است، همهچیز را میبینم. هر روز دیوید لویتان
وقتی متوجه آمدنش شدم، ناخودآگاه لبخند زدم و او هم در جواب لبخند زد، به همین سادگی، ساده و پیچیده. بیشترِ چیزها همینطور هستند. دیدم بعد از زنگ دوم دنبالش میگردم و بعد از زنگ سوم و چهارم هم همینطور. حتی احساس نمیکنم این کار را اختیاری انجام میدهم. میخواهم او را ببینم، ساده، پیچیده. هر روز دیوید لویتان
عادتها ضروری هستند، اما برای رسیدن به درجهٔ استادی کفایت نمیکنند. آنچه بدان نیاز دارید، ترکیبی از عادتهای ناخودآگاه و رویکرد حسابشده است.
عادتها + رویکرد حسابشده = تسلط عادتهای اتمی جیمز کلیر
- عکس قانون سوم تغییر رفتار میگوید «آن را دشوار کنید».
- ابزار تعهد، انتخابی است که در حال حاضر انجام میدهید تا رفتار بهتر شما برای آینده تضمین شود.
- برای اینکه رفتارهای آیندهٔ خود را تضمین کنید، باید عادتهایتان را به ذهن ناخودآگاه منتقل نمایید.
- تصمیمات یکباره -نظیر خرید یک تشک بهتر یا ثبتنام در یک برنامهٔ پسانداز خودکار- اقداماتی هستند که عادتهای آیندهٔ شما را بهصورت ناخودآگاه درمیآورند و بهتدریج بازده فزایندهای را به همراه خواهند داشت.
- بهرهبرداری از تکنولوژی برای اتوماسیون عادتها، مطمئنترین و موثرترین راه برای تضمین رفتار صحیح است. عادتهای اتمی جیمز کلیر
- قانون سوم تغییر رفتار میگوید «آن را ساده کنید».
- موثرترین فرم یادگیری، تمرین کردن است نه برنامهریزی.
- بر روی عمل کردن تمرکز کنید، نه حرکت کردن.
- شکلدهی به عادت، پروسهای است که در آن، رفتار بهتدریج و از طریق تکرار به سمت ناخودآگاه حرکت میکند.
- مدتزمانی که یک عادت را اجرا میکنید، بهاندازهٔ تعداد دفعاتی که آن عادت را انجام میدهید اهمیت ندارد. عادتهای اتمی جیمز کلیر
«یادگیری یک زبان جدید، نواختن یک ساز یا اجرای حرکاتی که به آنها عادت نداریم، دشواری زیادی دارند، زیرا حواس ما باید از مسیرهایی عبور کنند که هنوز ساخته نشدهاند و جا نیفتادهاند؛ اما فقط با تکرار مداوم است که این مسیر کوتاه میشود و دشواری از بین میرود؛ اقدامات ما آنقدر ناخودآگاه میشوند که میتوانند حتی در صورت مشغولیت ذهن به چیزهای دیگر نیز انجام بگیرند». عادتهای اتمی جیمز کلیر
- با تمرین کافی، مغز شما میتواند بدون تفکر خودآگاه، سرنخهای منتج به خروجیهای معین را شناسایی کند.
- وقتی عادتهایمان خودکار شدند، دیگر به کاری که انجام میدهیم توجه نمیکنیم.
- پروسهٔ تغییر رفتار همواره با آگاهی آغاز میشود. باید ابتدا عادتهایتان را بشناسید تا بتوانید آنها را تغییر دهید.
- روش «اشاره و فراخوان» با بیان شفاهی اقدامات، موجب افزایش آگاهی شما نسبت به عادتهای ناخودآگاهتان میشود.
- کارت امتیازی عادتها، رویکردی ساده است که میتوانید از آن برای کسب آگاهی بیشتر نسبت به رفتارتان بهره بگیرید. عادتهای اتمی جیمز کلیر
کارل یونگِ روانشناس میگوید «تا زمانی که ناخودآگاه را خودآگاه نکنید، زندگی شما را هدایت خواهد کرد و اتفاقات رخداده را سرنوشت قلمداد میکنید». عادتهای اتمی جیمز کلیر
بزرگترین منتقدان به ما کمک میکنند دلایلی را بیابیم که از نظر شخصی بر ما تأثیرگذارند و باعث میشوند که از برخی اشیای خاص خوشمان یا بدمان بیاید. آنها یک واقعیت بسیار عجیب دربارهٔ تجربه را جدی میگیرند: اینکه ما به طور ناخودآگاه نمیدانیم چرا از چیزها خوشمان یا بدمان میآید. ما اغلب نمیتوانیم بهدرستی و دقت به خودمان یا دیگران توضیح دهیم که دقیقاً چهچیزی در معرض خطر است؛ به عنوان مثال، وقتی میگوییم چیزی «عالی» ، «باحال» یا «شگفتانگیز» است واکنشهای مثبت خود را نشان میدهیم، اما آنها را توضیح نمیدهیم (این واژهها میتوانند آزارنده باشند؛ چون احساس میکنیم مجبور به تحسین کردن شدهایم، نه اینکه بهراستی فریفتهٔ آن شده باشیم). نقد، فرایندِ رفتن پشت صحنه است به دنبال شکار دلایل حقیقی. هنر همچون درمان آلن دوباتن
بخشی از این مشکل تا حدی به علت مهارت ما در عادت کردن به چیزهاست: استادیمان در هنرِ خوگیری. عادت مکانیسمی است که از طریق آن رفتارهایمان در برخی از زمینههای کارکردی، خودکار میشود. مزایای زیادی برایمان دارد. پیش از اینکه به رانندگی عادت کنیم، وقتی پشت فرمان مینشنیم باید دقیقاً از هر حرکتی آگاهی داشته باشیم، حسهایمان نسبت به صدا، نور، حرکت و باورناپذیر بودن هشداردهندهٔ راندن سریع یک جعبهٔ فولادی در جهان بسیار حساساند. این آگاهی بیشازحد میتواند رانندگی را به آزمون اعصاب تبدیل کند؛ اما بعد از سالها تمرین کمکم میشود کیلومترها رانندگی کرد بیاینکه آگاهانه به عوض کردن دنده و راهنمازدن فکر کرد. اعمالمان ناخودآگاه میشوند و میتوانیم درحالیکه داریم از میدان رد میشویم به معنای زندگی بیندیشایم.
اما عادت میتواند به همین راحتی به مایهٔ بدبختی هم تبدیل شود و آن هم وقتی است که باعث میشود متوجه چیزهایی نشویم که با وجود آشنا بودن سزاوار توجه دقیقاند. هنر همچون درمان آلن دوباتن
پذیرش مرگ خودم و درک آسیبپذیری خودم همهچیز را برایم آسانتر کرده است. سر درآوردن از اعتیادهایم، تشخیص و مواجهه با حقبهجانبیهایم، پذیرفتن مسئولیت مشکلات خودم؛ تحمل ترسها و عدم قطعیتهایم، پذیرفتن شکستها و جوابهای منفی و… همگی با اندیشیدن به مرگ سبکتر شدهاند. هرچه بیشتر به درون تاریکی خیره میشوم، زندگی پرنورتر میشود، دنیا ساکتتر میشود و مقاومت ناخوداگاهم نسبت به همهچیز کمتر میشود. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
ما همگی تا درجهای آگاه هستیم که نفس فیزیکیمان نهایتاً میمیرد و این مرگ اجتنابناپذیر است، و این اجتنابناپذیری در ناخودآگاهمان ما را وحشتزده میکند. از این رو برای غلبه بر ترسمان از مرگ اجتنابناپذیر نفس فیزیکیمان، سعی میکنیم یک نفس مفهومی بسازیم که تا ابد زنده میماند. به این خاطر است که مردم سعی میکنند نامهایشان را بر روی ساختمانها، مجسمهها، و عطف کتابها حک کنند. به این خاطر است که اینهمه وقت صرف کمک به دیگران، خصوصاً کودکان، میکنیم. به این امید که تأثیر نفس مفهومیمان بسیار بیشتر از نفس فیزیکیمان تداوم یابد. به این امید که تا مدتها پس از اینکه نفس فیزیکیمان از میان میرود، فراموش نشویم و مورد احترام واقع شویم و ستایش شویم. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
وقتی که یکمشت آسیب روانی جدی در زندگیمان رخ میدهد، کمکم ناخودآگاه حس میکنیم مشکلاتی داریم که هرگز قادر به حلشان نیستیم. تصور ناتوانی در حل مشکلات، باعث میشود که احساس رنجوری و درماندگی بکنیم.
اما باعث میشود اتفاق دیگری هم بیفتد. اگر مشکلاتی داشته باشیم که حلناشدنی به نظر آیند، ضمیر ناخودآگاهمان اینطور برداشت میکند که ما یا بسیار خاص هستیم یا بسیار معیوب. یعنی ما به گونهای با تمام مردم دیگر فرق داریم و قوانین باید برای ما فرق کند.
به عبارت سادهتر: حقبهجانب میشویم. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
وقتی واقعاً چیزی را بخواهید راهی برای بهدستآوردنش پیدا خواهید کرد اما وقتی ازتهدل خواستار چیزی نباشید برایش بهانه جور میکنید. چطور ضمیر ناخودآگاهتان تفاوت بین آنچه را که میخواهید و آنچه را که تظاهر به خواستنش میکنید تشخیص میدهد؟ به تاریخچهٔ رفتار شما در موردی مشابه نگاه میکند. آیا سرِ قولتان ماندهاید؟ وقتی برای انجام کاری برنامهریزی کردهاید آیا انجامش دادهاید؟ خودت باش دختر ريچل هاليس
یکی از دلایلی که چرا داستان برای بشر ضروری است این است که داستان بسیارزی از نیازهای خودآگاه و ناخودآگاه را برآورده میسازد. اگر داستان فقط روی ذهن خودآگاه تاثیر داشت، اهمیتی مانند ارزش کتابهای تشریحی داشت. اما اهمیت دیگر داستان این است که روی ضمیر ناخودآگاه نیز تاثیر میگذارد.
– چگونه کتاب بخوانیم اثر مارتیمر جی. آدلر و چارلز لینکلن ون دورن
[لینک مرتبط: چگونه کتاب بخوانیم] لینکلن تونی کوشنر
عیسی ناصری گفت: من به این دلیل زاده شدم که به حقیقت شهادت دهم. همه کسانی که به حقیقت واقفند ندای مرا خواهند شنید.
پیلاطوس از او پرسید: حقیقت؟ حقیقت چیست؟
ناخودآگاه مرد جوان طی سالیان گذشته بارها و بارها این آیه را خوانده بود و اینبار هم مانند دفعات پیشین، پس از خواندنش با ناامیدی به فکر فرو رفت. هیچ گاه تغییری در گفتگوی پیلاطوس و عیسی ایجاد نمیشد، عیسی هیچ گاه جوابی به سوال او نمیداد. ساعتها بهروز حسینی
مردم همیشه شکایت میکنن که چرا کفش ندارن تا اینکه یه روز آدمی رو میبینن که پا نداره و بعد غر میزنن که چرا ویلچر اتوماتیک ندارن. چرا؟ چی باعث میشه که به طور ناخودآگاه خودشون رو از یه سیستم ملالآور به یکی دیگه پرت کنن؟ چرا اراده فقط معطوف به جزئیات و نه به کلیات؟ چرا به جای «کجا باید کار کنم؟» نمیگیم «چرا باید کار کنم؟» چرا به جای «چرا باید تشکیل خانواده بدم؟» میگیم «کی باید تشکیل خانواده بدم؟» جزء از کل استیو تولتز
طنز پروژههای ابدی اینه: با این که ناخودآگاه به این قصد طراحی شون کرده که آدم رو گول بزنن تا فکر کنه خاصه و هرگز نمیمیره ولی حرص و جوش خوردن بابت همین پروژه هاست که باعث مرگ انسان میشه! جزء از کل استیو تولتز
انسانها ناخودآگاه پیشرفته ای پیدا کرده اند که باعث شده از سایر حیوانات متمایز شوند. ولی این ناخودآگاهی یک فرآورده ی جانبی هم داشته: ما تنها موجوداتی هستیم که به فانی بودنمون آگاهی داریم. این حقیقت به قدری ترسناک است که آدمها از همان سالهای ابتدایی زندگی آن را در اعماق ناخودآگاه دفن میکنن و همین ما رو به ماشینهای پر زور تبدیل کرده که باعث شده انسانها به پروژه هایی نامیراشون امید تزریق کنن مثل بچه هاشون یا آثار هنریشون یا کسب و کارشون یا کشورشون.
چیزهایی که باور دارن بیشتر از خودشون عمر میکنن ولی به طور ناخودآگاه بابت همین باورها متمایل به نابود کردن خودشون هستن. برای همینه که آدمی خودشو برای هدفی دینی قربانی میکنیه. اون برای خواست خدا نیست که میمیره،بخاطر ترس کهن ناخودآگاهه. جزء از کل استیو تولتز
مردم همیشه شکایت میکنن که چرا کفش ندارن تا اینکه یه روز یه آدمی رو میبینن که پا نداره و بعد غر میزنن که چرا ویلچر اتوماتیک ندارن. چرا؟
چی باعث میشه که به طور ناخودآگاه خودشون رو از یه سیستم ملال آور به یه سیستم دیگه پرت کنن؟
چرا اراده فقط معطوفه به جزئیات و نه به کلیات؟
چرا به جای «کجا باید کار کنم؟» نمیگیم «چرا باید کار کنم؟»
چرا به جای «چرا باید تشکیل خانواده بدم؟» میگیم "کی باید تشکیل خانواده بدم؟ جزء از کل استیو تولتز
دکتر س… اگه من و لورا روی زمین با هم برخورد کنیم، فکر میکنین همدیگر رو به جا میآریم؟… به نظرم. به محض این که از آسانسور برین بیرون، همه چی رو فراموش میکنین؛ اما روی زمین یه حافظهی ناخودآگاهی از آن چه در خارج از زمین اتفاق میافته باقی میمونه، حافظهای عمیق، که تو لایههای روح جای گرفته، و با اولین نگاهی که دو آدم به هم میکنند، فعال میشه و باعث میشه همدیگر رو بشناسن. اسمش هم عشق رعدآسا یا عشق در یه نگاهه. مهمانسرای 2 دنیا اریک امانوئل اشمیت
… «هنرنیزصرفا یک شیوه زیستن است و انسان به طور ناخودآگاه خودرابرای آن شیوه از زندگی آماده میکند؛ودرهمه موارد،آنچه اصل است به هنرنزدیکتر است» میوه خارجی جوجو مویز
… وقتی آگهیهای ترحیم را میخوانم همیشه سن متوفی را نگاه میکنم. ناخودآگاه عدد را با سن خودم مقایسه میکنم. فکر میکنم ، چهار سال مانده. نُه سال دیگر. دو سال دیگر میمیرم. قدرت اعداد هیچ گاه به اندازه وقتی که برای محاسبه زمان مرگمان ازشان استفاده میکنیم نمایان نمیشود. بعضی اوقات با خودم چانه میزنم. دوست دارم شصت و پنج سالگی بمیرم؟ چنگیز خان هم شصت و پنج سالگی مُرد. سلیمان محتشم هفتاد و شش سال عمر کرد. بد هم نیست، خصوصاً با حال و روز الانم ، ولی وقتی به هفتاد و سه سالگی برسم نظرم چه خواهد بود؟ برفک دان دلیلو
ولی همیشه این اقلیت است که ناخودآگاه رفتار نمیکند٬ و به نظرم آینده ی ما٬آینده ی همه٬ به این اقلیت وابسته است. زندانهایی که برای زندگی انتخاب میکنیم دوریس لسینگ
هیچ چیز بدتر از این نیست که که وقتی اسمت را صدا میزنند تنت از شنیدن نامت مور مور شود یا موقع دیدن اسمت روی کاغذ هیچ احساسی به تو دست ندهد، برای همین است که بیشتر امضاها یک خط خطی ناخوانا هستند: شورش ناخود آگاه علیه نام، تلاشی برای در هم شکستنش جزء از کل استیو تولتز
عشق، میل شدید و اغوا کردن، اینها احساساتی قدرتمند هستند، و بخشی از طراحی نیرومند بقای نوع بشر……ممکن است #ناخود آگاه به اجرا درآیند. اما به طور کلی پرداختن به این احساسات عقل و خرد را از خط خود خارج میکند درمان شوپنهاور اروین یالوم
می توانی به ضمیر ناخوآگاه مثل یک بشکه بزرگ نگاه کنی. در حالت عادی درش باز است و تصاویر و صداها و تجربهها و امواج منفی و احساسات در طول ساعات بیداری داخلش میریزند، ولی اگر ماهها و حتی سالها اصلا ساعات بیداری در کار نباشند و در بشکه هم مهر و موم شده باشد امکان دارد ذهن بی قرار مشتاق فعالیت به اعماق بشکه دست پیدا کند و به ته ناخودآگاه برسد و چیزهایی را که نسلهای قبل جا گذاشته اند لایروبی کند و به سطح بیاورد. این یک تصویر یونگی است و… جزء از کل استیو تولتز
هر سال واژههای کمتر و کمتر،و دامنه ی آگاهی همیشه کمی کوچک تر. البته همین الآن هم هیچ دلیل یا بهانه ای برای ارتکاب جرم اندیشه وجود ندارد. صرفا یک امر خود انضباطی،مهار واقعیت است. اما در پایان به آن هم نیازی نخواهد بود. زبان که کامل شد انقلاب کامل خواهد شد.
در واقع این اندیشه با تلقی ای که از آن داریم وجود نخواهد داشت. همرنگی یعنی نیندیشیدن؛ بی نیازی از اندیشیدن. همرنگی ناخود آگاهی است. 1984 جورج اورول
دروغ یعنی اینکه آدم بگوید چیزی اتفاق افتاده که در حقیقت اتفاق نیفتاده است؛ چون فقط یک چیز میتواند در یک زمان مشخص و یک مکان مشخص اتفاق بیفتد و بی نهایت چیز دیگر هستند که در آن زمان و آن مکان مشخص اتفاق نیفتاده اند. و وقتی به چیزی فکر میکنم که اتفاق نیفتاده، ناخودآگاه ذهنم معطوف همه ی چیزهای دیگری میشود که اتفاق نیفتاده اند. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون