jhamid93

۵۸ نقل قول
از ۳۲ رمان و ۲۳ نویسنده
انگار حیوان ناطق نمیفهمه که وقتی خورد و بارش ته میکشه دیگه نباید بچه پس بندازه. انسان یکی از اون موجودات نادریه که با کاستی یافتن منابع غذاییش دایره ی زاد و ولد خودشو محدود نمیکنه. به عبارت دیگه - و البته تا یه حدی - ما هرچی کمتر میخوریم بیشتر بچه میسازیم. آخرین انسان مارگارت اتوود
رژیم‌ها سرنگون می‌شوند، امپراطوری‌ها ضعیف می‌شوند و از بین می‌روند ولی آرمان‌ها همچون باکتری حامل طاعون هستند. خشک می‌شوند و در اجسادی که کشته اند کمین می‌کنند و شاید حتی تا پنج قرن هم منتظر بمانند. اگر تونلی را حفر کنید و به قبرستان طاعون زدگان برسید. . استخوان‌های قدیمی داخل آن را لمس کنید. . دیگر مهم نیست به چه زبانی صحبت می‌کنید یا به چه چیزی اعتقاد دارید. باکتری حامل طاعون هر گندمی را آرد می‌کند. مترو 2035 دمیتری گلوخوفسکی
وقتی آدم وضعش خوب است، مثل وضعی که من داشتم، یک جورهایی یادش می‌رود که ببیند به بقیه چطور می‌گذرد. باید قبول کنیم دیگر؛ وقتی قرار است مرد شماره یک بخورد و بخوابد و حال کند، گور پدر بقیه ی مردم!
از داستان کوتاه اریکس
روزی که فضایی‌ها آمدند رابرت شکلی
مردم دوست دارن هیولاها و چیزهای شرور رو بسازن تا خودشون کمتر شرور و هیولایی به نظر برسن. اونا وقتی سیاه مست میشن، تقلب می‌کنن، همسرانشون رو کتک میزنن، یه پیرزن رو گشنگی میدن، یه روباه که توی تله افتاده رو با تبر می‌کشن و یه تک شاخ رو با تیر سوراخ سوراخ می‌کنن. اونا دوست دارن فکر کنن که اگه یه بِین، کله ی صبح بیاد وارد کلبه هاشون بشه، هیولایی‌تر و شرورانه‌تر از کارهایی هست که اونا می‌کنن. این طوری احساس بهتری دارن. این طوری راحت‌تر زندگی می‌کنن. آخرین آرزو (حماسه ویچر) کتاب اول آندره ساپکوفسکی
اتفاقات وحشتناکی در دنیا می‌افتد و چیزهایی که هیچکس نمی‌تواند توضیح بدهد. آدم‌های خوب در وضعیت بد و دردناکی می‌میرند و کسایی را که آن‌ها را دوست دارند ترک می‌کنند. بعضی اوقات به نظر می‌آید که فقط آدم‌های بد هستند که سالم و موفق می‌مانند. درخشان (علم غیب) استفن کینگ
موضوع این نیست که من زود باور هستم، فقط تمام چیزهای اهریمنی و خطرناک را باور دارم. این بخشی از اعتقادات دوران کودکی ام بود که شب پر از اشباح و جادوگر است که گرسنه و هراسانند و کاملا سیاهپوش. خلافش به طرز اطمینان بخشی درست بود: روشنایی روز امن بود. روشنایی روز همواره امن بود. ج مثل جادو نیل گیمن
همین الان از هتل بیرون آمد و پیاده خیابان هشتم را بالا رفت. دو مرد را در حال زورگیری از یک پیرزن دید. با خودش فکر کرد، خدایِ من، عجب دوره و زمانه ای شده! زمان ما یک نفری از پس همچین کاری بر می‌آمدیم. . بی‌بال و پر (مجموعه طنزهای وودی آلن) وودی آلن
وقتی انقلاب به پایان میرسد، سرکوب شدگان بارها و بارها به قدرت دست می‌یابند و خود همچون سرکوب گران رفتار میکنند که البته دیگر گیر آوردنشان کار حضرت فیل است و پولهایی را هم که در دوران انقلاب برای خرید سیگار و آدامس قرض کرده بودند به کل فراموش میکنند بی‌بال و پر (مجموعه طنزهای وودی آلن) وودی آلن
کلود خنگه، قبول. خودم دارم بهت میگم. دائم منو از کمونیسا میترسونه، قبول. شاید هیچی از سیاست سرش نشه ولی سیاست اصلا برا من مهم نیست. چیزی که برا من مهمه اینه که بی آبرو نمیرم. کلود میتونه با یه آدم مهربون باشه، این چیزیه که تو با این همه سیاست سیاست گفتن و تحصیلات و هوشت بلد نیستی. تو جواب همه ی خوبی‌های منو با بدی دادی. دوست دارم قبل از مرگم از یه نفر خوش رفتاری ببینم. تو همه چی یاد گرفتی ایگنیشس، همه چی جز آدم بودن. اتحادیه ابلهان جان کندی تول
مدتها طول میکشد که ذهنمان را قانع کنیم تا بپذیرد کسی که هر روز او را می‌دیدیم و وجودش جزئی از وجودمان بود، برای همیشه از پیشمان رفته. برق چشم‌های عزیزش خاموش شده است و طنین صدای آشنا و گوش نوازش برای همیشه ساکت شده و دیگر آن را نخواهیم شنید. اینها افکار نخستین روزهای مرگ عزیز از دست رفته است، اما با گذشت زمان، نحسی واقعیت آشکار و بعد، تلخی غم واقعی آغاز می‌شود. فرانکنشتاین مری شلی
کلویی دو سال تمام در آغوش من گریه کرد و حالا دیگر مرده. مرده در زیر خاک، مرده در یک گلدان، یک مقبره، یک دخمه.
گواهی بر اینکه یک روز در حال فکر کردنی و خودت را این طرف و آن طرف میکشی و روز بعد فقط یک مشت کود سردی، بوفه ی کرمها.
این معجزه ی شگفت انگیزِ مرگ است.
باشگاه مشت‌زنی چاک پالانیک