#قاعده (۱۰۳ نقل قول پیدا شد)


همه‌ی این ناله و زاری‌ها که در ظلمات ادامه می‌یابند، این درخواست نیازمندانه و رقت‌انگیز برای صلح که پابه‌پای درد و بدبختی رو به فزونی دارد، کجا باید دید و دریافت؟ آیا مردم تصور می‌کنند که صلح چیزی مثل جو و گندم است که در گوشه‌ای انبار می‌شود؟ چیزی که بتوان برسر آن با یک دیگر درافتاد و از دست هم درآورد، همان کاری که گرگ‌ها بر سر لاشه می‌کنند؟ من می‌شنوم که مردم از آشتی حرف می‌زنند و چهره‌هاشان از خشم یا دشمنی، یا از اهانت و تحقیر، از نخوت و خودپسندی درهم می‌رود. کسانی هستند که می‌خواهند بجنگند تا به صلح برسند اغفال شده‌ترین آدم‌های روی زمین. تا وقتی که آدم‌کشی از ذهن و زبان‌ها رانده نشود صلحی وجود نخواهد داشت. آدم‌کشی در رأس هرم پهناوری قرار دارد که قاعده‌اش خویشتن آدمی است. آن که بلند می‌شود ناگزیر به سقوط است. پیکره‌ ماروسی هنری میلر
در یونان، شخص یقین می‌یابد که نبوغ قاعده است، نه استثنا. هیچ کشوری به نسبت شمار افرادش این همه نابغه عرضه نکرده است که یونان، تنها در یک سده، این ملت کوچک نزدیک به پانصد انسان نابغه به جهان ارزانی داشته. هنرش که پنجاه قرن پیشینه دارد، جاودان و بی‌همتاست. چشم‌انداز رضایت‌بخش‌تر از همیشه پابرجاست، اعجازانگیزترین چیزی که زمین ما باید عرضه بدارد. ساکنان این دنیای کوچک در هماهنگی با محیط طبیعی‌شان زندگی می‌کردند، آن را با خدایانی که واقعی بودند آباد کردند و با آنان در مشارکتی همدلانه می‌زیستند. پیکره‌ ماروسی هنری میلر
زده نشود و ارتباط اش با طبیعت و آنچه طبیعی است هرچند اندک برقرار شده است و دارد از کتاب‌-های علمی تخیلی فاصله می‌گیرد و وارد دنیای واقعی می‌شود، دنیایی که پدر جدیدش (جوئی) به دلیل فرار از برخی واقعیات کمتر رنگ و بویی از آن برده است. نویسنده با زیرکی تمام بلافاصله بحث اعتیاد پگی به دخانیات و حمایت جوئی از آن را به میان می‌آورد اما قضاوت را به خواننده واگذار کرده است و با بحث رانندگی موضوع را به چرخش در آورده است. ژانر داستان از مزرعه در ص 85 به خوبی قابل مشاهده است که خواننده را به درون ذهن زن می‌برد. شاید در ده‌ها کتاب روانشناسی چنین نکته‌ای نباشد که خواسته‌ی یک زن از مردش چیست؟ البته شاید هم رفتار این زن اینطور است و این قضاوت شخصی بنده است. صفحه‌ی 89 ، 90 داستان کوتاهی است که روشن‌کننده‌ی شخصیت متزلزل و ناآگاه جوئی است. جایی که پگی اشک ریزان جوئی را بخاطر تعهدش به کسی که قرار است از او طلاق بگیرد ترک می‌کند. در ص 96 از فراز و نشیب‌های ناگهانی داستان بود. که مثلث عشقی روانی شکل گرفته در ذهن جوئی (جوئی، مکیب و پگی) شکسته شد، در صفحان 107 و 108 نویسنده هنر خودش را در تغییر دید خواننده نسبت به خانم رابینسون با برانگیختن احساس ترحم نسبت به او به رخ کشید و ادامه به این بخش اشاره می‌کنم. در ص 109 هجو دیده می‌شود درباره ی اسم فانوس ژاپنی و چینی ی شایدم نویسنده اشاره به تغییر وضعیت زندگی زناشویی جوئی دارد اما بده درک نکردم. در ادامه در ص 117 تغییرات خلقی خانم رابینسون بر سر جدال تعریف مرد و اینکه چه کسی در حال آسیب رساندن است مجدداً خواننده را از فضای ترحم برانگیز خارج می‌کند و او را آماده‌ی این امر می‌سازد که این پیرزن سالخورده ثبات رفتاری اش را از دست داده است. از دیگر قسمت‌هایی که متن صعود پیدا می‌کند هنگامی است که پگی تصمیم ناگهانی به ترک مزرعه می‌گیرد و جوئی را بر سر دوراهی قرار می‌دهد. شکستن بشقاب‌ها جدال جوئی بر سر نابودی عکس‌هایش و…
از نظر بنده در ص 123 نویسنده واقعیتی را مطرح می‌کند مبنی بر اینکه اهرم قدرت در مسائل زناشویی در دست زنان است دوستی این موضوع را از سه دیدگاه مورد بررسی قرار می‌داد، طبیعت،دین و روابط زناشویی (روانشناسی) بدین ترتیب که در دل طبیعت گونه‌های نر با جنگ با یکدیگر گزینه‌ی انتخاب را برای گونه‌ی ماده فراهم می‌آورند، و از منظر دین که جمله ای وجود دارد مبنی بر اینکه ((بله خود را به نکاه تو در می‌آورم) ) و در روابط زناشویی سالم میل و اراده‌ی زن بر مرد غالب است.
در ص 127 وقتی ریچارد لباسش را بدون خجالت جلوی جوئی عوض می‌کند نشان میدهد محبت و تلاش جوئی بی ثمر نمانده و ارتباطی بین کودک و همسر مادرش درحال شکل گیری است.
در ادامه در ص 130 سوالات پی در پی ریچارد خاطرات جوئی از مادر پویا و سرزنده اش را زنده می-کند که سبب تغییراتی در حالات روانی او می‌شود.
از مباحث دیگر تزلزل جوئی در عدم تعادل در احترام به مادرش بود 2ص 146 – باران صدایی متفاوت داشت اشاره به رفتار متفاوت جوئی در غیاب پگی دارد.
در صفحه 149 بالاخره تغییر دیدگاه قلبی جوئی نسبت به مادر در اثر تلاش‌های پگی و ریچارد رخ داد و در خواب دید که مزرعه زیر پایم تغییر کرد. نویسنده در ادامه به مسئله‌ی آفرینش هستی آدم و حوا پرداخته است شاید نویسنده اشاره دارد که زبان وسیله است برای برقراری تعاملات و ایجاد چارچوب-های اجتماعی که قوانین اجتماعی پایه گذاری شوند و همسرگزینی قاعده مند باشد – حصار کشی مزرعه ص 154 – همچنین نویسنده به تمجید مقام زن پرداخته شده است که در دنیای مردسالار امروزی جای قدردانی دارد تا ذره ای هوشیاری ایجاد شود در حقیقت زن در تمامات وجود خود، تقاضایی است از مرد برای مهربان بودن و مسئولیت مرد مهربان بودن است. البته میزانی رمان دچار جسته و گریختگی شده اما اهمیت مسائل ارزش این موضوع را دارد. ضمناً می‌‌توان به این موضوع نگاهی داشت که وقتی جوئی در خواب دید مزرعه زیر پایش تغییر کرد – احساس رنجشش از مادر برداشته شد – به مراسم مذهبی روی آورد و خطبه‌هایی شنید که سبب هوشیاری بیشتر او شد تا شاید پگی را از دست ندهد.
در ادامه ص 160 با یک صعود مواجه می‌شویم که خانم رابینسون دچار یک حمله تنفسی می‌شود
در آخر وقتی مادر روی تخت افتاده و آرام گرفته ج. ئی به خود آمده و می‌گوید حالا به چشم یه پیرزن نگاهش میکردم مانند مثال نوشدارو بعد از مرگ سهراب در فارسی این درحالی است که جوئی قبلا آگاهانه گفته بود مادر تو ترحم و توجه می‌خواهی اما حالا نویسنده از شیوه‌ی سلبی خواننده را هشدار میدهد.
در صفحه 171 سر میز شام هنگامیکه سیلی پگی به جوئی مهار شد و دست او جلوی پسرش پیچیده شد، سندی واضح مبنی بر زورگو بودن جوئی نمایان شد یعنی چهره‌ی واقعی مظلوم که عبارت معروفی است که می‌گویند
از مزرعه جان آپدایک
مردانی نیز هستند که واقعاً می‌خواهند زنی را پیدا کنند که با او بمانند. در حالی‌که قاعده زود رسیدن به رابطه جنسی برای مردانی است که اصلاً به تعهد فکر نمی‌کنند و به قول معروف می‌خواهند بزنند و فرار کنند. اگر مردی به این دلیل که شما حاضر نشده اید خیلی زود با او رابطه جنسی داشته باشید، شما را ترک کرد، بدانید که اگر تسلیم خواسته اش نیز می‌شدید، او پس از رسیدن به هدفش شما را ترک می‌کرد. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك مي‌شوند) شری آرگوو
درست است که گاهی اوقات آن اتفاق نادر و کمیاب می‌افتد و دو نفری که به طور معمول به اصول اخلاقی پایبند هستند، خیلی زود به رابطه جنسی می‌رسند نتیجه خوبی نیز می‌گیرند، اما این یک استثناست، نه یک قاعده. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك مي‌شوند) شری آرگوو
بدرفتاری‌ها و کژرفتاری‌های مردمان، قاعده‌ای همیشگی است. همیشه چنین بوده که: رهبران نالایق و نجیب‌زادگانی حریص وجود داشته‌اند. همیشه بقای تمدن و نسل بشر در معرض تهدید بوده است. اصلاً بی‌معنا و حتی نوعی خودشیفتگی معوّج است که تصور کنیم عصر ما در انحراف و هرج‌ومرج، یکتا و بی‌بدیل است. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
مجموعه انتظاراتی متعادل‌تر و معقول‌تر در مورد رابطه، از جمله می‌تواند شامل این تصور باشد که بسیار طبیعی و غیرقابل‌اجتناب است که افراد در زندگی مشترک به‌خوبی همدیگر را درک نکنند. شخصیت و ذهنیت هر فرد بسیار پیچیده و بغرنج است. اینکه دقیقاً رفتار دیگران را بفهمیم خیلی سخت است. البته از همان ابتدا باید این فرض را داشته باشیم که هیچ‌کس نمی‌تواند در زندگی مشترک درک کامل، معتبر و بسیار دقیقی از ما داشته باشد. چیزهای معدودی هستند که درست از آب درمی‌آیند و در حیطه‌های اندکی هستند که همسرمان می‌فهمد که درونمان چه خبر است؛ جذابیت روزهای نخست زندگی دقیقاً به همین دلایل است. اما این موارد بیشتر استثناء هستند تا قاعده. به‌تدریج در زندگی مشترک، حتی وقتی همسرمان فرضیات نادرستی در مورد نیازها یا ترجیحاتمان دارد، دیگر واقعاً ناراحت نمی‌شویم. از قبل می‌دانیم این اتفاق خیلی زود رخ می‌دهد درست همان‌طور که وقتی یکی از آشنایان فیلمی را که از آن بیزاریم به ما پیشنهاد می‌کند شوکه نمی‌شویم: می‌دانیم که او ممکن است اطلاع نداشته باشد. اصلاً این ما را ناراحت نمی‌کند. انتظارات ما در یک سطح معقول قرار گرفته‌اند. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
بچه‌ها فکر می‌کنند هر اتفاق بدی بیفتد، تقصیر آن هاست. من هم از این قاعده مستثنی نبودم. همچنین بچه ها، با وجود همه ی شواهد بدی که وجود دارد، معتقدند که همه چیز به خوبی و خوشی تمام می‌شود. در این مورد هم فرقی با آن‌ها نداشتم. فقط آرزو می‌کردم آن پایان خوش، زودتر فرا برسد. آدمکش کور مارگارت اتوود
انرژی کسانی که عاشق هنرند نباید وقف اندوختن گنج پشت دیوارهای بلند شود، باید وقف گسترش ارزش‌های آثار هنری به طور گسترده در سراسر جهان شود. مأموریت هنردوستان واقعی باید کاهش اهمیت نسبی موزه‌ها باشد؛ به این معنا که حکمت و بینشی که در حال حاضر آن‌جا جمع شده است نباید این چنین حسودانه محافظت و دچار شیءپرستی شود، باید سخاوتمندانه و بی‌قاعده در سرتاسر زندگی پخش شود. هنر همچون درمان آلن دوباتن
قاعده اول از چهل قاعده شمس تبریزی
کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار می‌بریم، همچون آینه‌ای است که خود را در آن می‌بینیم. هنگامی که نام خدا را می‌شنوی ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرم‌آور به ذهنت بیاید، به این معناست که تو نیز بیشتر مواقع در ترس و شرم به سر می‌بری. اگر هنگامی که نام خدا را می‌شنوی ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید، به این معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است.
ملت عشق الیف شافاک
اول سکوت است و بعد عجیب غریب‌ترین صدای موسیقیایی شنیده می‌شود. صدایی بم، اسرارآمیز و ریتمیک. صدایی که هیچ وقت شبیه اش را نشنیده بودم. میخکوب شده ام. گوش می‌کنم و سعی میکنم سر از قاعده اش در بیاورم. پرنده‌ها یک آواز را بارها و بارها می‌خوانند. اما خواندن این‌ها فرق می‌کند با این حال معلوم است که همینجوری و الکی نیست. گاهی فریاد غم انگیزی است، گاهی زمزمه ای ملایم. از ته دل می‌خوانند و هدف بزرگی دارند. کاملا مشخص است که معنای اسرار آمیزی دارد…. طولانی‌ترین آواز نهنگ ژاکین ویلسون
من و آتنا عاشق بازیِ گرگم به هوا بودیم. این بازی قاعده‌ی عجیبی داشت. بازی از این قرار بود که وقتی مجال گریختن از گرگ نبود، تو با اراده ی خودت، استاپ بلندی می‌گفتی و بی‌حرکت می‌ماندی تا کسی بیاید و به تو دست بزند تا رها شوی و دوباره اجازه ی حرکت داشته باشی. کسی که می‌آمد تو را آزاد کند باید شهامت داشت و جسارت. قاعده ی عجیبِ بازی این بود که اگر کسی پیدا نمی‌شد، تو گرگ می‌شدی و باید خوی گرگی را از درونت فرا می‌خواندی و تا زمانی که همه‌ی اطرافیانت را آغشته به خوی گرگی نمی‌کردی، بازی تمام نمی‌شد و تو از گرگ بودنِ رها نمی‌شدی. الان که فکر می‌کنم می‌بینم با این که وقتِ بازی، لذت چندانی نمی‌بردیم ولی فردا باز هم این بازی حرص‌آور را هوس می‌کردیم. گرگ درون زوزه می‌کشید و تو دلت می‌خواست این زوزه‌ی سرگردان را با لمس به نفرِ بعدی منتقل کنی و از دستش خلاص شوی و اگر او خودخواسته استاپ می‌کرد دلت می‌خواست او را بدرّی.
بازی تلخ و نفسگیری بود. حتی وقتِ بازی اضطراب بالایی داشتی. این‌که چقدر ممکن است طول بکشد تا یکی بتواند بیاید و لمست کند و از خشک ماندن و گرگ شدن، نجاتت دهد؟ در بازی انتظار، تمام وجودت را دربرمی‌گرفت و محال است انسان باشی و ندانی انتظار چگونه می‌تواند کاری کند که عقربه‌ی ساعت به لجاجت بایستد و یا حتا بدتر، خلاف جهت بگردد. اما نکته‌ی مهم اینجا حتا انتظار نیست بلکه این است که قاعده‌ی بازی، همیشه با تمام شدنِ بازی، تمام نمی‌شود بلکه گاهی تمام قاعده‌ی زندگی‌ات می‌شود قاعده-ی همان بازی که وای وای وای از آن که حالا دیگر برایت بازی نیست.
در این روز و شب‌های تاریک، تصویر این بازی در ذهنم می‌چرخید. من استاپ کرده بودم و خیلی منتظر بودم تا کسی بیاید و مرا از گرگ شدن رها کند. انتظاری هولناک در تمام روزهای تاریک‌تر از جهنم. نمی‌دانم این چه قاعده‌ایست که وقتی همه جا تاریک می‌شود، مغز بیشتر به کار می‌افتد. همه چیز عمق می‌یابد. چاه می‌شود و تو را به اعماق فرامی‌خواند. حتما همه‌تان تجربه کرده‌اید وقتی شب‌، چراغ‌ها خاموش می‌شود، تصویرِ همه چیز در ذهن‌تان ردیف می‌شود و رژه می‌رود. تاریکی مرا در خودم برجسته کرد. در میان تمام تصاویر خودم را می‌دیدم که بی‌هدف و ترسان می‌دویدم. از همه‌ی دیوارها مثلِ روحِ سرگردان رد می‌شدم. گاهی سبک و بی‌وزن بودم و گاهی از شدت سنگینی به زحمت میخزیدم. من با نزدیک شدنِ گرگ، خودخواسته ایستادم. زیاد منتظر ماندم تا کسی برای نجات بیاید. داشتم ناامید و گرگ می‌شدم که کسی از دور پیدا شد. تعداد زیادی در زمین بازیِ من، گرگ شده بودند. جسارت و جنون می‌خواست نزدیک شدن به من، لمس و رهایی. آمد. بالاخره بعد از این همه روز سکون و سیاهی، آمد. نزدیک شد و مرا لمس کرد.
آن که آمد و مرا با دست نجات‌گرش لمس کرد، آن بخشِ عمیقِ خودم بود. از عمیق‌ترین چاه درونم خزید و خودش را بالا کشید و بیرون آمد. مرا لمس کرد و تاریکی تمام شد. قبل از آن که تنها یک چشمم دوباره به دنیا باز شود، چشم‌ها در من گشوده شد. بازی همیشه بازی نخواهد ماند. گرگ، فقط در بازی نخواهد ماند. تنها فرقِ این دو بازی این است که این‌بار گرگ را که پیدا کنم، فقط به لمس اکتفا نخواهم کرد، او را به دنیای تاریکی می‌فرستم تا او در تاریکی فرصت کند و با گرگِ درون خویش، تنها شود و خودش را برای رهایی از خودش فرابخواند. اسم این را انتقام نمی‌گذارم، تنها بازی را به قاعده ادامه داده‌ام.
تاریکی معلق روز زهرا عبدی
شاید برخی تصور کنند زندگی دارالتجاره‌ای بیش نیست، بده بستانی بکنند و بگذرند، در حالی که اگر عقاب‌وار نگاه کنند خواهند فهمید زندگی یک قمارخانه است. قمارخانه‌ای که همیشه فرصت بازی به دست تو نمی‌افتد، فقط گاهی امکانش را پیدا می‌کنی. آن هم اگر قاعده بازی را بلد باشی. تماما مخصوص عباس معروفی
قاعده‌ی چهلم: عمری که بی‌عشق بگذرد، بیهوده گذشته است. نپرس که آیا باید در عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوت‌ها تفاوت می‌زاید. حال آن‌که به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، در حسرتش. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی سی‌ونهم: حتی اگر نقطه‌ها مدام عوض شوند، کل همان است. به جای دزدی که از این دنیا می‌رود، دزدی دیگر به دنیا می‌آید. جای هر انسان درستکاری را انسانی درستکار می‌گیرد. کل هیچ‌گاه دچار خلل نمی‌شود، همه‌چیز سرجایش می‌ماند، در مرکزش… هیچ‌چیز هم از امروز تا فردا به یک شکل نمی‌ماند، تغییر می‌کند. به جای هر صوفی‌ای که می‌میرد، صوفی‌ای دیگر می‌زاید. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی سی‌وهشتم: برای عوض کردن زندگی‌مان، برای تغییر دادن خودمان هیچ‌گاه دیر نیست. هر چند سال که داشته باشیم، هرگونه که زندگی کرده باشیم، هر اتفاقی که از سر گذرانده باشیم، باز هم نو شدن ممکن است. حتی اگر یک روزمان درست مثل روز قبلش باشد، باید افسوس بخوریم. باید در هر لحظه و در هر نفسی نو شد. برای رسیدن به زندگی نو باید پیش از مرگ مُرد. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی سی‌وششم: از حیله و دسیسه نترس. اگر کسانی دامی برایت بگسترانند تا صدمه‌ای به تو بزنند، خدا هم برای آنان دام می‌گسترد. چاه کن اول خودش ته چاه است. این نظام بر جزا استوار است. نه یک ذره خیر بی‌جزا می‌ماند، نه یک ذره شر. تا او نخواهد برگی از درخت نمی‌افتد. فقط به این ایمان بیاور. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی سی‌وپنجم: در این زندگی فقط با تضادهاست که می‌توانیم پیش برویم. مومن با منکر درونش آشنا شود، ملحد با مومن درونش. شخص تا هنگامی‌که به مرتبه انسان کامل برسد پله‌پله پیش می‌رود. و فقط تا حدی که تضادها را پذیرفته، بالغ می‌شود. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی سی‌وسوم: در این دنیا که همه می‌کوشند چیزی شوند، تو “هیچ” شو. مقصدت فنا باشد. انسان باید مثل گلدان باشد. همان‌طور که در گلدان نه شکل ظاهر، بلکه خلا درون مهم است، در انسان نیز نه ظن منیت، بلکه معرفت هیچ بودن اهمیت دارد. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی سی‌ودوم: همه پرده‌های میان‌تان را یکی‌یکی بردار تا بتوانی با عشقی خالص به خدا بپیوندی. قواعدی داشته باش، اما از قواعدت برای راندن دیگران یا داوری درباره‌شان استفاده نکن. به ویژه از بت‌ها بپرهیز، ای دوست. و مراقب باش از راستی‌هایت بت نسازی! ایمانت بزرگ باشد، اما با ایمانت در پی بزرگی مباش! ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی سی‌ویکم: برای نزدیک شدن به حق باید قلبی مثل مخمل داشت. هر انسانی به شکلی نرم شدن را فرا می‌گیرد. بعضی‌ها حادثه‌ای را پشت سر می‌گذراند، بعضی‌ها مرضی کشنده را؛ بعضی‌ها درد فراق می‌کشند، بعضی‌ها درد از دست دادن مال… همگی بلاهای ناگهانی را پشت سر می‌گذاریم، بلاهایی که فرصتی فراهم می‌آورند برای نرم کردن سختی‌های قلب. بعضی‌های‌مان حکمت این بلایا را درک می‌کنیم و نرم می‌شویم، بعضی‌های‌مان اما افسوس که سخت‌تر از پیش می‌شویم. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی بیست‌ونهم: تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگی‌مان از پیش تعیین شده. به همین سبب این که انسان گردن خم کند و بگوید: «چه کنم، تقدیرم این بوده» ، نشانه جهالت است. تقدیر همه راه نیست، فقط تا سر دو‌راهی‌هاست. گذرگاه مشخص است، اما انتخاب گردش‌ها و راه‌های فرعی در دست مسافر است. پس نه بر زندگی‌ات حاکمی و نه محکوم آن. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی بیست‌وهفتم: این دنیا به کوه می‌ماند، هر فریادی که بزنی، پژواک همان را می‌شنوی. اگر سخنی خیر از دهانت برآید، سخنی خیر پژواک می‌یابد. اگر سخنی شر بر زبان برانی، همان شر به سراغت می‌آید. پس هر که درباره‌ات سخنی زشت بر زبان راند، تو چهل شبانه روز درباره آن انسان سخن نیکو بگو. در پایان چهلمین روز می‌بینی همه‌چیز عوض شده. اگر دلت دگرگون شود، دنیا دگرگون می‌شود. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی بیست‌وششم: کائنات وجودی واحد است. همه‌چیز و همه‌کس با نخی نامرئی به هم بسته‌اند. مبادا آه کسی را برآوری؛ مبادا دیگری را، به خصوص اگر از تو ضعیف‌تر باشد، بیازاری. فراموش نکن اندوه آدمی تنها در آن سوی دنیا ممکن است همه انسان‌ها را اندوهگین کند. و شادمانی یک نفر ممکن است همه را شادمان کند. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی بیست‌وپنجم: فقط در آینده دنبال بهشت و جهنم نگرد. هرگاه بتوانیم یکی را بدون چشم‌داشت و حساب‌وکتاب و معامله دوست داشته باشیم، در اصل در بهشتیم. هرگاه با یکی منازعه کنیم و به نفرت و حسد و کین آلوده شویم، با سر به جهنم افتاده‌ایم. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی بیست‌وچهارم: حال‌که انسان اشرف مخلوقات است، باید در هر گام به خاطر داشته باشد که خلیفه‌ی خدا بر زمین است و طوری رفتار کند که شایسته‌ی این مقام باشد. انسان اگر فقیر شود، به زندان افتد، آماج افترا شود، حتی به اسارت رود، باز هم باید مانند خلیفه‌ای سرافراز، چشم و دل سیر و با قلبی مطمئن رفتار کند. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی بیست‌وسوم: زندگی اسباب‌بازی پر زرق‌وبرقی است که به امانت به ما سپرده‌اند. بعضی‌ها اسباب‌بازی را آن قدر جدی می‌گیرند که به خاطرش می‌گریند و پریشان می‌شوند. بعضی‌ها هم همین‌که اسباب‌بازی را به دست می‌گیرند کمی با آن بازی می‌کنند و بعد می‌شکنندش و می‌اندازندش دور. یا زیاده بهایش می‌دهیم یا بهایش را نمی‌دانیم. از زیاده‌روی بپرهیز. صوفی نه افراط می‌کند و نه تفریط. صوفی همیشه میانه را برمی‌گزیند. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی بیست‌ودوم: عاشق حقیقی خدا وارد میخانه که بشود، آن‌جا برایش نمازخانه می‌شود. اما آدم دائم‌الخمر وارد نمازخانه هم که بشود، آن‌جا برایش میخانه می‌شود. در این دنیا هر کاری که بکنیم، مهم نیت‌مان است، نه صورت‌مان. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی بیست‌ویکم: به هر کدام ما صفاتی جداگانه عطا شده است. اگر خدا می‌خواست همه عینا مثل هم باشند، بدون شک همه را مثل هم می‌آفرید. محترم نشمردن اختلاف‌ها و تحمیل عقاید صحیح خود به دیگران بی‌احترامی است نسبت به نظام مقدس خدا. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی نوزدهم: اگر چشم انتظار احترام و توجه و محبت دیگرانی، ابتدا این‌ها را به خودت بدهکاری. کسی که خودش را دوست نداشته باشد ممکن نیست دیگران دوستش داشته باشند. خودت را که دوست داشته باشی، اگر دنیا پر از خار هم بشود، نومید نشو، چون به زودی خارها گل می‌شود. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی هجدهم: تمام کائنات با همه لایه‌ها و با همه بغرنجی‌اش در درون انسان پنهان است. شیطان مخلوقی ترسناک نیست که بیرون از ما در پی فریب دادن‌مان باشد، بلکه صدایی است در درونِ خودمان. در خودت دنبال شیطان بگرد، نه در بیرون و در دیگران. و فراموش نکن هر که نفسش را بشناسد، پروردگارش را شناخته است. انسانی که نه به دیگران، بلکه به خود بپردازد، سرانجام پاداشش شناخت آفریدگار است. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی هفدهم: آلودگی اصلی نه در بیرون و در ظاهر، بلکه در درون و دل است. لکه ظاهری هر قدر هم بد به نظر بیاید، با شستن پاک می‌شود، با آب تمیز می‌شود. تنها کثافتی که با شستن پاک نمی‌شود حسد و خباثت باطنی است که قلب را مثل پیه در میان می‌گیرد. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی شانزدهم: خدا بی‌نقص و کامل است، او را دوست داشتن آسان است. دشوار آن است که انسان فانی را با خطا و صوابش دوست داشته باشی. فراموش نکن که انسان هر چیزی را فقط تا آن حد که دوستش دارد، می‌تواند بشناسد. پس تا دیگری را حقیقتا در آغوش نکشی، تا آفریده را به خاطر آفریدگار دوست نداشته باشی، نه به قدر کافی ممکن است بدانی، نه به قدر کافی ممکن است دوست داشته باشی. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی پانزدهم: خدا هر لحظه در حال کامل کردنِ ماست، چه از درون و چه از بیرون. هر کدام ما اثر هنریِ ناتمامی است. هر حادثه‌ای که تجربه می‌کنیم، هر مخاطره‌ای که پشت سر می‌گذاریم، برای رفع نواقص‌مان طرح‌ریزی شده است. پروردگار به کمبودهای‌مان جداگانه می‌پردازد، زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی نهم: صبر کردن به معنای ماندن و انتظار کشیدن نیست. به معنای آینده‌نگر بودن است. صبر چیست؟ به تیغ نگریستن و گل را پیش چشم مجسم کردن است، به شب نگریستن و روز را در خیال دیدن است. عاشقانِ خدا صبر را همچون شهد شیرین به کام می‌کشند و هضم می‌کنند. می‌دانند زمان لازم است تا هلال ماه به بدر کامل بدل شود. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی هشتم: هیچ‌گاه نومید مشو. اگر همه درها هم به رویت بسته شوند، سرانجام او کوره راهی مخفی را که از چشم همه پنهان مانده، به رویت باز می‌کند. حتی اگر هم اکنون قادر به دیدنش نباشی، بدان که در پس گذرگاه‌های دشوار باغ‌های بهشتی قرار دارد. شکر کن! پس از رسیدن به خواسته‌ات شکر کردن آسان است. صوفی آن است که حتی وقتی خواسته‌اش محقق نشده، شکر گوید. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی پنجم: کیمیای عقل با کیمیای عشق فرق دارد. عقل محتاط است. ترسان و لرزان گام برمی‌دارد. با خودش می‌گوید: «مراقب باش آسیبی نبینی.» اما مگر عشق این‌طور است؟ تنها چیزی که عشق می‌گوید این است: «خودت را رها کن. بگذار برود!» عقل به آسانی خراب نمی‌شود. عشق اما خودش را ویران می‌کند. گنج‌ها و خزانه‌ها هم در دل ویرانه‌ها یافت می‌شود، پس هرچه هست در دل خراب است! ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی چهارم: صفات خدا را می‌توانی در هر ذره کائنات بیابی. چون او نه در مسجد و کلیسا و دیر و صومعه، بلکه هر آن همه جا هست. همان‌طور که کسی نیست که او را دیده و زنده مانده باشد، کسی هم نیست که او را دیده و مرده باشد. هر که او را بیابد تا ابد نزدش می‌ماند. ملت عشق الیف شافاک
قاعده‌ی اول: کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار می‌بریم، همچون آینه‌ای‌ست که خود را در آن می‌بینیم. هنگامی‌که نام خدا را می‌شنوی ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرم‌آور به ذهنت بیاید به این معناست که تو نیز بیش‌تر مواقع در ترس و شرم به سر می‌بری. اما اگر هنگامی‌که نام خدا را می‌شنوی ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید، بدین معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است. ملت عشق الیف شافاک
طبیعت ظالم است. به اشک چشم اهمیت نمی‌دهد. در آسمان، در دریا و زمین هر لحظه و همه‌جا بزرگ کوچک را، ظالم مظلوم را می‌بلعد. برای همین است که برای زنده ماندن فقط یک قاعده است: باید از دشمنت حیله‌گرتر و قوی‌تر باشی! اگر می‌خواهی سر در بدنت بماند و قلبت در سینه بتپد، باید بجنگی! ملت عشق الیف شافاک
بچه‌ها فکر می‌کنند هر اتفاق بدی که می‌افتد تقصیر آنهاست ، من هم از این قاعده مستثنی نبودم ، همچنین بچه‌ها با وجود همه شواهد بدی که وجود دارد معتقدند که همه چیز به خوبی و خوشی تمام می‌شود ، در این مورد هم با آنها فرقی نداشتم. آدمکش کور مارگارت اتوود
فکر نمی‌کنم باید رمزوراز خاصی برای زندگی قائل باشیم ما زندگی را حتی آن‌طور که برق را می‌فهمیم درک نمی‌کنیم، اما این به آن معنی نیست که بگوییم زندگی یک چیز خاص است، که از هر چیز دیگری در جهان از لحاظ نوع و غریزه متفاوت است فکر نمی‌کنی این‌طوری باشد که زندگی شامل فعالیت‌های شیمیایی و فیزیکی پیچیده است، با همان نظم و قاعده، مثل فعالیت‌هایی که در علم آن‌ها را شناخته‌ایم؟ نمی‌فهمم چرا باید بگوییم که زندگی و فقط زندگی، نظمش با همه چیز دیگر فرق می‌کند » رنگین‌کمان دیوید هربرت لارنس
قاعده‌ی چهلم: عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته. نپرس که آیا باید در پی عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی، یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوت‌ها تفاوت می‌زاید. حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق، خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، یا در حسرتش. . ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۴۰: عمری که بی #عشق بگذرد، #بیهوده گذشته. نپرس که آیا باید در پی عشق الهی باشیم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یاعشق جسمانی؟ از #تفاوت‌ها تفاوت می‌زاید. حال آنکه
به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق.
خود به تنهایی دنیایی است عشق.
یا درست در میانش هستی، در آتشش.
یا بیرونش هستی، در حسرتش…
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۳۸: برای عوض کردن زندگیمان، برای #تغییر دادن خودمان هیچ گاه دیر نیست. هر چند سال که داشته باشیم، هر گونه که زندگی کرده باشیم، هر اتفاقی که از سر گذرانده باشیم، باز #نو شدن ممکن است.
حتی اگر یک روزمان درست مثل روز قبلش باشد، باید افسوس بخوریم. باید در هر #لحظه و در هر نفسی نو شد. برای رسیدن به زندگیِ نو باید پیش از مرگ مُرد.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۳۷: #ساعتی دقیق‌تر از ساعت خدا نیست. آنقدر دقیق است که در سایه اش همه چیز سر موقعش اتفاق می‌افتد. نه یک ثانیه زودتر، نه یک ثانیه دیرتر. برای هر انسانی یک زمانِ #عاشق شدن هست، یک زمانِ مردن.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۳۶: از حیله و دسیسه نترس. اگر کسانی دامی برایت بگسترانند تا صدمه ای به تو بزنند، خدا هم برای آنان دام می‌گسترد. چاه کن اول خودش ته چاه است. این نظام بر جزا استوار است. نه یک ذره خیر بی جزا می‌ماند، نه یک ذره شرّ.
تا او نخواهد برگی از درخت نمی‌افتد. فقط به این ایمان بیاور.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۳۵: در این زندگی فقط با #تضادهاست که می‌توانیم پیش برویم. مؤمن با منکر درونش آشنا شود، ملحد با مؤمن درونش. شخص تا هنگامی که به مرتبه انسان کامل برسد پله پله پیش می‌رود. و فقط تا حدی که تضادها را پذیرفته، #بالغ می‌شود.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۳۴: تسلیم شدن در برابر حق نه ضعف است نه انفعال. بر عکس، چنین تسلیم شدنی قوی شدن است به حد اعلی. انسانِ تسلیم شده سرگردانی در میان موج‌ها و گرداب‌ها را رها می‌کند و در سرزمینی امن زندگی می‌کند.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۳۳: در این دنیا که همه می‌کوشند چیزی شوند، تو «#هیچ» شو. مقصدت فنا باشد. انسان باید مثل گلدان باشد. همان طور که در گلدان نه شکل ظاهر، بلکه #خلأ درون مهم است، در انسان نیز نه ظن منیّت، بلکه معرفت هیچ بودن اهمیت دارد.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۳۲: همه پرده‌های میانتان را یکی یکی بردار تا بتوانی با #عشق خالص به خدا بپیوندی. قواعدی داشته باش، اما از قواعدت برای راندن دیگران یا داوری درباره شان استفاده نکن. به ویژه از بت‌ها بپرهیز، ای دوست. و مراقب باش از #راستی هایت بت نسازی! ایمانت بزرگ باشد اما با ایمانت در پی بزرگی مباش!
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۳۱: برای نزدیک شدن به حق باید قلبی مثل #مخمل داشت. هر انسانی به شکلی نرم شدن را فرا می‌گیرد. بعضی‌ها حادثه ای را پشت سر می‌گذارند، بعضی‌ها مرضی کشنده را؛ بعضی‌ها درد فراق می‌شکند، بعضی درد از دست دادن مال… همگی بلاهای ناگهانی را پشت سر می‌گذاریم، بلاهایی که فرصتی فراهم می‌آورند برای نرم کردن سختی‌های قلب. بعضی هایمان حکمت این بلایا را درک می‌کنیم و نرم می‌شویم، بعضی هایمان اما افسوس که سخت‌تر از پیش می‌شویم.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۳۰: صوفی حقیقی آن است که اگر دیگران سرزنشش کنند، عیبش بجویند، بدش را بگویند، حتی به او افترا ببندند، دهانش را بسته نگه دارد و درباره کسی حتی یک کلمه حرف ناشایست نزند. صوفی عیب را نمی‌بیند، عیب را می‌پوشاند.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۲۹: #تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده. به همین سبب این که انسان گردن خم کند و بگوید: چه کنم، تقدیرم این بوده، نشانه #جهالت است. تقدیر همه راه نیست، فقط تا سر #دوراهی هاست. گذرگاه مشخص است، اما انتخاب گردش‌ها و راه‌های فرعی در دست مسافر است. پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکومِ آنی.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۲۸: #گذشته مِهی است که روی ذهنمان را پوشانده. #آینده نیز در پسِ پرده خیال است. نه آینده مان مشخص است، نه گذشتمان را می‌توانیم عوض کنیم. صوفی همیشه حقیقت زمانِ #حال را در می‌یابد.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۲۷: این دنیا به کوه می‌ماند، هر فریادی که بزنی، پژواک همان را می‌شنوی. اگر سخنی خیر از دهانت بر آید، سخنی خیر پژواک می‌یابد. اگر سخنی شرّ بر زبان برانی، همان شرّ به سراغت می‌آید. پس هر که درباره ات سخنی زشت بر زبان راند، تو چهل شبانه روز درباره آن انسان سخن نیکو بگو. در پایان چهلمین روز می‌بینی که همه چیز عوض شده. اگر #دلت دگرگون شود، دنیا دگرگون می‌شود.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۲۶: کائنات وجودی واحد است. همه چیز و همه کس با نخی نامرئی به هم بسته اند. مبادا آهِ کسی را برآوری؛ مبادا دیگری را، بخصوص اگر از تو ضعیف‌تر باشد، بیازاری. فراموش نکن که اندوهِ آدمی تنها در آن سوی دنیا ممکن است همه انسان‌ها را اندوهگین کند. و #شادمانی یک نفر ممکن است همه را شادمان کند.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۲۵: فقط در آینده دنبال بهشت و جهنم نگرد. هرگاه بتوانیم یکی را بدون #چشمداشت و حساب و کتاب و معامله دوست داشته باشیم، در اصل در بهشتیم. هرگاه با یکی منازعه کنیم و به نفرت و حسد و کین آلوده شویم، با سر به جهنم افتاده ایم.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۲۴: حال آنکه انسان اشرف مخلوقات است، باید در هر گام به یاد داشته باشد که خلیفه خدا بر زمین است و طوری رفتار کند که شایسته این مقام باشد. انسان اگر فقیر شود، به زندان افتد، آماجِ افترا شود، حتی به اسارت رود، باز هم باید مانند خلیفه ای سرافراز، چشم و دل سیر و با قلبی مطمئن رفتار کند.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۲۳: زندگی اسباب بازی پر زرق و برقی است که به امانت به ما سپرده اند. بعضی‌ها اسباب بازی را آنقدر جدی می‌گیرند که به خاطرش می‌گریند و پریشان می‌شوند. بعضی‌ها هم همین که اسباب بازی را به دست می‌گیرند کمی با آن بازی می‌کنند و بعد می‌شکنندش و می‌اندازند دور. یا زیاده بهایش می‌دهیم، یا بهایش را نمی‌دانیم.
از زیاده روی بپرهیز. صوفی نه افراط می‌کند و نه تفریط. صوفی همیشه میانه را بر می‌گزیند.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۲۲: عاشق حقیقی خدا وارد میخانه که بشود، آنجا برایش نمازخانه می‌شود. اما آدم دائم الخمر وارد نمازخانه هم که بشود، آنجا برایش میخانه می‌شود. در این دنیا هر کاری بکنیم، مهم نیّتمان است، نه صورتمان.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده۲۱: به هر کدام از ما صفاتی جداگانه عطا شده است. اگر خدا می‌خواست همه عیناً مثل هم باشند، بدون شک همه را مثل هم می‌آفرید. محترم نشمردن اختلاف‌ها و تحمیل عقاید صحیح خود به دیگران بی احترامی است به نظام مقدس خدا.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
#قاعده۱۹: اگر چشم انتظار احترام و توجه و محبت دیگرانی، ابتدا این‌ها را به خودت بدهکاری. کسی که خودش را دوست نداشته باشد ممکن نیست دیگران را دوست داشته باشد. خودت را که دوست داشته باشی، اگر دنیا پر از خار هم بشود، نومید نشو، چون به زودی خارها گل می‌شود.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده18: تمام کائنات با همه لایه‌ها و با همه بغرنجی اش در درون انسان پنهان است. شیطان مخلوقی ترسناک نیست که بیرون از ما در پی فریب دادنمان باشد، بلکه صدایی است درونِ خودمان. در خودت به دنبال شیطان بگرد، نه در بیرون و در دیگران. و فراموش نکن هر که نفْسش را بشناسد، پروردگارش را شناخته است. انسانی که نه به دیگران، بلکه به خود بپردازد، سرانجام پاداشش شناخت آفریدگار است.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده17: آلودگی اصلی نه بیرون و در ظاهر، بلکه در درون و دل است. لکه ی ظاهری هر قدر هم بد به نظر بیاید، با شستن پاک می‌شود، با آب تمیز می‌شود. تنها کثافتی که با شستن پاک نمی‌شود حسد و خباثت باطنی است که قلب را مثل پیه در میان می‌گیرد.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده16: خدا بی نقص و کامل است، او را دوست داشتن آسان است. دشوار آن است که انسانی فانی را با #خطا و #صوابش دوست داشته باشی. فراموش نکن که انسان هر چیزی را فقط تا آن حد که دوستش دارد، می‌تواند #بشناسد. پس تا دیگری را حقیقتاً در آغوش نکشی، تا آفریده را به خاطر آفریدگار دوست نداشته باشی، نه به قدر کافی ممکن است بدانی، نه به قدر کافی ممکن است دوست داشته باشی.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده15: خدا هر لحظه در حال کامل کردنِ ماست، چه از درون و چه از بیرون. هر کدام ما اثرِ هنری ناتمامی است. هر حادثه ای که تجربه می‌کنیم، هر مخاطره ای که پشت سر می‌گذاریم، برای رفع نواقصمان طرح ریزی شده است. پروردگار به کمبودهایمان جداگانه می‌پردازد، زیرا اثری که انسان نام دارد در پی #کمال است.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده14: به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، #تسلیم شو. بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو. نگران این نباش که زندگی ات زیر و رو شود. از کجا معلوم زیرِ زندگی ات بهتر از رویش نباشد.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده13: در این دنیا، بیش از ستاره‌های آسمان، مرشد و شیخ نما هست. مرشد حقیقی آن است که تو را به دیدنِ درون خودت و کشف کردنِ زیبایی‌های باطنت رهنمون می‌شود. نه آنکه به مریدپروری مشغول شود.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده10: به هر سو که می‌خواهی _ شرق، غرب، شمال یا جنوب _ برو، اما هر سفری که آغاز می‌کنی سیاحتی به سوی درون خود بدان! آنکه به درون خود سفر می‌کند، سرانجام ارض را طی می‌کند.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده9: صبر کردن به معنای ماندن و انتظار کشیدن نیست، به معنای آینده نگر بودن است. #صبر چیست؟ به تیغ نگریستن و گل را پیش چشم مجسم کردن است، به شب نگریستن و روز را در خیال دیدن است. عاشقان خدا صبر را همچون شهد شیرین به کام می‌کشند و هضم می‌کنند. و می‌دانند زمان لازم است تا هلال #ماه به بدر کامل بدل شود.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده8: هیچ گاه نومید مشو. اگر همه درها هم به رویت بسته شوند، سرانجام او کوره راهی مخفی را که از چشم همه پنهان مانده، به رویت باز می‌کند. حتی اگر هم اکنون قادر به دیدنش نباشی، بدان که در پس گذرگاه‌های دشوار باغ‌های بهشتی قرار دارد. شکر کن! پس از رسیدن به خواسته ات شکر کردن آسان است. صوفی آن است که حتی وقتی خواسته اش محقق نشده، شکر گوید.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده7: در این زندگانی اگر تک و #تنها در گوشه انزوا بمانی و فقط پژواک صدای خود را بشنوی، نمی‌توانی حقیقت را کشف کنی. فقط در #آینه ی انسانی دیگر است که می‌توانی #خودت را کاملا ببینی.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده6: اکثر درگیری ها، پیش داوری‌ها و دشمنی‌های این دنیا از #زبان منشأ می‌گیرد. تو خودت باش و به کلمه‌ها زیاد بها نده. راستش، در دیار عشق زبان حکم نمی‌راند. عاشق #بی_زبان است.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
#قاعده_پنجم: کیمیای #عقل با کیمیای #عشق فرق دارد. عقل محتاط است. ترسان و لرزان گام بر میدارد. با خودش می‌گوید: «مراقب باش آسیبی نبینی.» اما مگر عشق این طور است؟ تنها چیزی که عشق می‌گوید این است: «خودت را رها کن، بگذار برود!»
عقل به آسانی خراب نمی‌شود. عشق اما خودش را ویران می‌کند. گنج‌ها و خزانه‌ها هم در میان ویرانه‌ها یافت می‌شود، پس هر چه هست در دلِ خراب است!
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده4: صفات خدا را می‌توانی در هر ذره کائنات بیابی. چون او نه در مسجد و کلیسا و دیر و صومعه، بلکه هر آن همه جا هست. همان طور که کسی نیست که او را دیده و زنده مانده باشد، کسی هم نیست که او را دیده و مرده باشد. هر که او را بیابد، تا ابد نزدش می‌ماند.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:

قاعده2: پیمودن راه حق کار #دل است، نه کار عقل. راهنمایت همیشه دلت باشد، نه سری که بالای شانه هایت است. از کسانی باش که به نفس خود آگاهند، نه از کسانی که نفس خود را نادیده می‌گیرند.
ملت عشق الیف شافاک
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده1: کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار می‌بریم، همچون آینه ای است که خود را در آن می‌بینیم. هنگامی که نام خدا را می‌شنوی ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرم آور به ذهنت بیاید، به این معناست که تو نیز بیش‌تر مواقع در ترس و شرم به سر می‌بری. اما اگر هنگامی که نام خدا را می‌شنوی ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید، به این معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است.
ملت عشق الیف شافاک
ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﻫﻨﺪی ﺑﺰودی آﻧﭽﻪ را ﺑﺮﻳﺘﺎﻧﻴﺎﻳﻲ ﻫﺎ در اواﻳﻞ ﻗﺮن ﺑﻴﺴﺘﻢ ﻓﻬﻤﻴﺪﻧﺪ و آﻧﭽﻪ را روﺳﻬﺎ ﺳﺮ اﻧﺠﺎم در اواﺧر ۰ ۱۹۸ آﻣﻮﺧﺘﻨﺪ ، ﻳﺎد ﺧﻮاﻫﺪ ﮔﺮﻓﺖ ؛ اﻳﻨﻜﻪ اﻓﻐﺎﻧﻴﻬﺎ ﻣﺮدم ﻣﺴﺘﻘﻠﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ. اﻓﻐﺎﻧﻬﺎ آداب و رﺳﻮم را دوﺳﺖ دارﻧﺪ ، اﻣﺎ از ﻗﻮاﻋﺪ ﺑﻴﺰارﻧﺪ. در ﻣﻮرد ﺟﻨﮓ ﺑﺎد ﺑﺎدک ﻫﻢ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮر. ﻗﻮاﻋﺪ ﺳﺎده ﺑﻮد: ﻗﺎﻋﺪه ﺑﻲ ﻗﺎﻋﺪه. ﺑﺎد ﺑﺎدک را ﻫﻮا ﻛﻦ. ﻧﺦ رﻗﺒﺎ را ﺑﺒﺮ. ﺧﺪا ﻳﺎرت. بادبادک‌باز خالد حسینی