طبیعت همه وقت آماده است تا شکافهایی را که به سبب مرگ ایجاد میشوند پر کند، اما طبیعت قادر نیست آگاهی، اراده و تصور غلبه بر نیروهای مرگ را فراهم آورد. طبیعت بازپس میدهد و جبران میکند، همین و بس. وظیفهی انسان است تا غریزهی آدمکشی را ریشهکن کند، غریزهای که در تظاهرات و نمونههایش بیکران است. همانگونه که قدرت را با قدرت جواب دادن بیهوده است. هر پیکاری ازدواجی است آبستن خون و اندوه. هر جنگی شکستی برای جان بشر است. جنگ فقط جلوهی پهناوری است، آن هم به طرزی تهییج کننده، از تضادهای مسخره و پوچ و ساختگی که هر روزه در همه جا رخ میدهند، حتا در دورههای به اصطلاح صلح. پیکره ماروسی هنری میلر
#ﺟﺒﺮان (۳۰ نقل قول پیدا شد)
ما اغلب انتظار داریم دیگران با ما همانطور رفتار کنند که ما با آنها رفتار میکنیم. اگر لطفی به آنها میکنیم، انتظار داریم آنها هم همان لطف را در حق ما داشته باشند. اینها تبدیل به نوعی «بدهی» میشوند. وقتی ما دوستمان را ماساژ میدهیم، انتظار داریم که او هم مستقیم یا غیرمستقیم آن را جبران کند. این انتظارها هم به لحاظ پیچیدگی و هم ارزش و اهمیت در روابط صمیمانه و رمانتیک به سرعت رشد میکنند. خودت را به فنا نده جان بیشاپ
این بسیار غم انگیز است که ما راه بچه هایمان را برای آنکه چیزی مستقل از ما و حتی مخالف ما شوند، ببندیم. این فاجعه ای جبران ناپذیر است. فردا شکل امروز نیست نادر ابراهیمی
عدهای از آدمها -که فوقالعاده به مصونیت خود اطمینان دارند- غالبا بدون توجه به دیگران یا به ایمنی خود، قهرمانانه زندگی میکنند. دستهای دیگر میکوشند جدایی دردناک مرگ را از راه پیوستن به دیگری تعالی دهد؛ یعنی با کسی که دوستش بدارند، یک هدف، یک مجمع یا یک موجود الهی. اضطراب مرگ، مادر همه مذاهب است که به روشهای گوناگون میکوشند دلهره فانی بودن انسان را تعدیل کنند. پروردگار، چنان که فرهنگهای گوناگون، وصفش کردهاند، نه تنها از راه تجسم حیات جاودان، رنج فانی بودن را بر ما هموار میسازد، بلکه هجران هولناک را با ارائه حضور ابدی جبران میکند و طرح روشنی از زندگی پرمعنا به دست میدهد. خیره به خورشید اروین یالوم
کینه جبران کینه رو نمیکنه. کالیگولا آلبر کامو
مردان ازدواج میکنند؛ به خانوادهی خود میبالند؛ گریهی کودکان را تحمل میکنند؛ هنگامیکه دیر به خانه میرسند، از توضیحدادن دلیل تأخیر، عاجز هستند؛ دهها وصدها زن را میبینند و دلشان میخواهد با آنان در ساحل قدم بزنند؛ برای زنان ناشناخته، لباسهای فاخر میخرند، حتی گرانتر از آنچه برای همسرشان فراهم میکنند؛ به یک روسپی پول میدهند تا کمبودهای احساسی آنها را جبران کند؛ به شرکتهای سازندهی لوازم آرایش، مؤسسات بدنسازی و رژیم غذایی مراجعه میکنند و برای افزودن به اقتدار خود، برنامه میریزند ولی هنگامیکه با مردان دیگر مواجه میشوند، هرگز دربارهی زنان حرف نمیزنند؛ بلکه دربارهی پول، کار و ورزش به گفتگو میپردازند… 11 دقیقه پائولو کوئیلو
ما در جهان اشکها زندگی میکنیم. میتوانیم هرگونه آرزویی داشته باشیم اما زندگی، سخت است؛ جبرانناپذیر و غمناک. 11 دقیقه پائولو کوئیلو
چیزهایی هست که از دست رفتنشان را هیچ چیزی در دنیا نمیتواند جبران کند. لیدی ال رومن گاری
اگه جوانتر بودم، مشکلی نبود و میتونستم خودم رو عوض کنم. میتونستم خیلی امیدوار باشم، اما الان چی؟ توی سنوسالی که الان هستم، بار گذشته داره رو شونههام سنگینی میکنه. جوریکه فکر میکنم هرگز نمیتونم گذشته رو جبران کنم. 1 عضو غیروابسته هاروکی موراکامی
پساز کمی دودلی، اسلحه را زیر بغلچپش گذاشت و نامه را بازکرد. نامه یکورقبزرگ با حروفدرشت و زاویهدار بهخط زاگرو رویش نوشتهشدهبود: من فقط نیمهآدمی را نابودمیکنم. امیدوارم از این بابت به من سختنگیرند و کسانیکه تا اینجا به من خدمتکردهاند، در گنجهیکوچکقدیمیام پول خیلیبیشتری از آنچه انتظارش را دارند، خواهندیافت تا زحماتشان را جبرانکند. مرگ شادمانه آلبر کامو
اگر شما خوب هستید اما خود را طوری نشان میدهید که انگار او مجبور است هر کاری که برایش انجام میدهید را به نحوی جبران کند، این درخواست برای مقابله به مثل، او را چندین پله به عقب خواهد برد. هرگاه جوری برخورد کنید که او گمان کند «مجبور است» شما را ببیند، آنگاه به او حس انجام وظیفه و رفتن به سر کار دست میدهد.
هنگامی دیدن شما برایش «لذت بخش» میشود که برایش مانند انجام وظیفه نباشد. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
نبخشیدنِ کریگ یه دکمهٔ راحتیِ دیگهس. ما با هم فرقی نداریم. ما عین همایم. ما تیکههای پراکندهٔ یه پازلایم که این پایین گم شدیم. همه از پیوستن به منشأمون ناامیدیم و داریم سعی میکنیم اونو جاهای دیگهای پیدا کنیم. از جسممون و الکل و غذا برای جبران تنهاییمون استفاده میکنیم، اما نمیدونیم که این پایین تنهاییم، چون قرار بوده تنها باشیم. چون تیکهتیکهایم. انسانبودن، ناکاملبودنه و دائما اشتیاقداشتن برای پیوستنِ دوباره. بعضی پیوستنها فقط به کمی صبر نیاز دارن. "
به مریم مقدس فکر میکنم که سالها پیش اشاره میکرد بروم سمتش. «بیا! بیا اینجا. بیا پیش من گلنن. بیا!» جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
لحن نامهات دلشورهای را که بابت سلامتیات داشتم از بین برده است و این کم چیزی نیست. فکر میکنم حالت بهتر شده است: همانطور که امیدوار بودم. پاریس آبوهوای بدِ حارّهای را جبران میکند؛ آوینیون و آخر سر هم کوهستان کار را تمام میکند و من دوباره از نیرومندیِ تو به ستوه میآیم. خلاصه خوب بخور، خوب بخواب، نفس بکش، دوستم داشته باش، و بدان که من اینجا در آرامش کامل منتظرت هستم. باید نیرومند و صبور باشم! الآن خوشبختم و هیچ وقت اینقدر خوشبخت نبودهام. مطمئن از تو و از خودم و از ما. آمادهام از مرگ هم سرپیچی کنم حتی اگر زود پذیرای تو شود با روشنترین نگاهی که به زندگی داشتهای. هرچند نمیشود گفت که همه چیز برای کمک به من مهیاست؛ تو حتی در وقت نبودنت تنها یار من باقی میمانی، در هیجان و سکون. پدرم در این وقت سال آزردهخاطر است از آبوهوای متغیر و وضع روحی ماخولیایی (کلمه خیلی دقیق نیست، اما خودش این را به کار میبرد).
وقتی خانه میمانم و پیتو میآید که در خانهمان غذا بخورد، تمدد اعصاب پیدا میکنم و فقط همین زمانهاست که میتوانم استراحت کنم. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
تصورت میکنم، برنزه، براق، پرجنبوجوش و سرحال. دلم میخواهد انرژیام را بازیابم تا وقتی برگشتم همانطور که باید باشم، باشم؛ با تحولی در روان و تن، بهشوق رفع این گرسنگی ابدی. اما هنوز هفتهها بینمان فاصله هست. حقش است این روزها را یکی یکی بجوم. آنوقت شاید جبران شود! خوشحالم که پیشنهاد مصر را رد کردهای، خودخواهانه خوشحالم. میدانم که به آن نیاز داشتی و این شاید مسئله را کمی بغرنج میکند. اما دو ماه جدایی هم دیگر زیادی رنجآور میشد. رنجی که دیگر دل روبهرو شدن با آن را نداشتم. از تو متشکرم، دوستت دارم بهخاطر این کاری که کردی. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
یکی از راههای اصلیِ دستیابی به آرامش، داشتنِ قدرت تشخیص و تمیز است؛ اینکه بتوانیم حتی در وضعیتهای بسیار چالشبرانگیز بین عملی که یک شخص انجام میدهد و عملی که مد نظرش بوده، فرق بگذاریم.
در عرصهٔ قانون، این تمایز را با دو مفهوم متمایزِ قتل و قتلِ نفس پاس داشتهاند. نتیجهٔ هر دو چه بسا یکی باشد: بدنی بیجان در حمامی از خون. اما در مجموع حس میکنیم از لحاظ نیتِ شخصی که مرتکبِ عمل شده است، تفاوت بزرگی در کار است.
دلیل بسیار خوبی وجود دارد که چرا باید به نیاتِ افراد اهمیت بدهیم: چون اگر عمل وی عمدی بوده باشد، آنگاه وی سرچشمهٔ خطری همیشگی ست و چه بسا عمل خویش را تکرار کند؛ بنابراین جامعه باید از خطر وی مصون بماند. اما اگر عملی تصادفی بوده باشد، وی باید عذرخواهی قلبی نموده و آسیب را جبران نماید، که ضرورت اِعمال مجازات را بسیار میکاهد. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
دستهای پرقدرتت و عاقل بودنت جبران پای لنگت را میکند. تو قوی هستی و در کارگاه بافندگی خیلی مفید هستی؛ تمام زنهایی که آنجا کار میکنند این را قبول دارند. و کج بودن پایت در مقابل این استعدادت هیچ اهمیتی ندارد. قصههایی که برای بچهها تعریف میکنی، تصویرهایی که با کلمات میسازی و با نخ! کارهایی که با نخ میکنی! کارهایی هستند که تا به حال کسی ندیده. کار تو خیلی فراتر از کاری هست که من بلدم! در جستجوی آبیها لوئیس لوری
آییشکای من! گوشهایت را باز کن! اگر سلامت مرا میخواهی، باید تو هم اعصابت را معالجه کنی. هر دو با هم، برای یک زندگی نو: این دو ماه را باید قول بدهی که عصبانی نشوی، ناراحت نشوی، احمدت را بیش از همیشه دوست داشته باشی. این دو ماهه را از من پرستاری کن. بگذار من نجات پیدا کنم. آن وقت تو خواهی دید که من چه طور محبتهای تو را جبران میکنم. چه طور شبپرهوار دور شمع وجودت میگردم. دست مرا بگیر و مرا از این باتلاق بلا بیرون بکش. هیچ چیز جز لبخند تو و برق شادی در چشمهایت نمیتواند در بازگشت سلامت من موثر باشد. مثل خون در رگهای من (نامههای احمد شاملو به آیدا) احمد شاملو
در تاریخ بسیاری از کشورها چیزهای بسیار دردناکی وجود دارند که به هضم شدن نیاز دارند. امید است هر کشوری بتواند خودش را با کمک هنر سیاسی شفا بخشد. این چالش در آلمان به اوج دشواری و اهمیت میرسد. تراژدی مخوف آلمان در اوخر دههٔ ۱۹۳۰ و اوایل دههٔ ۱۹۴۰، به جای انکار یا سوگواری محض، خواهان جبران است. مسئله فقط گفتن این نیست که چیزهای وحشتناکی رخ داده، بلکه کنار آمدن با میراث گناهی است که به نام پیشرفت رخ داده است. هر چهقدر هم که نیاز به تأیید شرارتهای گذشته ضروری باشد، بهخودیخود جامعهٔ بهتری نخواهد ساخت. هنر همچون درمان آلن دوباتن
هیچ راهحل جهانی برای جبران نداشتهها و در نتیجه، نوع هنری که باید خودمان را با آن احاطه کنیم وجود ندارد؛ به این بستگی دارد که چهچیزی در درون ما نامتعادل است و در چه جهتی قرار گرفتهایم. هنر همچون درمان آلن دوباتن
هر اثر هنری به فضای روحی و روانی خاصی آغشته است: یک تابلوِ نقاشی ممکن است آرام یا بیقرار باشد، جسورانه یا محتاط، فروتن یا مطمئن، مردانه یا زنانه، بورژوا یا اشرافی و اینکه ما کدام نوع را ترجیح دهیم بیانگر تفاوتهای روحی زیادمان است. ما مشتاق هنری هستیم که جبرانی باشد برای آسیبپذیریهای درونیمان و کمک کند به تعادلی ماندگار دست یابیم. زمانی یک اثر را زیبا میدانیم که از فضایلی برخوردار باشد که خود از آنها بیبهرهایم و کاری را زشت توصیف میکنیم که حالات یا مضامینی را به ما تحمیل میکنند که یا از جانب آنها احساس تهدید میکنیم یا منکوب آنها هستیم. هنر نویدبخش تکامل درونی است. هنر همچون درمان آلن دوباتن
بیرون کشیدن چیزی از هنر صرفاً به معنای دانستن چیزی دربارهٔ آن نیست، بلکه همچنین به معنای بررسی کردن خودمان است. باید در واکنش به آنچه میبینیم آمادهٔ نگاه کردن به خودمان باشیم. هنر «بهخودیخود» خوب یا بد تلقی نخواهد شد، بلکه تا آنجا که به جبران ضعفهای ما کمک کند «برای ما» خوب یا بد خواهد بود: فراموشکاری، از دست دادن امید، جستوجوی احترام، مشکلاتمان با خودشناسی و آرزوی عشق؛ بنابراین پیش از آنکه آدم به اثری هنری برسد خوب است شخصیت خودش را بشناسد تا بداند در جستوجوی آرام کردن یا آزاد کردن چیست. هنر همچون درمان آلن دوباتن
تنها مرهمِ اندوه خاطره است؛ تنها تسکین دردِ فقدان کسی، اذعان به زندگیای است که پیش از این وجود داشته است. بهیاد آوردن دیگران آنها را برنمیگرداند و خاطرات، بهتنهایی برای جبران امکانات ازدسترفتهٔ زندگیِ کسی که خیلی جوان ازدنیارفته کافی نیست. اما یادآوری خاطرات، اساس بدنهٔ ترمیم است. تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ
تصمیمهای بزرگ، برازنده ی مردان بزرگ است که اگر در آن تأخیر کنند، شاید هرگز فرصت جبران نیابند. نامیرا صادق کرمیار
گاه زندگی ام به نظرم چیزی جز یک سلسله پشیمانی، گمراهی و اشتباهات جبران ناپذیر نمیآید. کشور آخرینها (سفر آنا بلوم) پل استر
… و لذت اینکه بتواند بگوید، تمام روز وقت دارم، تا اشتباه کنم، جبران کنم، آرام شوم، دست بکشم، ترسی ندارم، بلیتم تا آخر عمر اعتبار دارد. متنهایی برای هیچ ساموئل بکت
… میشود دید که تو عادت داری در آن واحد چند کتاب را با هم بخوانی و در ساعات متفاوت روز نوشتههای متفاوتی میخوانی، نوشته هایی مختص بخشهای مختلف زندگی ات، هر چند این بخشها کوچک باشند. کتاب هایی کنار میز تختخواب هستند و کتاب هایی دیگر کنار مبل جا گرفته اند، هم توی آشپزخانه اند هم توی حمام.
این میتواند مشخصه ای باشد که باید به تصویر تو افزود. روان تو دارای دیوارهای درونی است که باعث میشوند میان زمانها فاصله بگذاری و در آنها توقف و حرکت کنی و بر مجراهای موازی به تناوب متمرکز شوی. آیا این کافی است که بگویی میخواهی زندگیهای بسیاری در آن واحد داشته باشی؟ یا در واقع همین حالا هم این چنین زندگی میکنی، یا اینکه مایلی زیر یک سقف جدا از شخص دیگری زندگی کنی و این زندگی هم جدا از دیگران و مکانهای دیگر باشد، و با تمام تجربه ات، میدانی که باید در انتظار یک نارضایی باشی و این که این نارضایی فقط با نارضاییهای دیگر قابل جبران است. اگر شبی از شبهای زمستان مسافری ایتالو کالوینو
… ﻣﻦ از ﺗﻠﻘﻲ اﻓﻐﺎﻧﻬﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺟﻨﺲ ﻣﺮد ﺧﺒﺮ داﺷﺘﻢ. ﻧﺪﻳﺪی ﻛﻪ ﺑﺎ او ﺣﺮف ﻣﻴﺰد؟وای،وای، دﻳﺪی دﺧﺘﺮه وﻟﺶ ﻧﻤﻴﻜﺮد ﺑﺮود؟ﭼﻪ ﭘﺘﻴﺎ ره ای!
ﺑﺎ ﻣﻌﻴﺎرﻫﺎی اﻓﻐﺎﻧﻲ ﺳﺌﻮال ﮔﺴﺘﺎﺧﺎﻧﻪ ﺑﻮد. ﺑﺎ اﻳﻦ ﺳﺌﻮال ﺧﻮدم را ﻋﺮﻳﺎن ﻛﺮده ﺑﻮدم و در دﻟﺶ ﺷﻚ ﺑﻪ وﺟﻮد آورده ﺑﻮدم ﻛﻪ ﺑﻪ او ﻋﻼﻗﻪ دارم. اﻣﺎ ﻣﻦ ﻣﺮد ﺑﻮدم و ﭼﻴﺰی را ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﻄﺮ ﻣﻲ اﻧﺪاﺧﺘﻢ #ﻏﺮورم ﺑﻮد ،ﻏﺮور #ﺟﺒﺮان ﻣﻲ ﺷﻮد اﻣﺎ آﺑﺮو ﻧﻪ، آﻳﺎ ﻣﺮا ادم ﮔﺴﺘﺎﺧﻲ ﻣﻴﺪاﻧﺴﺖ؟ بادبادکباز خالد حسینی
آیا هرگز فردی مورد علاقه را از دست داده و خواهان آن بوده اید که یک بار دیگر با او حرف بزنید، فرصتی دیگر داشته باشید تا زمانی را که تصور میکردید او برای همیشه در کنار شما خواهد بود، جبران کنید، اگر چنین است، پس میدانید که اگر همه روزهای خود را بر روی هم بگذارید مهمتر از آن یک روز نخواهد بود که میخواهید برگردد.
و چه اتفاقی خواهد افتاد اگر بتوانید آن را برگردانید؟ برای 1 روز بیشتر میچ آلبوم
امیلی کوچولوی دو سال و نیمه، داخل کالسکه است. مادرش که برای به دنیا آوردن وینی به زودی زایمان میکند، اندک زمانی پیش، او را برای یک ماه به خانهٔ خاله لاوینیا فرستاده است. دخترک به توفان هولناک خیره میشود و به خاله اش التماس میکند: «مرا پیش مادرم ببر، مرا پیش مادرم ببر.» سربازان در حال مرگ نیز همین را میگویند و کسی به آنها پاسخ نمیدهد. به جنگجوی کوچولوی دو سال و نیمه هم، که در میدان نبرد دنیا گمشده است، کسی پاسخ نمیدهد. کودک ناگهان فرو رفته در نیمکت چرمی، به گونه ای باور نکردنی، آرام میگیرد. ترز داویلا میگوید: «اگر ترس و مرگتان را به یک باره فرو نخورید، هرگز کار نیکی نخواهید کرد.» دخترک بی کس همین کار را کرده است: ترس از دهها تُن آب و سکوت جبران ناپذیر مادر را به یک باره فرو خورده است. شیاطین میروند تا در جای دیگر مشت بکوبند. آسمان به شکلی تحسین برانگیز میدرخشد، سفر میتواند ادامه پیدا کند. بانوی سپید کریستین بوبن
گویا سرنوشتم چنین رقم خورده بود که از زندگی و دوستانم بیشتر از آنچه به آنها داده ام بهره گیرم و همیشه هم در حسرت جبرانش باشم. ارتباطم با ریچارد، الیزابت، سینیورا ناردینی و نجار به همین منوال بود و اکنون در سالهایی که پختهتر شده و به خود اهمیت میدادم، میدیدم که هواخواهی سرگشته و شیفته ی خدمت به معلولی دردمند شده ام. اگر کتابی را که از مدتها قبل در دست نگارش دارم روزی به اتمام برسانم و چاپ شود، به ندرت میتوان موضوعی را در آن یافت که از بوپی نیاموخته باشم. اکنون دوره ای شاد در برابرم گسترده بود که میتوانستم بر اساس آن برای بقیه عمرم برنامه ریزی کنم. این امتیاز بزرگ به من اعطا شده بود که شناختی روشن و ژرف نسبت به روح والای انسانی درمانده پیدا کنم که دست تقدیر هر بلائی را – از بیماری و انزوا و تنگدستی گرفته تا بی کسی – در دامانش نشاند. تمامی عیوب جزئی مثل خشم، ناشکیبائی، بی اعتمادی و دروغ که معمولا حلاوت زندگی زیبا و کوتاه آدمی را تلخ و زایل میسازند، تمامی این زخمهای چرکین که چهره ما را زشت میسازند داغ خود را از طریق تحمل سالها رنج شدید در وجود این انسان نهادند; انسانی که نه حکیم بود و نه فرشته، ولی با این حال تن به قضا و قدر سپرده، سر تسلیم و اطاعت در پیش نهاده و تحت فشار روحی ناشی از دردی وحشتناک و تحمل محرومیتها آموخته بود که باید معلولیتش را بی هیچ حجبی بپذیرد و کار خود را به خداوند واگذارد. یک بار از او پرسیدم: «چطور توانست با مشکلات ناشی از بدن علیل و دردمندش کنار بیاید؟»
خندید و گفت: «خیلی آسان، من با بیماری ام مدام در جنگم. گاهی پیروز میشوم، گاهی شکست میخورم. این وضع همیشه ادامه دارد. گاهی هم دست از منازعه میکشیم و اعلام آتش بس میکنیم، ولی با نگاهی مظنون یکدیگر را زیر نظر داریم و منتظر میمانیم تا دیگری حمله را آغاز کند که در این صورت آتش بس شکسته میشود.» سفینه زندگی (پیتر کامنتزیند) هرمان هسه