من از آن تافتههای جدابافته نبودم ؛
که هر توهینی را ببخشایم،
اما همیشه در آخر کار آن را از یاد میبردم.
آن کس که تصور میکرد که من از او نفرت دارم چون میدید که با لبخندی صمیمی به او سلام میگویم غرق در شگفتی میشد و نمیتوانست باور کند. در این حال، بر حسب خلق و خوی خودش، یا بزرگواریم را تحسین و یا بی غیرتیام را تحقیر میکرد، بی آنکه فکر کند که انگیزه ی من سادهتر از اینها بوده است،من همه چیز حتی نام او را از یاد برده بودم. سقوط آلبر کامو
بریدههایی از رمان سقوط
نوشته آلبر کامو
آیا زن تنها چیزی نیست که از بهشت برای ما به جا مانده است? سقوط آلبر کامو
سقوطهای نکرده گاهی کوفتگیهای عجیبی بر جای میگذارد. سقوط آلبر کامو
به هرکس بر میخورم با لبخند پنهانی به من مینگرد. سقوط آلبر کامو
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﻓﺎﺵ ﮐﻨﻢ: ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﻭﺭﯼ ﺭﻭﺯ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﻧﻤﺎﻧﯿﺪ، ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻭﺭﯼ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﺭﻭﯼ ﻣﯽﺩﻫﺪ. سقوط آلبر کامو
مردم از انگیزههای شما و صداقت شما و اهمیت رنج هایتان جز با مرگ شما متقاعد نمیشوند. سقوط آلبر کامو
من زندگی را دوست دارم، ضعف حقیقی من همین است. به حدی دوستش دارم که از آنچه جز خود زندگی است هیچ گونه تصوری ندارم. اشراف نمیتوانند خود را ببینند مگر با کمی فاصله نسبت به خود و زندگی خود. اگر ضرورت ایجاب کند جان میسپرند، شکسته شدن را به خم شدن ترجیح میدهند. ولی من خم میشوم، زیرا همچنان خود را دوست دارم. سقوط آلبر کامو
حالا دیگر خیلی دیر شده است. همیشه خیلی دیر است. خوشبختانه! سقوط آلبر کامو
چه بسیار جنایتها فقط برای این روی داده که عامل آنها قادر به تحمل قصور خویش نبوده است! سقوط آلبر کامو
تقریبا؟! ، جواب بی نظیری است! صحیح هم هست؛ ما در هر چیز فقط تقریباً هستیم. سقوط آلبر کامو
«وای بر شما اگر همه از شما خوب بگویند!» آه! کسی که این را گفته کلامش زر بوده است! . سقوط آلبر کامو
اگر همه کس اسرار نهان خود را فاش و حرفه ی حقیقی و هویت خود را اعلام میکرد، ما سرگیجه میگرفتیم! سقوط آلبر کامو
آه! آقا، ما آدم بد و نابابی نیستیم، فقط روشنایی را گم کرده ایم. سقوط آلبر کامو
سانسور همان چیزی را که نهی میکند به فریاد بلند اعلام میدارد. سقوط آلبر کامو
ما نمیتوانیم بی گناهی هیچ کس را تأیید کنیم، در صورتی که میتوانیم به طور قطع مجرمیت همه کس را مسلم بدانیم. هر انسانی گواهی است بر جنایت همه ی انسانهای دیگر. سقوط آلبر کامو
چون احتیاج داشتم که دوست بدارم و دوستم بدارند، تصور کردم که عاشق شده ام. به عبارت دیگر خودم را به حماقت زدم. سقوط آلبر کامو
من زندگی را دوست دارم، ضعف حقیقی من همین است. به حدی دوستش دارم که از آنچه جز خود زندگی است هیچ گونه تصوری ندارم. اشراف نمیتوانند خود را ببینند مگر با کمی فاصله نسبت به خود و زندگی خود. اگر ضرورت ایجاب کند جان میسپرند، شکسته شدن را به خم شدن ترجیح میدهند. ولی من خم میشوم، زیرا همچنان خود را دوست دارم. سقوط آلبر کامو
اگر میتوانستم خودکشی کنم و بعد قیافه ی آنها را ببینم، بله، در این صورت به زحمتش میارزید، ولی، خاک تاریک و تابوت ضخیم است و از ورای کفن چیزی دیده نمیشود. سقوط آلبر کامو
مردمی هستند که مذهب آنها بخشودن توهین است، و واقعاً هم آن را میبخشایند، اما هرگز آن را فراموش نمیکنند. من از آن تافتههای جدا بافته نبودم که هر توهینی را ببخشایم، اما همیشه در آخر کار آن را از یاد میبردم. سقوط آلبر کامو
انسان چنین است، دو چهره دارد: نمی تواند بی آنکه به خود عشق بورزد دیگری را دوست بدارد. سقوط آلبر کامو
می دانی «دلبری» چیست… ؟!
راهی است برای گرفتن جواب «بله» …بدون این که سوال مشخصی پرسیده باشی…! سقوط آلبر کامو
من هر گز شب از روی پل نمیگذرم. این نتیجه ی عهدی ست که با خود بسته ام. آخر فکرش را بکنید که کسی خودش را در آب بیندازد. آن وقت از دو حال خارج نیست: یا شما برای نجاتش خود را در آب میافکنید و در فصل سرما به عواقب بسیار سخت دچار میشوید! یا او را به حال خود وامی گذارید. شیرجههای نرفته گاهی کوفتگیهای عجیبی به جا میگذارد. سقوط آلبر کامو
آیا میدانید که در دهکده ی کوچک من، طی یک عملیات انتظامی، یک افسر آلمانی با نهایت ادب از پیرزنی تمنا کرد که یکی از دو پسرش را که به عنوان گروگان باید اعدام شود به میل خود انتخاب کند؟ انتخاب کند، تصورش را میکنید؟ این یکی را؟ نه، آن یکی را؟ و ناظر رفتن او باشد. سقوط آلبر کامو
من گاه به اندیشه ی آنچه مورخان آینده درباره ی ما خواهند گفت فرو میروم. در مورد انسان امروزی یک جمله برای آنها کافی است: او زنا میکرده و روزنامه میخوانده است. سقوط آلبر کامو
من مرد پاکدلی را میشناختم که بدگمانی را به خود راه نمیداد. او هواخواه صلح و آزادی مطلق بود و با عشقی یکسان به تمامی نوع بشر و حیوانات مهر میورزید. روحی برگزیده بود، بله، قطعاً چنین بود.
به هنگام آخرین جنگهای مذهبی اروپا، گوشهٔ خلوتی در روستا اختیار کرده و بر درگاه خانه اش نوشته بود: (( از هر کجا که باشید به در آیید که خوش آمدید.) )
به گمان شما چه کسی به این دعوت دلپذیر پاسخ داد؟ شبه نظامیان فاشیست، که مثل خانهٔ خودشان داخل شدند و دل و رودهٔ او را بیرون کشیدند. سقوط آلبر کامو