این رسمها، این قراردادها، این قانونها، همه چیزهایی که تو ضروریشان نمیدانی، همه چیزهایی که از آنها گریختهای… همینها چهارچوب زندگی را تشکیل میدهند. برای زنده ماندن، آدم باید حقیقتهایی ایستا را دور و برش داشته باشد. اما پوچ و بیهوده یا غیرعادلانه بودن، اینها همهاش فقط حرف است. پیک جنوب آنتوان دو سنت اگزوپری
#ضروری (۵۸ نقل قول پیدا شد)
برای یک زندگی خوب، دوستان صمیمی ضروریند. به علاوه اگر دوستان خوب دور آدم را گرفته باشند، دیگر چندان نیازی به رواندرمانی ندارد. خیره به خورشید اروین یالوم
انسان، جهت کارکردن مناسب حافظهاش، نیازمند دوستی است. به یاد آوردن گذشتهمان که آن را همیشه با خود باید همراه داشته باشیم، شاید شرط ضروری برای حفظ آن چیزی است که کلیت وجود «من» آدمی نامیده میشود. برای این که این وجود کوچک نشود، برای این که این وجود حجمش را حفظ کند، خاطرات باید مثل گلهای داخل گلدان آبیاری شوند و این آبیاری مستلزم تماس منظم با شاهدان گذشته، یعنی دوستان است. هویت میلان کوندرا
اندوه برای مردم تاریخ انقضای اجتماعی دارد و کسی را یارای ژرفنگری در اندوه دیگری نیست که چنین دورنمایی صرفا در کوتاهمدت قابلتحمل است، چون مادام که شوک و درد باقی است هنوز برای آنها که شاهد ماجرا هستند نقشی وجود دارد؛ نقشی که به گمانشان ضروری، نجاتبخش و مفید مینماید. اما بهمحض اینکه درمییابند فرد داغدار نه بهتر شده و نه از اندوه بیرون آمده، احساس حقارت و اضافی بودن میکنند. این رفتار را برخورنده میدانند و کناره میگیرند. شیفتگیها خابیر ماریاس
اگر ایمان به ابدیت برای انسان، ضروری است (و بی آن، گریزی جز خودکشی نمیماند) بدین معناست که سرشت آدمی با ایمان در هم آمیخته است و چون اینچنین است، بنابراین بی هیچ تردیدی روح آدمی جاودانه است. افسانه سیزیف آلبر کامو
نمیدانم، آیا تو تا به حال چنین احساس دردناکی را تجربه کردهای که کار بیهوده و بینتیجهای انجام داده باشی؟ شاید برایت پیش آمده باشد که در یک روز بارانی یا برفی برای تهیه یک چیز ضروری از خانه بیرون بروی و وقتی به مقصد رسیدی، با مغازه و در بستهی آن مواجه شوی. چنین چیزی خشمآور است و ما بیشتر برای حماقت خودمان خشمگین میشویم. دختر پرتقالی یوستین گردر
اوایل چیزی نمینوشتم؛ فقط حرفم را میگفتم. بعد یادم میرفت چه گفته بودم. بهراستی داشتن حداقل حافظه ضروری است، البته اگر قرار باشد آدم واقعا زندگی کند. مالون میمیرد ساموئل بکت
وقتی آدم عاشق میشود، از همه فوریتر و ضروریتر، عشقورزیدن به فرد موردعلاقه است. مرگ شادمانه آلبر کامو
بسیار ضروری است که این موضوع را همواره در خاطر خود نگاه دارید که او، اگرچه یک مرد بالغ است، اما در درونش یک کودک سه ساله وجود دارد که باعث میشود او دچار «اختلال کمبود تحسین» باشد. هنگامیکه شما غر میزنید، این کودک نوپا را بیدار میکنید و تا پیش از فعال شدن «میل به خرابکاری پسر بچه» ، تنها ۳۰ ثانیه فرصت دارید تا اوضاع را دوباره به حالت عادی خود بر گردانید.
این کار برای مرد به آسانی عوض کردن موج رادیو است. در عرض ۳۰ ثانیه، او موج شما را عوض میکند و تا هنگامیکه شما به غر زدن خود پایان نداده اید، روی موج شما باز نمیگردد. حتی اگر شلوارش آتش گرفته باشد و دود تمام اتاق را پر کرده باشد هم او صدای شما را نمیشنود. به همین دلیل است که شما باید با کارهایتان با او ارتباط برقرار کنید… نه کلمات. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
در غم و در شادی، کاملاً با تو زندگی میکنم. هر روز خودم را حیوانتر احساس میکنم و اصلاً اهلی نیستم. از نظر فیزیکی، عادتکرده به اینکه تقریباً در تمام طول روز لخت بمانم، با پوستی آفتابسوخته، تنبلی، تمایلات سرخورده و حالت درازکش، اینها برایم آزادی و آرامش و تأنی در حرکات میآورد که فقط شبیه زندگی وحوش است. هی جُم میخورم، با طمأنینهای لطیف و ناگهانی، بدون ذرهای حرکت اضافی مگر در موارد ضروری. به این حالتم آگاهم و در این لحظات خودم را زیبا حس میکنم. این هم خیلی ساده برای اینکه تخیل تو سرشار شود و وقتی به من فکر میکنی بتوانی کمی مرا به خیالت بکشی. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
هیچچیز نیست که به بوتهٔ فراموشی سپرده نشود. برای ما و مشکلات ما نیز چنین اتفاقی خواهد افتاد. شیوهٔ نظم و نظام بخشیدن به چیزها که بهنظرمان بسیار ضروری و مهم میرسند، سرانجام نامأنوس و منسوخ خواهند شد. در اینجا تاریخ کارکردی اصلاحگرانه دارد. تاریخ به این دلیل واجد چنین تأثیری است که مشغولیتهای بسیار خودمحورانهٔ ما را تعدیل میکند. و هنگامی که بهنظر میرسد حال حاضر تمام آن چیزی ست که وجود دارد، ما را احیا میکند. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
اینکه گاهی در مواجهه با تشریفات اداری به ستوه میآییم و احساس درماندگی میکنیم، بخشی از این واقعیت بزرگتر است که دنیای بیرون، دنیایی سخت و بیتفاوت است. درست در نقاط حساس، نیازهای شما هر قدر هم که مهم باشند، به هیچجا نمیرسند: مدیر هتل صرفاً به این دلیل که واقعاً مشتاق بازدید از شهر هستید و یا اینکه حاضرید چند روزی را در کنار استخر هتل روی یک نیمکت سر کنید، با شما کنار نمیآید؛ شما نمیتوانید صرفاً به دلیل بیحوصلگی، مستقیماً به سرِ صفِ خرید در فروشگاه بروید؛ مغازه صرفاً به این دلیل که آن جفت شلوار کاملاً مناسب شماست آن را به شما نمیدهد؛ رستوران صرفاً به این دلیل که گرسنه هستید، به شما غذا نخواهد داد. یا کار شما هر چقدر هم ضروری باشد، کماکان لپتاپ برای اتصال به چاپگر مشکل دارد فقط این پیام را میبینید که «چاپگر قابل شناسایی نیست» و هر کاری هم که انجام میدهید، بهنظر بیفایده است. دغدغههای شخصی ما هر قدر هم که مهم و منطقی و خوب باشند بهخودیخود در برابر نیروهای غیرشخصیِ بازرگانی، تکنولوژی و طبیعت هیچ هم حساب نمیشوند. در حق ما هیچ ارفاقی نخواهد شد. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
ما همیشه رؤیای عشقی شادکام را داشتهایم. در کل تاریخ، فقط در دورهٔ اخیر است که به این تصور رسیدهایم که این رؤیاها میتوانند در ازدواج به ثمر بنشینند. مثلاً یک اشرافزاده در قرن ۱۸ فکر میکرد ازدواج یک امر ضروری برای تولیدمثل، تملک و همبستگی اجتماعی است. این انتظار وجود نداشت که ازدواج بتواند فراتر از این چیزها به شادکامی مشترک بینجامد، این شادکامی مختص روابط خارج از ازدواج بود. در این روابط بود که انتظار روابطی پرمهر و پیچیده را داشتیم؛ جنبههای عملگرایانهٔ روابط مختص به یک عرصه بود و شوق عاشقانه به نزدیکی و وصال کاملاً به عرصهٔ دیگری تعلق داشت. در دورههای اخیر است که ایدهآلیسم عاطفیِ ماجراهای عاشقانه در قلمرو ازدواج نیز امکانپذیر و حتی ضروری دانسته شده است. البته این انتظار را داریم که در مسیر وصال مشکلات واقعی مهمی وجود داشته باشد، از جمله نرخ متغیر رهن خانه و هزینهٔ صندلی خودرو مخصوص کودکان؛ اما در عین حال انتظار داریم رابطه بتواند اشتیاق ما را به تفاهم ژرف و مهرورزانه برآورده کند.
انتظارات ما همهچیز را خیلی سخت میکنند. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
عادتها ضروری هستند، اما برای رسیدن به درجهٔ استادی کفایت نمیکنند. آنچه بدان نیاز دارید، ترکیبی از عادتهای ناخودآگاه و رویکرد حسابشده است.
عادتها + رویکرد حسابشده = تسلط عادتهای اتمی جیمز کلیر
فرق آدمهای حرفهای و آماتور در این است که حرفهایها آنچه آزاردهنده یا دردناک است را پشت سر میگذارند.
حرفهایها به برنامه پایبند میمانند؛ آماتورها میگذارند زندگی در کارشان مداخله کند. حرفهایها میدانند چه چیزی برایشان مهم است و با هدف به سمت آن حرکت میکنند؛ آماتورها بهواسطهٔ ضروریات زندگی از مسیر اصلی خودشان رانده میشوند. عادتهای اتمی جیمز کلیر
این مرد را که در ابراز احساسات، صرفه جویی و هیجاناتش را مهار میکرد، درک نمیکردم. هیچ نشانه ی ترس یا شکست از خود بروز نمیداد. هرگز نتوانسته ام این گونه آدمها را بفهمم. در خانه ی من ابراز احساسات، بوسیدن و در آغوش گرفتن مانند نفس کشیدن، بدیهی و ضروری است. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
در تاریخ بسیاری از کشورها چیزهای بسیار دردناکی وجود دارند که به هضم شدن نیاز دارند. امید است هر کشوری بتواند خودش را با کمک هنر سیاسی شفا بخشد. این چالش در آلمان به اوج دشواری و اهمیت میرسد. تراژدی مخوف آلمان در اوخر دههٔ ۱۹۳۰ و اوایل دههٔ ۱۹۴۰، به جای انکار یا سوگواری محض، خواهان جبران است. مسئله فقط گفتن این نیست که چیزهای وحشتناکی رخ داده، بلکه کنار آمدن با میراث گناهی است که به نام پیشرفت رخ داده است. هر چهقدر هم که نیاز به تأیید شرارتهای گذشته ضروری باشد، بهخودیخود جامعهٔ بهتری نخواهد ساخت. هنر همچون درمان آلن دوباتن
از بچگی در این باب که رشک تباهکننده و آسیبزننده است آنقدر داستانهای مجابکننده میشنویم که دیگر نمیتوانیم جنبههای سازنده و ضروریاش را دریابیم. رشک میتواند در ساخت نقشهٔ آینده بسیار بهدردبخور باشد، اما از آن استفاده نمیکنیم. هر کسی که به او رشک میبریم تکهای از پازل دستاوردهای احتمالی آیندهٔ ما را در دست دارد. از وارسی کردن احساسات رشکآمیزی که حین ورق زدن مجله، نگاه اجمالی به اتاقی که در آن به مهمانی دعوت شدهایم یا شنیدن آخرین فعالیتهای شغلی هممدرسهایها تجربه میکنیم چهرهٔ خود واقعیمان شکل میگیرد. ممکن است تجربهٔ رشک از نظرمان تحقیرآمیز باشد انگار که شکست خودمان را تأیید میکنیم، اما به جایش باید این سؤال ضروری و رستگاریبخش را از تمام کسانی که به آنها رشک میبریم بپرسیم: اینجا چهچیزی میتوانم بیاموزم؟ متأسفانه احساسات رشکآمیز به طرز گیجکنندهای مبهماند. ما به تمامی آدمها و موقعیتها رشک میبریم؛ درحالیکه در واقع اگر این فرصت را به خودمان بدهیم که چیزها یا آدمهای رشکبرانگیز را در آرامش تحلیل کنیم میبینیم که فقط بخش کوچکی از آنها بوده که ردّ آرزوهایمان را بر خود داشته است. هنر همچون درمان آلن دوباتن
مشکلات شغلی معمولاً با یک حس غیرعادی و عجیب شروع میشود: صدها چیزی را که از انجامشان در زندگی نفرت داریم میدانیم، اما همهٔ خواستههایمان مبهماند و هیچ تصویر روشنی از اینکه آرزوهایمان را دقیقاً در چه مسیری باید هدایت کنیم نداریم. میخواهیم چیزها را عوض کنیم، یک کار جالب و ارزشمند انجام دهیم، اما نمیتوانیم علایق خود را در یک نقطهٔ واقعگرایانه متمرکز کنیم؛ اینجاست که وحشت میکنیم. دیگران را به سبب غصههای خود سرزنش میکنیم، میگوییم زمین بازی علیه ما بوده، دربارهٔ نقصهای خود اغراق میکنیم یا به سوی نزدیکترین شغل به اصطلاح «امن» که میدانیم پاسخی برای هیچیک از نیازهای درونی ما نخواهد بود میدویم، اما خودمان را قانع میکنیم که حداقل درآمدی خواهیم داشت و آقابالاسرها را از ما دور نگه خواهد داشت. عاقلانه خواهد بود کمی صبوری به خرج دهیم، با درک اینکه گیجی دربارهٔ راه و مسیر و جهت، بخشی ضروری از جستوجویی برحق برای زندگی کاری اصیل است. احساس گمگشتگی نه شاهدی بر بدبختی، که اولین گام ضروری یک جستوجوی مثمرثمر است. در این فرایند دو نشانه هست که باید توجه خاص به آنها داشته باشیم: رشک و تحسین. هنر همچون درمان آلن دوباتن
بهنظر میرسد وجود دو عنصر برای معنادار کردن یک شغل ضروری است؛ اول اینکه شغلی میخواهیم که در آن به طریقی، کم یا زیاد، به ما احساس مفید بودن بدهد، این احساس که داریم جهان را به جای بهتری تبدیل میکنیم، چه از راه کاهش رنج یا با ایجاد لذت، فهم یا تسلّی در دیگران؛ عنصر دوم که چالشبرانگیزتر هم هست اینکه شغل معنادار باید با عمیقترین استعدادها و علایق خودمان هماهنگ باشد. باید به ما فرصت ظاهر کردن تواناییهای ارزشمند خاصی درونمان را بدهد تا بتوانیم بازگردیم و به گذشته کاریمان نگاه کنیم و احساس کنیم با خودمان و با دیگران از اصیلترین، خالصترین و ارزشمندترین ویژگیهای ما سخن میگوید. جای تعجب ندارد که سالها، خصوصاً در اوایل دوران کاریمان، سرگردان باشیم و ندانیم باید با زندگیمان چه کنیم. هنر همچون درمان آلن دوباتن
هنر میتواند از پول و کار کاملاً جدا بهنظر برسد. میل داریم آن را در کنار تجملات و تعطیلات و مناسبتهای خاص قرار دهیم. آدمهایی با ذهن هنری ممکن است به کاپیتالیسم همان نگاهی را داشته باشند که آدمهای مؤدب قرن نوزده به سکس داشتند. قرن نوزده هم مانند همهٔ دورهها درگیر سکس بود، اما آدمهای اهل فکر و حساس چنان نسبت به خطراتش آگاه بودند و بهنظرشان چنان موضوع دردناکی برای بیپرده صحبت کردن بود که نهایتاً کارشان به خطابه کردن و موعظههایی در باب زهد و پاکدامنی ختم میشد؛ در عوض، وسوسهٔ مفسران بعدی گریز به نقطهٔ مقابل و ستایشِ سکس و تصور رضایت از رفع تمامی محدودیتها بود. ؛ البته حقیقت این است که سکس هم ضروری است، هم سرچشمهٔ رنج و پریشانی. کاپیتالیسم هم همینطور است، ترکیبی دردسرساز و عمیقاً تأثیرگذار و به همان اندازه بهغایت نارضایتبخش. هنر همچون درمان آلن دوباتن
از تناقضات عشق این است که اغلب با ظاهر آدمیان برانگیخته میشود، اما عموماً قرار نیست براساس ظاهر بنا شود. این مسئله ما را با معمایی مواجه میکند «آدم چهقدر باید به ویژگیهای ظاهری و جسمانی اهمیت بدهد؟» آیا زیبایی کلاً اهمیتی ندارد یا بخشی ضروری از احساس عشق است؟ در طول تاریخ، بسیاری از فلسفهها و مذاهب به اَشکال ظاهری ما تاختهاند با این استدلال که ارزش واقعی باید جای دیگری باشد، جایی در روح و ذهنمان. گناه و شرم جسمانی اختراع مسیحیت نبود، صرفاً از خوی همیشگی انسان تغذیه میشد. هنر همچون درمان آلن دوباتن
بسیاری از بهترین آثار هنری که در طول تاریخ خلق شدهاند آشکارا درگیر یک مأموریت اخلاقی بودهاند: تلاشی برای تشویق خودِ بهتر ما از طریق پیامهای رمزی پندواندرز. ممکن است آثار هنریای را که به ما پند میدهند هم دستوری و هم غیرضروری بدانیم، اما اگر اینطور فکر کنیم فرض را بر این گذاشتهایم که تشویق شدن به فضایل، همیشه نقطهٔ مقابل آن چیزی است که دوست داریم. بااینحال در واقع وقتی آرامایم و تحتفشار انتقادها نیستیم بیشترمان به خوب بودن تمایل داریم و تذکرهای جورواجور برای خوب بودن بهنظرمان اشکالی ندارد؛ فقط هر روز اینقدر پُرانگیزه نیستیم. در ارتباط با آرزویمان برای خوب بودن از آن چیزی رنج میبریم که آن را ارسطو «آکرازیا» ، یا ضعف اراده، نامیده است. میخواهیم در روابطمان خوب عمل کنیم، اما تحتفشار که هستیم اشتباه میکنیم. میخواهیم بازدهیمان را افزایش دهیم، اما در مرحلهٔ بحرانی انگیزهمان را از دست میدهیم. در این وضعیت میتوانیم از آثار هنری که ما را تشویق میکنند بهترین نسخههای خودمان باشیم بسیار سود ببریم، چیزی که در صورت وجود ترس بیمارگون از دخالتهای بیرونی یا گمان کمال به خود بردن صرفاً مایهٔ نفرتمان میشد. هنر همچون درمان آلن دوباتن
عدم پذیرفتن فرعیات و حواشی، ما را رها میکند؛ عدم پذیرفتن آنچه با مهمترین ارزشهایمان، با معیارهای برگزیدهمان منطبق نیست، عدم پذیرفتن تعقیب مداوم سطح بدون عمق.
بله، تجربهٔ گسترده وقتی که جوان هستید احتمالاً ضروری و مطلوب باشد، به هر حال، شما باید بروید و آنچه به نظرتان ارزش سرمایهگذاری دارد کشف کنید. اما عمق، جایی است که گنج در آن مخفی شده است. باید به چیزی متعهد بمانید و عمیق حرکت کنید تا آن را استخراج کنید. این در روابط و حرفه و هر جای دیگر کاربرد دارد. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
برای اینکه یک رابطه سالم باشد، هر دو نفر باید مایل و قادر به گفتن نه و شنیدن نه باشند. بدون این نفی، بدون آن نپذیرفتن گاهبهگاه، مرزبندیها فرو میریزند و مشکلات و ارزشهای یک نفر، بر مشکلات و ارزشهای دیگری غلبه مییابد. پس، تضاد نه تنها عادی است بلکه برای حفظ یک رابطهٔ سالم کاملاً ضروری است. اگر دو نفر که نزدیک هستند، قادر نباشند که دربارهٔ اختلافهایشان آزاد و روشن بحث کنند، در این صورت رابطهٔ آنها بر اساس آلت دست قرار دادن و وانمود کردن ساخته میشود و به مرور مسموم میشود. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
بدون تضاد، هیچ اعتمادی وجود نخواهد داشت. تضاد وجود دارد تا به ما نشان دهد که چه کسی بیقیدوشرط در کنارمان است و چه کسی فقط برای منافعش با ماست. هیچکس به یک بلهگو اعتماد نمیکند. اگر پاندای مأیوسکننده اینجا میبود، به ما میگفت که در روابطمان، وجود درد ضروری است تا اعتمادمان را به یکدیگر محکم کند و صمیمیت بیشتری ایجاد کند. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
در بیشتر تاریخ عشق عاطفی چیز مثبتی نبود و همچون امروز تقدیس نمیشد. در واقع، تا اواسط قرن نوزدهم، عشق همچون یک مانع روحی غیرضروری و احتمالاً خطرناک در برابر سایر عناصر مهم زندگی دیده میشد؛ عناصری مثل ازدواج با کشاورزی خوب و یا دامداری ثروتمند. افراد جوان اغلب به زور از اشتیاقهای عاطفیشان به نفع ازدواجهای اقتصادی فاصله میگرفتند. عملی که پایداری بیشتری هم برای خودشان و هم برای خانوادهشان به ارمغان میآورد.
اما امروز همهٔ ما برای این نوع عشق رسماً دیوانهوار، هوش و حواسمان میپرد. این عشق بر فرهنگمان سیطره یافته است. هرچه دراماتیکتر، بهتر. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
انتخاب یک ارزش برای خودتان نیازمند رد کردن ارزشهای ممکن دیگر است. من اگر تصمیم بگیرم ازدواجم را مهمترین بخش زندگیام بکنم، این یعنی تصمیم گرفتهام عیاشیهای برآمده از کوکائین را بخش مهمی از زندگیام نکنم. اگر تصمیم بگیرم خودم را براساس تواناییام در ایجاد دوستیهای صادقانه و پذیرا بسنجم، این یعنی بدگویی پشت سر دوستانم را رد کردهام. اینها همه تصمیمهای سالمی هستند، اما نیازمند نپذیرفتن مداوماند.
منظور این است: ما همگی باید نسبت به چیزی دغدغه داشته باشیم، تا بتوانیم چیزی را به ارزش تبدیل کنیم. برای اینکه چیزی را ارزش کنیم، باید هر چیزی را که آن نیست رد کنیم. برای اینکه X را پایهٔ ارزش قرار دهیم، باید غیر X را رد کنیم.
این رد کردن بخشی ذاتی و ضروری از حفظ ارزشهایمان و به تبع آن هویتمان است. ما با آنچه تصمیم میگیرم نپذیریم، تعریف میشویم. اگر هیچ چیزی را رد نکنیم (شاید از ترس اینکه خودمان هم از جانب کسی رد بشویم) اساساً هیچ هویتی نخواهیم داشت هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
به خاطر دارم روزی راجع به همین پویایی با معلم روسیام صحبت کردم. او نظریهٔ جالبی داشت. نسلهای بسیار در زیر سایهٔ نظام کمونیستی زندگی کردند. بدون تقریباً هیچ فرصت اقتصادی و محبوس در فرهنگ ترس. جامعهٔ روسیه دریافته است که باارزشترین واحد پول دنیا اعتماد است. برای ایجاد اعتماد باید صادق بود. این یعنی وقتی چیزی مزخرف بود آن را بیپرده و بدون شرمندگی بگویید. ابراز صداقت ناخوشایند مردم چیز ارزشمندی بود صرفاً به این دلیل که برای بقا ضروری بود. باید میدانستید که به چه کسی میتوانید اعتماد کنید و به چه کسی نه. باید خیلی سریع این را میفهمیدید.
معلم روسیام ادامه داد که در غرب آزاد فرصتهای اقتصادی به وفور یافت میشد. آنقدر فرصتهای اقتصادی بود که خودخاصنمایی بسیار ارزشمند شد. خودتان را به شکل خاصی نمایش دهید، حتی اگر شده به دروغ. تا اینکه واقعاً به آن شکل باشید. به همین دلیل اعتماد ارزش خود را از دست داد. ظاهرپسندی و کاسبکاری به اشکال بسیار سودمندتری برای پیوند تبدیل شدند. آشنایی صوری با تعداد زیادی افراد، سودمندتر بود از آشنایی نزدیک با تعداد کمی افراد. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
ترس و اضطراب و ناراحتی، لزوماً همیشه وضعیتهای ذهنی نامطلوب یا غیرمفید نیستند؛ آنها اغلب نشانگر درد ضروری برای رشد روانی هستند. منع این درد یعنی منع پتانسیل خودمان. همانطور که انسان باید درد فیزیکی را تحمل کند تا استخوان و ماهیچهٔ قویتری بسازد، باید درد روانی را هم تحمل کند تا انعطاف روحی بیشتر، نفس قویتر، دلسوزی بیشتر و در کل زندگیای بهتر را پرورش دهد. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
انکار احساسات منفی به احساسات منفی عمیقتر و طولانیتر و اختلالات احساسی میانجامد. خوشبینی مداوم نوعی اجتناب است، راهحلی صحیح برای مشکلات زندگی نیست؛ مشکلاتی که، اگر ارزشها و معیارهای درستی انتخاب کرده باشید، باید برایتان روحیهبخش و انگیزهبخش باشند.
واقعاً ساده است: کارها درست پیش نمیرود، مردم عصبانیمان میکنند، حادثهها پیش میآید. این چیزها باعث میشود که احساس افتضاحی داشته باشیم، و این اشکالی ندارد. احساسات منفی جزء ضروری سلامت روحی هستند. انکار این احساسات به معنی بقا و استمرار مشکلات است نه حلشان. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
درد روحی هم مانند درد جسمی نشانهای است و نشان میدهد چیزی از تعادل خارج شده است و از برخی از محدودیتها تجاوز کردهایم. درد روحی هم مانند درد جسمی لزوماً همیشه چیز بد یا حتی نامطلوبی نیست. گاهی تجربهٔ درد عاطفی یا روحی میتواند مفید یا ضروری باشد. همانطور که کوبیدن شست پایمان به ما یاد میدهد که از پایهٔ میزهای بیشتری دوری کنیم، درد عاطفی شکست یا عدم پذیرش هم به ما یاد میدهد که چگونه از تکرار همان اشتباهات در آینده اجتناب کنیم.
این چیزی است که برای جامعهای که خودش را هرچه بیشتر از سختیهای اجتنابناپذیر زندگی دور نگه میدارد، بسیار خطرناک است: ما از مزایای تجربهٔ مقادیر کمخطری از درد بینصیب میمانیم، و نبود این تجربه ما را از واقعیت دنیای اطرافمان جدا میکند. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
فرضیهای وجود دارد که اساس بسیاری از تصورات و اعتقادات ما را شکل میدهد. بر طبق این فرضیه خوشحالی روال خاصی دارد. میتوان کار کرد و آن را به دست آورد و کسب کرد؛ مثل قبول شدن در دانشکدهٔ حقوق یا ساختن یک طرح لگوی بسیار پیچیده. انگار که اگر به فلان چیز دست یابم آنوقت خوشحال خواهم بود. اگر ظاهرم مثل فلانی باشد آنوقت خوشحال خواهم بود. اگر بتوانم با فلانی باشم آنوقت خوشحال خواهم بود.
اما مشکل همین فرضیه است. خوشحالی یک معادلهٔ قابلحل نیست. نارضایتی و ناخشنودی، اجزای ذاتی طبیعت انساناند و همانطور که خواهیم دید، عناصری ضروری برای ایجاد خوشحالی پایدارند. بودا از منظری الهیاتی و فلسفی به این بحث پرداخت. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
دغدغهٔ داشتن چیزهای بیشتر، برای رونق اقتصاد خوب است.
و اگرچه داشتن اقتصاد پررونق هیچ اشکالی ندارد، داشتن دغدغههای بیش از اندازه، به سلامت روحی و روانی آدم آسیب میزند. باعث میشود که بیش از حد به چیزهای ظاهری و ساختگی وابسته شوید و زندگیتان را وقف دنبال کردن سراب خوشحالی و رضایت کنید. کلید زندگی خوب، داشتن دغدغههای بیشتر نیست، بلکه داشتن دغدغههای کمتر، واقعیتر، ضروریتر و مهمتر است. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
یکی از دلایلی که چرا داستان برای بشر ضروری است این است که داستان بسیارزی از نیازهای خودآگاه و ناخودآگاه را برآورده میسازد. اگر داستان فقط روی ذهن خودآگاه تاثیر داشت، اهمیتی مانند ارزش کتابهای تشریحی داشت. اما اهمیت دیگر داستان این است که روی ضمیر ناخودآگاه نیز تاثیر میگذارد.
– چگونه کتاب بخوانیم اثر مارتیمر جی. آدلر و چارلز لینکلن ون دورن
[لینک مرتبط: چگونه کتاب بخوانیم] لینکلن تونی کوشنر
در نگاه تربیت شده ی ما ایرانیان همیشه سفر به خارج (فرقی نمیکند به کجا) یک کار غیرضروری، تجملاتی و از سرسیری بود و هیچ کس سعی نکرده بود ضرورت دیدن جهان و آشنایی با دیگر سرزمینها و ملل را برای مان تشریج کند. مارک و پلو (سفرنامههای منصور ضابطیان) منصور ضابطیان
هر دوندهای اینرا میداند؛ کیلومترها میدوی و میدوی، بدون آنکه واقعاً دلیلش را بدانی. به خودت میگویی بهخاطر هدفی این کار را میکنی یا دنبل جمعیتی هستی؛ اما دلیل حقیقی دویدنِ تو آن است که جایگزین آن یعنی ایستادن تو را تا سرحد مرگ میترساند. بهاینترتیب، در آن صبح سال ۱۹۶۲ به خودم گفتم: بگذار همه بگویند که ایدهات ابلهانه است… تو ادامه بده. نایست. حتا به ایستادن فکر هم نکن تا اینکه به آنجا برسی و فکرت را زیاد مشغول این نکن که «آنجا» کجاست. هرچه پیش آمد فقط نایست. این پندی استثنایی، پیشگویانه و ضروری بود که بهطور غیرمنتظرهای موفق شدم به خودم بدهم و از خودم بگیرم. نیمقرن بعد از آن روز، اکنون بر این باورم که این بهترین و یا شاید تنها پندی است که میتوانیم و باید به خود و به دیگران بدهیم. کفشباز (خاطرات بنیانگذار نایکی) فیل نایت
رسیدن به آستانهی جنگ یک شوک ضروری است برای اینکه صلح مسلح پانزده یا بیست سال دیگر دوام پیدا کند، به قدر یک نسل. خطر واقعی موقعی است که صلح، در اثر فقدان بحرانهای ادواری که به او زندگی تازه میبخشند دچار پوسیدگی شود. آنوقت است که قدم به قلمرو قضا و قدر، سردرگمی و تصادف میگذاریم. بحرانی که درست آماده شده باشد انعطافپذیر است و میشود به دلخواه تغییرش داد. سر هیدرا کارلوس فوئنتس
زندگی هم مثل شطرنج است. بعضی حرکتها را برای بردن انجام میدهی، بعضی حرکتها را هم برای اینکه جریان بازی ضروریشان کرده، برای اینکه صحیحاند، و میبازی. ملت عشق الیف شافاک
هوانوردانی که دچار مخاطره میشوند برای جلوگیری از سقوط، همه بارو بنه خود را از هواپیما به بیرون میریزند، نخست از کم ارزشترین آنها شروع میکنند اما به زودی نوبت ضروریترین وسایل میرسد. مردم فقیر نیز مانند آن ها، وقتی که تحت فشار احتیاج قرار گیرند، نخست گنجینههای بی ارزششان را از سر وا میکنند و برای ادامه زندگی پیش وام دهنده میبرند، هر یک از این وسایل را که به رهن میگذارند بیشتر از آن وسیله ای که پیش از آن برده بودند، دوست دارند. در پایان، مجبور میشوند اشیایی را که برایشان بسیار عزیز است فدا کنند. لایم لایت چارلی چاپلین
تنها عشق است که در جهان وجود آدمی را ضروری میکند. رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
عبارت «دستکم سلامتیت رو که داری» یعنی اعضای بدنت یه سری کالا هستن که میتونی در مواقع ضروری به فروششون برسونی. ریگ روان استیو تولتز
چتر یک وسیله ی ضروری است. چتر همیشه به درد میخورد. من با اینکه دیگر بیرون نمیروم هنوز چترم را دارم. و هر وقت که ترس بر من عارض شود زیر چتر قایم میشوم. چتر آدم را پناه میدهد. چتر آدم را ازبیرون، از دیگران جدا میکند. چتر آسمان کوچک و سیاهی است که آدمی را در زهدان تیره خود نگه میدارد. شبنشینی با شکوه غلامحسین ساعدی
زندگی هم مثل شطرنج است. بعضی حرکتها را برای بردن انجام میدهی،بعضی حرکتها را هم برای این که جریان بازی ضروریشان کرده، برای این که صحیحند، و میبازی. ملت عشق الیف شافاک
میچ، من هم به درستی نمیدانم که مفهوم پیشرفت معنوی چیست. اما میدانم که به نحوی فقدان ضروریات داریم. به شدت درگیر مسایلی مادی هستیم که ما را راضی نمیکنند. ما روابط عاشقانه مان را، جهان اطرافمان را… فقط برای نفع شخصی خود میخواهیم. " (ما قدر و ارزش واقعی روابط عاشقانه(به مفهوم کلی) و جهان اطرافمان را آن طور که باید و شاید نمیدانیم. از همه چیز بدون این که ارزش واقعی آنها را بدانیم و شکرگزار باشیم، بارها و بارها به نفع خود استفاده میکنیم. ) سهشنبهها با موری مرد پیر مرد جوان و بزرگترین درس زندگی میچ آلبوم
چرا اندیشیدن در مورد مرگ تا این حد دشوار است؟
موری ادامه داد:«برای این که اکثر ما گویی در خواب به این طرف و آن طرف میرویم. (راه رونده در خواب) ما حقیقتا دنیا را تمام و کمال تجربه نمیکنیم، و چون بین عالم خواب و بیداری قرار داریم، اعمالی را انجام میدهیم که به صورت اتوماتیک وار فکر میکنیم باید انجام بدهیم. »
و رویارویی با مرگ همه ی این مواضع را تغییر میدهد؟
«اوه، بله. تو از همه ی مشغله هایت دور میشوی و روی ضروریات تمرکز میکنی. وقتی به این ادراک میرسی که خواهی مرد، به همه ی مسایل با دید متفاوتی نگاه میکنی.» سهشنبهها با موری مرد پیر مرد جوان و بزرگترین درس زندگی میچ آلبوم
ما کمتر از آن چه فکر میکنیم، تنهاییم… آن چنان کم که یکی از مشکلات بزرگ این دنیا، یافتن جایگاهی است در میان اطرافیان، دور ساختن مردگان از زندگی و طلب اندک تنهاییای که برای استراحت ضروری است. 30 اثر از کریستین بوبن کریستین بوبن
خوب زندگی کردن یعنی ابتدا آنچه ضروری است را اراده کنی و سپس آنچه را که اراده کرده ای دوست بداری. وقتی نیچه گریست (رمانی درباره وسواس) اروین یالوم
نمی توانی تصور کنی که زندگی توی یک خانواده پر جمعیت چقدر خوب است… بله! آدم هزار جور فکر و خیال دیگران را روی تنش حس میکند؛ این یعنی هزار تا خراش، که خون روی پوست آدم میآورد، میفهمی؟ این خراشها باعث میشوند به زخم پنهان خودمان فکر نکنیم؛ برای مان تبدیل به چیزی ضروری میشوند… برهوت عشق فرانسوا موریاک
زندگی هم مثل شطرنج است. بعضی حرکتها را برای بردن انجام میدهی، بعضی حرکتها را هم برای اینکه جریان بازی ضروریشان کرده، برای اینکه صحیح اند، و میبازی. ملت عشق الیف شافاک
وقتی زمین خورده ای، بعضی آدمها گویا احساس میکنند به جای اینکه کمک کنند سرپا بایستی، لازم و ضروری است روی پشتت راه بروند و بر روی گردنت پا بگذارند. دکتر اسلیپ استیون کینگ
وجود همه، تک به تک، ضروری است و غیر قابل چشم پوشی. چیزی تصادفی یا اضافی وجود ندارد. ملت عشق الیف شافاک
متوجه میشوم چه اندازه این #گربههای مسخره و غیر ضروری که با خون سردی و بی اعتنایی احمقانه ای از زندگی ما عبور میکنند، پاسدار #لحظههای خوب و لذت بخش آنند. ظرافت جوجهتیغی موریل باربری
#رنج به دنبال این خطا به وجود میآید که بسیاری از ضروریات زندگی، #تصادفی ودر نتیجه قابل اجتناب فرض میشوند. خیلی بهتر است که حقیقت را درک کنیم: درد و رنج #ضروری زندگی بوده و غیر قابل اجتناب و گریزناپذیرند. «هیچ چیز جز قالب ظاهری که درد و رنج خود را در آن آشکار میسازد، بر پایه تصادف قرار ندارد و رنج کنونی ما جایگاهی را پر میکند که بدون آن با برخی رنجهای دیگر اشغال خواهد شد. اگر چنین اندیشه ای اعتقاد زندگی ما گردد، امکان دارد میزان قابل توجهی #آرامشِ خویشتن دارانه در ما ایجاد کند» درمان شوپنهاور اروین یالوم
کالیگولا: … از لحاظ اخلاقی دزدی مستقیم از اموال رعایا قبیحتر از وضع مالیات غیرمستقیم بر مایحتاج ضروری مردم نیست. حکومت کردن یعنی دزدیدن، همه این را میدانند. اما راه و رسم دزدیدن فرق میکند. من علنا میدزدم. این کار خیال شما را از دله دزدی فارغ میکند. کالیگولا آلبر کامو
آنچه را فکرش را هم نمیکردیم این بود که با بروز افول اقتصادی تازه فهمیدیم نیروی کار چندان ضروریای نیستیم و اینکه قرار است ما را مثل کارتن خالیِ کالاهای خریداری شده دور بیندازند. آنگاه به پایان رسیدیم جاشوآ فریس
سرچشمهٔ همهٔ دردسرهای تو، ای ناتانائیل، گوناگونی چیزهایی است که داری. حتی نمیدانی که از آن میان کدامین را دوستتر داری و این را درنمی یابی که یگانه دارایی آدمی زندگی است. حتی کوتاهترین لحظهٔ زندگی نیز از مرگ زورآورتر است و آن را انکار میکند. مرگ چیزی نیست جز رخصتی برای زندگیهای دیگر، برای اینکه همه چیز پیوسته نو شود، برای اینکه هیچ یک از صورتهای زندگی «آن» را بیش از زمانی که برای شناختنش ضروری است، در اختیار نگیرد. خوشا لحظه ای که سخن تو طنین افکند. همواره گوش فرا ده، اما هنگامی که لب به سخن میگشایی، دیگر گوش مده. مائدههای زمینی و مائدههای تازه آندره ژید
ای سالک، بگذار بگویمت که امر پوچ بر روی زمین بسیار ضروری است. دنیا بر پایه پوچیها استوار است… برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی