پول وسیلهای است برای به دست آوردن مال و اموال، برای شور و هیجانهای ظاهری - اما ثروت: وسیلهای است که به همه چیز دوام میبخشد. رودی است ناپیدا، زیرزمینی که طی یک قرن خاطرهها و دیوارهای خانه ای را سیراب میکند: به طور خلاصه، روح را. پیک جنوب آنتوان دو سنت اگزوپری
#دوام (۴۵ نقل قول پیدا شد)
در نظر بگیر که تمام زندگیات را به دنبال یک عشق بودی، کسی که زندگیات را با او شریک شوی، ولی تا الآن پیدایش نگردهای. (البته یادت باشد که این یک مثال است، تو میتوانی هر دورهای از زندگیات را در نظر بگیری که گرفتار بودن در یک گرداب را تجربه کرده بودی). تو افرادی را ملاقات میکنی، ارتباطهایی را با آنها تجربه میکنی، اما هیچکدامشان «برای همیشه» دوام نخواهند داشت. تو و آن «یک نفر آدم» هرگز ارتباطی را عینیت نبخشیدید. این قصهها عاقبت، نقطه پایانی دارند؛ اغلب هم به همان شکل همیشگی و آشنا که برای همه پیش آمده است. خودت را به فنا نده جان بیشاپ
هیچ چیز دوام ندارد،هیچ چیز دقیق و قطعی نیست (به جز ذهن انسانی جزم اندیش). کمالگرایی،انکار وجود بیدقتی ناچیز،اما اجتنابناپذیری است که درونیترین و اسرارآمیزترین کیفیت هستی میباشد. رویای جورج ار اورسلاکی لوگوین
انسان در زندگی واقعی چنانچه مجبور باشد، اگر بخواهد دوام بیاورد و از نفس نیفتد، دائما احساسات خود را با اوضاع اطرافش تطبیق میدهد، با آنها محتاط رفتار میکند، آنچه را دوست میدارد در قالب صدها نقش کوچک روزمره بروز میدهد، آنها را موزون و متعادل میکند، برای این که ساختار کلی از هم نپاشد. چون خود جزئی از آن است. مفید در برابر باد شمالی دانیل گلاتائور
حالا دیگر فکر کردن هم باید مثل چیزهای دیگر سهمیه بندی شود. خیلی از مسائل ارزش فکر کردن ندارند. فکر کردن فرصتهای آدم را از بین میبرد و من میخواهم دوام بیاورم. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
اوایل که زندانی شدم، سختترین چیز این بود که فکرهایی که میکردم فکر یک آدم آزاد بود. اما این حال چند ماهی بیشتر دوام نداشت. بعد از آن، همهی فکرهای من فکرهای یک آدم زندانی بود. بیگانه آلبر کامو
فرشته نگهبان اونوره: دوست عزیز، من از آسمان آمدهام که به تو امداد برسانم و خوشبختیت به دست خودت است. اگر مدت یک ماه با کسی که دوست داری، سر سنگین شوی -البته با این خطر که این رفتار تصنعی، شادکامیای را که در شروع این عشق به خودت وعده میدادی، خراب کند- و بتوانی ناز کنی و از خودت بیاعتنایی نشان دهی، بردباری خلل ناپذیرت مبنای یک عشق دوطرفه و وفادارانه میشود که تا ابد هم دوام پیدا میکند. خوشیها و روزها مارسل پروست
من خوشبختی را لحظه ای میدانم و چیزی را که بتواند بیش از یک یا دو یا حداکثر سه ثانیه دوام بیاورد خوشبختی نمیدانم. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
جنایتها در زندگی روزمره پراکندهتر و بافاصلهتر شدهاند، یکی این جا، یکی آن جا. چون به تدریج روی وجدانمان تأثیر میگذارند، کمتر باعث خشم یا برانگیختن موجی از اعتراض میشوند، هر قدر هم بیوقفه رخ داده باشند. در غیر این صورت جامعه چهطور میتوانست با وجود آنها دوام بیاورد؟ جامعهای که از روز ازل تا کنون از افرادی شبیه به آنها با همین ماهیت اشباع شده است. شیفتگیها خابیر ماریاس
در میان جمعیت دنبال نشانه هایی از بدسلیقگی در لباس پوشیدن میگشت. ایگنیشس متوجه شد که بیشتر لباسها به قدری نو و گران قیمت بودند که کاملا میشد توهینی به سلیقه و نجابت به حسابشان آورد. داشتن هر چیز نو و گران قیمت نشانه خدانشناسی و عدم درک هندسه بود،حتی ممکن بود وجود روح را زیر سوال برد. خود ایگنیشس راحت و معقول لباس پوشیده بود. کلاه شکاری نمیگذاشت سرش سرما بخورد و شلوار گل و گشاد پشمی اش هم با دوام بود و اجازه میداد آزادانه حرکت کند. جیبهای شلوار گرم بود و باعث آرامش ایگنیشس میشد. پیراهن چهارخانه ی فلانلش هم او را از پوشیدن پالتو بی نیاز کرده بود و یک شال گردن هم پوست بی حفاظ حد فاصل گوش و یقه اش را از سرما حفظ میکرد. لباسش با هر معیار غامض معنوی و هندسی مقبول بود و نشان از غنای حیات معنوی او داشت. اتحادیه ابلهان جان کندی تول
زنی که کمی از دیگران زیرکتر است هرگز به مرد اجازه نمیدهد که فکر کند او به این دلیل در کنار اوست که «جای دیگری برای رفتن ندارد». استقلال مادی زن، همواره به صورت ظریفی این نکته را به مرد یادآوری میکند که اگر بخواهد زن را با «ناراحتی» وادار به ماندن کند، رابطهشان مدت زیادی دوام نخواهد آورد. این موضوع احترام، محبت و رضایت هر دو طرف را در رابطه بیمه میکند. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
شاید بعضی عشقها ابدیاند؛ زمستان دوام میآورند و دوباره شکوفه میزنند. شاید بعضی دیگر شبیه گیاههای سالیانهاند، زیبا و باشکوه و انبوه برای یک فصل، و بعد دوباره به زمین برمیگردند تا بمیرند و خاکی غنی بسازند تا زندگیِ جدیدی آغاز شود. شاید هیچ راهی وجود ندارد که عشق شکست بخورد، چون نتیجهٔ نهاییِ تمام عشقها، حیاتی دیگر است. مرگ و احیای زندگی؛ شاید این است راه زندگی و عشق. تصمیم میگیرم بدونِ درنظرگرفتنِ اینکه زندگیِ مشترکم قرار است نمودی از یک عشق دائمی باشد یا سالیانه، فقط به این فکر کنم که شکوه و زیبایی و زندگیِ جدیدی پیش روست. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
اندوهِ من دیواریست محکم در مقابلم. میخواهم آنرا ویران کنم، از آن بالا بروم، یا یکییکی آجرهایش را پایین بیندازم. به تقلا افتادهام که بهسمت دیگرِ آن برسم تا ببینم چه چیزی در ادامهٔ مسیر انتظارم را میکشد. اما دیوار از جایش تکان نمیخورد، اجازه نمیدهد از آن بالا بروم یا به آجرهایش دست بزنم. فقط میگذارد به آن تکیه بدهم، خسته. اندوه چیزی نیست جز یک انتظار دردناک، یک صبر وحشتناک. اندوه نمیتواند ویران شود. نمیتوان از آن بالا رفت، به آن غلبه کرد، یا شکستاش داد. فقط میتوان بیش از آن دوام آورد. برای بقا باید تسلیم دیوار شد. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
اورسولا در همان حال که خوزه آرکادیو را آماده رفتن به مدرسه میکرد با خود میاندیشید و از خود میپرسید برای چه این همه بدبختی، تقدیر خانواده ما گردیده و همیشه میگفت مگر مخلوقات خدا از آهن درست شده اند که در مقابل این همه بدبختی دوام بیاورند.
آن قدر خودش را در فشار میدید که حس میکرد مانند بیگانه ای بنای فحاشی بگذارد و خودش را آرام کند و برای یک لحظه از زیر بار این همه خود خوری رهایی یابد.
بالاخره سقف صبر او فرو ریخت و فریاد کشید: آهای عوضی.
آمارانتا که داشت لباس هارا مرتب میکرد به گمان اینکه عقربی او را گزیده است با هراس سوال کرد: کو کجاست؟
اورسولا گفت: چه؟
آمارانتا گفت: جانور.
اورسولا با انگشت بر قلب خود دست گذاشت و گفت: اینجا: ) 100 سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز
دوستم داشته باش، ضد تمام جهان دوستم داشته باش، ضد خودت، ضد من. اینچنین است که دوستت دارم. چه عطشی به تو دارم! و این عشق اکنون سوختن و خشم است فقط. اوقات مهر ورزیدن اما فراخواهد رسید نازنین من، و تا همیشه باید دوام بیاورد.
میبوسمت، میبوسمت، عشق من، و انتظارت را آغاز میکنم با اضطراب، با التهاب اما با تمام وجود خویش. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
هر نامهای که میگیرم مرا در دنیایی از خوشبختی ذوب میکند که تا چند روز دوام مییابد.
زندگیام همانطور است و پرجنب و جوشتر شده از وقتی که «سوء تفاهمات پستی» پایان یافته و تو دوباره کنار خودم هستی. با تو حرف میزنم، نامههایت را یکباره و چندباره میخوانم، من طرحهای فوقالعادهای ریختهام و در این سر کوچکم برنامهای برای این زمستان دارم که خوب است، خیلی خوب، میتوانم تو را از این بابت مطمئن کنم، از آنجا که قبلاً، بارها و بارها، نمیدانم چندبار، زندگیاش کردهام. از طرفی، در طرحهای من تو خوشحال هستی و به من لبخند میزنی… پس تا آن موقع! نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
امروز در جامعهای زندگی میکنیم که برعکس آن دیدگاه را دارد. در این جامعه تصور این که زندگی شهوانی و عمیقاً جذاب و ارضاکنندهای نداشته باشیم شوکهکننده است. البته این امر در پیوند عاطفی با زندگی مشترک صورت میگیرد و یک عمر دوام دارد. اکنون دیدگاهی مثبت به رابطهٔ جنسی کاملاً مرسوم شده است؛ اما این دیدگاه یک مشکل آزاردهنده را به همراه دارد، زیرا در نظر نگرفته است که چه تعداد مانع واقعی برای تحقق آن وجود دارد. زیرا این دیدگاه، بیآنکه عمدی در کار باشد، سرچشمهٔ جدیدی از بیم و هراس شده است. اگر از ابتدا با این فرض آغاز میکردیم که علیالاصول باید در زندگی جنسیمان بسیار کم توقعتر باشیم، زندگی بسیار آرامتری میداشتیم. بهترین راه دستیابی به زندگی جنسیِ اصطلاحاً «خوب» این است که برای این ایده ارزش قائل شویم که یک رابطهٔ جنسی عالی، یک استثنای گاه به گاه و خلسهآور در زندگی خواهد بود که در مواقع دیگر سرشار از سازشها و امیال ناکام خواهد بود. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
زمانی این تخت قسمتی از جهیزیه ی عروسی در سرزمینهای دوردست بوده و باید یک عمر دوام میکرده. چقدر در این لحظه، کلمه ی یک عمر، احمقانه به نظر میرسد. دوام؛ چه کلمه ی بی فایده ای! آدمکش کور مارگارت اتوود
میخواهم کاری کنم که روز خوبی داشته باشد، فقط یک روز خوب. مدتهای مدید بیهدف سرگردان بودهام و حالا این هدف زودگذر را به من دادهاند. واقعاً احساس میکنم آنرا به من دادهاند. من فقط یک روز وقت برای بخشیدن دارم. پس چرا یک روزِ خوب نباشد؟ چرا روزی نباشد که آن را با دیگری شریک میشوم؟ چرا نباید ترانهٔ لحظهای از زمان را در دست بگیرم و ببینم چقدر میتواند دوام داشته باشد؟ قوانین پاکشدنیاند. توانش را دارم. میتوانم بخشنده باشم. هر روز دیوید لویتان
مادرم عادت داشت بگوید: اگر خیلی چیزها را برای خودت منع کنی و زندگی را سخت بگیری، دوام نمیآوری و زیاد زنده نمیمانی. عشق هرگز فراموش نمیکند سالی هپورث
چه کنیم که عشق دوام یابد؟
یکی از جنبههای بسیار ناراحتکنندهٔ رابطه این است که بسیار زود به آدمهایی عادت میکنیم که وقتی اولینبار با آنها آشنا شدیم بسیار قدردانشان بودیم. کسی که زمانی فقط مچ یا شانهاش میتوانست ما را تحریک کند الان اگر کاملاً لخت کنارمان دراز بکشد کوچکترین جرقهای از علاقه در ما نمیزند.
وقتی به این فکر کنیم که چهطور میتوانیم ارزیابی جدیدی از شریکمان داشته باشیم و از نو به او عشق بورزیم شاید دیدن شیوههایی که هنرمندان یاد میگیرند آنچه را آشناست از نو ببینند برایمان آموزنده باشد. عاشق و هنرمند هر دو با یک نقطهضعف انسانی مواجه میشوند: تمایلی جهانی به کسل شدن و اعلام اینکه کشفشدهها دیگر ارزش دلبستگی ندارند. این، ویژگی چشمگیرِ برخی از شاهکارهای هنری است که قادرند اشتیاق ما را نسبت به چیزهایی احیاکننده که کسالتبار شدهاند؛ آنها میتوانند جذابیتهای پنهان تجربیاتی را بیدار کنند که آشنایی باعث میشود آنها را نادیده بگیریم. تعمق در چنین آثاری ظرفیت قدردانی را به ما بازمیگرداند. هنر همچون درمان آلن دوباتن
از کتابها یاد گرفتم که خاطراتم را حفظ کنم و به همهٔ لحظههای زیبا و آدمهای زندگیام برای زمانی که برای گذر از دوران سختیها به آن خاطرات نیاز دارم، محکم بچسبم. یاد گرفتم به خودم اجازهٔ بخشیدن بدهم؛ هم بخشیدن خودم و هم آدمهای اطرافم. همه در تلاشند تا با «بارِ سنگینشان» دوام بیاورند. حالا میدانم که عشق چنان قدرت عظیمی دارد که با آن میتوان از مرگ نجات پیدا کرد و محبت بزرگترین رابط بین من و بقیهٔ دنیاست. از همه مهمتر، چون حالا میدانم که آنماری همیشه با من خواهد بود و با هر کسی که دوستش دارد؛ تأثیر ماندگاری را که یک زندگی میتواند بر دیگری، و دیگری، و دیگری داشته باشد، درک میکنم. تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ
فهمیده بودم شاید بشود بدون اینکه سقفی بالای سرت باشد دوام بیاوری، اما نمیتوانی بدون آنکه بین درون و برونت توازنی برقرار کنی ادامه بدهی. مون پالاس پل استر
عشق به کلمه نیاز دارد. مدتی کوتاه میتوان به حس بی کلام اعتماد کرد، اما در دارز مدت، عشق بی کلام و کلام بی عشق دوام نخواهد آورد. تصرف عدوانی لنا آندرشون
هیچ معماری و نقاشی و شعر و رمان و موسیقی، هیچ مایه به کارآیی و پخش و دوام هیچ سیستم فکری نمیبینی که با وجود تمام تنوعی که در آنها هست، درین شرطِ اصلیِ آغازین شریک نباشد که فهم و سنجش و فکرِ درست برتر است و اساسیتر است از قریحه و غریزه و احساسِ سادهای که جهت را نداند؛ یا هدف را، به جای پروراندن در کار، از هوا بگیرد و با تُف به کار بچسباند. و هیچ انسجام فکری و هیچ ارتقا و پیشرفتِ مرتبِ به هم بسته در کار ممکن نیست اگر که بر اساس پیشداوری و اعتقاد کور پیروی گله وارِ دور از تجسس و سئوال و سنجشِ شک باشد. گفتهها ابراهیم گلستان
تنوع عامل بقا برای خود اجتماع است. اجتماعی که شامل صد میلیون گونه حیاتی باشد میتواند تقریبا در همه شرایط بجز فاجعه همهگیر جهانی،دوام یابد. شموئیل دنیل کویین
یک جامعه ی طبقاتی فقط براساس وجود فقر و نادانی قابل دوام است
تا اگاه نشده اند عصیان نمیکنند. . وتا عصیان نکنند نمیتوانند اگاه شوند. 1984 جورج اورول
رسیدن به آستانهی جنگ یک شوک ضروری است برای اینکه صلح مسلح پانزده یا بیست سال دیگر دوام پیدا کند، به قدر یک نسل. خطر واقعی موقعی است که صلح، در اثر فقدان بحرانهای ادواری که به او زندگی تازه میبخشند دچار پوسیدگی شود. آنوقت است که قدم به قلمرو قضا و قدر، سردرگمی و تصادف میگذاریم. بحرانی که درست آماده شده باشد انعطافپذیر است و میشود به دلخواه تغییرش داد. سر هیدرا کارلوس فوئنتس
انسان در زندگی واقعی، چنانچه مجبور باشد، اگر بخواهد دوام بیاورد و از نفس نیفتد، باید دائماً با احساسات و عواطف خود به شکلی کنار بیاید: در آن موقعیت من نمیتوانم عکس العمل نشان دهم! این یکی را باید قبول کنم! آن یکی را باید نادیده بگیرم! انسان دائماً احساسات خود را با اوضاع اطرافش تطبیق میدهد، با آنها محتاط رفتار میکند، آنچه را دوست میدارد در قالب صدها نقش کوچک روزمره بروز میدهد، آنها را متعادل و موزون میکند، برای اینکه ساختار کلی از هم نپاشد، چون خود جزئی از آن است. مفید در برابر باد شمالی دانیل گلاتائور
عشق میان غریبهها تنها در چند دقیقه شکل میگیرد و میتواند یک عمر دوام بیاورد. عشق در زمستان آغاز میشود سایمن ونبوی
نمی توانم ننویسم. این کتاب تنها چیزی ست که به من نیروی ادامه زندگی میدهد و مانع میشودکه به خودم بیاندیشم و زندگی ام مرا ببلعد، اگر دست از کار بکشم، از دست میروم. فکر نکنم بی کتاب حتی یک روز دوام بیاورم. کشور آخرینها (سفر آنا بلوم) پل استر
«یا ابة لا ابقانی الله بعدک طرفه عین.»
#پدر جان! خدا پس از تو مرا به قدر چشم بر هم زدنی زنده نگذارد. پدرجان! دنیای من آنی پس از تو دوام نیارد! چشمهای من ، جهان پس از تو نبیند. " پدر عشق و پسر مهدی شجاعی
جدلها تا به این اندازه دوام نمیآوردند. اگر که تنها یک طرف مقصر بود کافه پیانو فرهاد جعفری
… انسان از اینکه نمیتواند برای همیشه ثابت بماند آه سر میدهد! … با این همه نباید چنان کرد؛ و تازه هم نمیتوان کرد. انسان در یک جا نمیماند. زندگی میکند، میرود، به پیش رانده میشود، باید، باید پیش رفت! این زیانی به #عشق نمیرساند. عشق را انسان با خودش میبرد. ولی عشق هم نباید بخواهد که ما را واپس نگه دارد، ما را در لذت ساکن یک اندیشه یگانه با خود زندانی کند. یک عشق زیبا میتواند سراسر یک عمر #دوام بیاورد؛ اما آن را به تمامی پر نمیکند. من به خاطر عشق، همه کار میکنم. ولی اجبار مرا میکشد. و همان اندیشه اجبار میتواند مرا به سرکشی وا دارد… نه، پیوند دو تن نباید به زنجیر کشیدن دو جانبه باشد. باید یک #شکفتگی دو جانبه باشد. جان شیفته 1و2 (2 جلدی) رومن رولان
نامه چهاردهم
عزیز من!
باور کن که هیچ چیز به قدر صدای خنده ی آرام و شادمانه ی تو، بر قدرت کارکردن و سرسختانه کار کردن من نمیافزاید، و هیچ چیز همچون افسردگی و در خود فروریختگی تو مرا تحلیل نمیبرد، ضعیف نمیکند، و از پا نمیاندازد.
البته من بسیار خجلت زده خواهم شد اگر تصور کنی که این «من» من است که میخواهد به قیمت نشاط صنعتی و کاذب تو، بر قدرت کار خود بیفزاید، و مردسالارانه - همچون بسیاری از مردان بیمار خودپرستیها - حتی شادی تو را به خاطر خویش بخواهد. نه… هرگز چنین تصوری نخواهی داشت. راهی که تا اینجا ، در کنار هم، آمده ایم، خیلی چیزها را یقیناً بر من و تو معلوم کرده است. اما این نیز، ناگزیر، معلوم است که برای تو - مثل من - انگیزه ای جدیتر و قویتر از کاری که میکنم - نوشتن و باز هم نوشتن - وجود ندارد ، و دعوت از تو در راه رد غم، با چنین مستمسکی ، البته دعوتی ست موجه؛ مگر آنکه تو این انگیزه را نپذیری…
پس باز میگویم: این بزرگترین و پردوامترین خواهش من از توست: مگذار غم، سراسر سرزمین روحت را به تصرف خویش در آورد و جای کوچکی برای من مگذارد. من به شادی محتاجم، و به شادی تو، بی شک بیش از شادمانی خودم. حتی اگر این سخن قدری طعم تلخ خودخواهی دارد، این مقدار تلخی را ، در چنین زمانه ای ببخش - بانوی من، بانوی بخشنده ی من!
به خدایم قسم که میدانم چه دلایل استواری برای افسرده بودن وجود دارد؛ اما این را نیز به خدایم قسم میدانم که زندگی، در روزگار ما، در افتادنی ست خیره سرانه و لجوجانه با دلایل استواری که غم در رکاب خود دارد.
غم بسیار مدلّل، دشمن تا بن دندان مسلح ماست.
اگر به خاطر تزکیه ی روح ، قدری غمگین باید بود - که البته باید بود - ضرورت است که چنین غمی ، انتخاب شده باشد نه تحمیل شده.
غصه منطق خود را دارد. نه؟ علیه منطق غصه حتی اگر منطقیترین منطق هاست، آستین هایت را بالا بزن!
غم، محصول نوع روابطی ست که در جامعه ی شهری ما و در جهان ما وجود دارد. نه؟ علیه محصول، علیه طبیعت، و علیه هر چیز که غم را سلطه گرانه و مستبدانه به پیش میراند، بر پا باش!
زمانی که اندوه به عنوان یک مهاجم بدقصد سخت جان میآید نه یک شاعر تلطیف کننده ی روان، حق است که چنین مهاجمی را به رگبار خنده ببندی…
عزیز من!
قایق کوچک دل به دست دریای پهناور اندوه مسپار! لااقل بادبانی بر افراز! پارویی بزن، و بر خلاف جهتغ باد، تقلایی کن!
سختترین توفان، مهمان دریاست نه صاحبخانه ی آن.
توفان را بگذران
و بدان که تن سپاری تو به افسردگی ، به زیان بچههای ماست
و به زیان همه ی بچههای دنیا.
آخر آنها شادی صادقانه را باید ببینند تا بشناسند… 40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
بلوچها ذاتاً آدمهای آرام و کمهلهباشی هستند. خوی شتر را دارند. کم مینالند و زیاد بار میبرند و راه بسیار میروند. خودِ شتر. اما هرگز به اندازهای که خار گیر شتر میآید، نان و دانهٔ خرما گیر آنها نمیآید. چطور اینقدر دوام میآورند این مردم ما؟ کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
کلمات عادی برای این ساخته شده اند که به محض اینکه بر زبان آیند، از بین بروند، و بجز خدمت کردن در همان لحظه ی برقراری ارتباط، هدف دیگری ندارند؛ تابع اشیا و چیزها هستند و فقط به آنها نام میبخشند؛ اما اینجا میبینیم که این کلمات، به خودی خود، چیزی شده بودند و تابع هیچ چیز نبودند؛ برای یک گفتگوی فوری و یک انهدام سریع به وجود نیامده بودند؛ بلکه دوام و بقا داشتند. زندگی جای دیگری است میلان کوندرا
کالیگولا: مردم گمان میکنند که اگر کسی رنج میبرد برای این است که مثلا معشوقش یک روزه مرده است. و حال آنکه رنج حقیقی او جدیتر از این است: رنج میبرد چون میبیند که غصه هم دوام ندارد. حتی درد بی معنی است. کالیگولا آلبر کامو
پسرعزیزم همیشه بگذاریم که کمی دروغ بگویند اصلاجرم نیست حتی شاید بگذاریم زیاد دروغ بگویند اولانزاکت مارانشان میدهد. ثانیادیگران هم به نوبه ی خودبه ما اجازه میدهند که دروغ بگوییم دوامتیازهمزمان! دوامتیاز! بایدمصاحب خودرادوست داشت. جوان خام فئودور داستایوفسکی
گاه اتفاقی میافتد که صبحها گریه میکنم، گریه و باز هم گریه. برای خودم سوگواری میکنم. بعضی صبحها به شدت عصبانی هستم، تلخ و دلگیر هستم. اما این حالتم آن قدرا دوام نمیآورد. از جایم بلند میشوم و میگویم: «می خواهم زندگی کنم…».
ترجمه ی مهدی قراچه داغی سهشنبهها با موری میچ آلبوم
جدلها تا به این اندازه دوام نمیآوردند. اگر که تنها یک نفر مقصر بود!
لاروش کافه پیانو فرهاد جعفری
سنگ تاب میآورد. نعره ی آسمان و تابش آفتاب و سرمای نیمه شبانه را تاب میآورد. سنگ بر جای چسبیده است. بی جنبشی ، سرشتِ آن است ، میتواند تا پایان دنیا خاموش نشسته بماند. اما آدم ؟
تپش و جنبش دمی او را وا نمیگذارد. چیزی ، چیزی شناخته و ناشناخته همواره درون او میجوشد. بر افروختگی اش را برای همیشه نمیتواند پنهان بدارد. تاب و دوامش را کش و مرزی نیست. سرانجام فواره میزند و از خود بدر میریزد. چشمه گون برون میجوشد.
یا اینکه آرام ،
آرامتر ،
قطره قطره ،
دلمایه ی خود را واپس میدهد.
به اشکی ، به کلامی ، یا به فریادی.
به تیغه ی خنجری ، به ارژنی ، یا به شلیکی! کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
از دوره دانشکده نظامی به این حقیقت رسیده بودم که معمولا یک مشت آدم بی پول و پارتی، حاضرند یونیفرم به تن کنند. در طول خدمتم بندرت با نظامیان مُتمکِّنی مواجهه شدم که در لباس خدمت باقی مانده باشند چرا که کسانی زیر تحقیردوران آموزش نظامی، دوام میآوردند که راهی برای برگشت نداشته باشند و بنیادیترین و بدترین بخش ارتشها بر این اساس تعریف شده است؛ شخصیت شخصی گریت را خرد میکنند تا شخصیت مطیع و فرمانبردار بسازند و این تحول عظیم شخصیتی یک پشتوانه بزرگ میخواست ؛ بی نوایی! … کتیبهها شعبان مرتضیزاده نوری
شراب این خانه تا بخواهی گیراست، اما مستیاش دوامی ندارد. زندانی لاسلوماس کارلوس فوئنتس
«اینها آخرینها هستند. امروز خانهای سر جایش است و فردا دیگر نیست. خیابانی که دیروز در آن قدم میزدی، امروز دیگر وجود ندارد. اگر در شهر زندگی کنی، یاد میگیری که هیچ چیز بیارزش نیست. چشمهایت را مدتی ببند، بچرخ و به چیز دیگری نگاه کن. آن وقت میبینی چیزی که در برابرت بوده ناگهان ناپدید شده است. میدانی، هیچ چیز دوام ندارد. حتی اگر فکرهایی درباره چیزی در سر داشتهای نباید وحشتت را در جستجویش تلف کنی. وقتی چیزی از بین میرود مفهومش این است که به پایان رسیده.» کشور آخرینها (سفر آنا بلوم) پل استر