#درونی (۹۵ نقل قول پیدا شد)


آشکارکردن هر دلهره و اضطرابی از لحاظ اجتماعی نابخردانه است. در نتیجه، ابراز ناراحتی درونی نامتعارف است و اغلب به خیره‌نگاهی دلواپسانه، لبخندی نمایشی، یا مکثی طولانی که پس از شنیدن اخبار موفقیت‌های دیگران رخ می‌دهد خلاصه می‌شود. اضطراب موقعیت آلن دو باتن
مدتی نشست و به طرز احمقانه‌ای به کاغذ خیره شد. صفحه سخنگو، موزیک نظامی پخش می‌کرد. عجیب بود که نه تنها توانایی بیان افکارش را نداشت؛ بلکه به کلی چیزهایی را که قصد گفتنش را داشت، فراموش کرده بود. هفته‌ها بود که خودش را برای این لحظه آماده کرده بود و در تمام این مدت به فکرش هم نرسیده بود که ممکن است به جز شهامت به چیز دیگری هم نیاز داشته باشد. عمل نوشتن، کار ساده‌ای بود. فقط باید گفت‌وگوی پایان‌ناپذیر و بی‌امان درونش را که سال‌ها در مغزش جریان داشت، به روی کاغذ می‌آورد؛ ولی حالا حتی گفت‌وگوی درونی‌اش هم قطع شده بود. 1984 جورج اورول
خیلی از ما اجازه می‌دهیم که حال درونی‌مان بر رفتارهایمان تاثیر بگذارد، اما افرادی با عملکرد بالا خیلی بادقت هستند، چون یاد گرفته‌اند چطور این احساسات را تجربه کنند؛ در حالی که از میل و رغبت عمل بر اساس آنها طفره می‌روند. این‌طور نیست که آنها هیچوقت به خودشان تردید راه ندهند یا هرگز میلی برای پشت‌گوش‌انداختن یا نادیده‌گرفتن موقعیتی نداشته باشند. این‌طور نیست که آنها همیشه احساس کنند کاری را که باید انجام دهند دوست دارند. آنها بی‌چون‌وچرا تمرکز و به جلو حرکت می‌کنند. آنها در هر شرایطی مرد عمل هستند. خیلی خوب می‌شد اگر می‌توانستیم تصمیم بگیریم که هرگز افکار منفی را به خود راه ندهیم، اما وقتی به خودت می‌آیی، تازه می‌بینی که در واقعیت این‌گونه نیست. خودت را به فنا نده جان بیشاپ
اشتیاق حالتی است که ما می‌توانیم با زندگی مواجه شویم و شرایط را از دیدگاه دیگری ببینیم. اشتیاق با تو شروع می‌شود و با تو هم پایان می‌پذیرد. هیچ‌کس نمی‌تواند تو را مشتاق کند و تا زمانی که واقعا برای حرکت بعدی آماده و راغب نباشی، نمی‌توانی به جلو حرکت کنی. وقتی اشتیاق حرکت را به دست آوردی، می‌توانی از طریق آن، آزادی ذاتی و درونی را هم تجربه کنی؛ سپس چیزی به سرعت در رگ‌هایت به جریان می‌افتد. وقتی اشتیاقی در تو نباشد، تعللی ازلی متوقفت خواهد کرد و پس از چندی، وزنه‌ای که روی سینه‌ات قرار می‌گیرد، غرقت خواهد کرد. خودت را به فنا نده جان بیشاپ
چرا مقابل بعضی امور زندگی‌مان مقاومت می‌کنیم؟ برخی از مکالمه‌های درونی‌مان، درباره‌ی وظایفی است که نشأت‌گرفته از بعضی عقاید منفی‌ست. به گرفتاری‌های زندگی شخصی‌ات نگاه کن، بعدا متوجه منظورم می‌شوی. تو خیلی درگیر بگومگوهای درونی‌ات هستی. خودت را به فنا نده جان بیشاپ
فقط آن‌چه هستیم، واقعا اهمیت دارد. شوپنهاور می‌گوید: «با وجدان بودن، بهتر از خوشنامی است. بزرگ‌ترین هدف ما باید سلامتی و ثروت معنوی باشد که به منبع پایان‌ناپذیری از عقاید، استقلال و زندگی اخلاقی می‌انجامد. آرامش درونی از دانستن این نکته ناشی می‌شود که این اشیا و امور نیستند که مزاحم ما می‌شوند، بلکه تفسیر ما از آن‌ها است.» خیره به خورشید اروین یالوم
یکی از اطرافیانم آدم‌ها را به سه گروه تقسیم می‌کرد: آنهایی که ترجیح می‌دهند هیچ چیزی برای پنهان‌کردن در دل نداشته باشند تا مجبور به دروغ‌گفتن نشوند، آنهایی که دروغ‌گفتن را به نداشتن چیزی برای پنهان‌کردن ترجیح می‌دهند و سرانجام، کسانی که دوست دارند هم دروغ بگویند و هم رازهای درونیشان را برای خودشان نگه دارند. سقوط آلبر کامو
دریا به تخیل ما طراوت می‌دهد؛ چون ما را به فکر زندگی آدمها نمی‌اندازد، اما جانمان را شادمان می‌کند. چون او هم، چون جان ما الهام بیکران و ناتوان است؛ جهشی است که سقوط‌ها بی‌وقفه می‌شکندش؛ شکوه ای ابدی و ملایم است. این‌گونه چون موسیقی افسونمان می‌کنند که اثر چیزها را چون زبان در خود ندارند. از آدمها چیزی به ما نمی‌گوید، بلکه حرکات جانمان را تقلید می‌کند. دل آدمی با موج‌های دریا و موسیقی اوج می‌گیرد و با آنها فرو می‌افتد؛ بدین‌گونه ناتوانی‌های خویش را فراموش می‌کند و از همنوایی درونی اندوه خویش و اندوه دریا تسکین می‌یابد که سرنوشت او و سرنوشت چیزها را با هم یکی می‌کند. خوشی‌ها و روزها مارسل پروست
- منعطف باشید. بسته به شرایط و موقعیت، اجازه وجود استثناهایی بر این قانون‌های سخت را بدهید. زندگی‌تان را با گذران آن برحسب قوانین فردی دیگر تلف نکنید. زمان و انرژی‌تان را برای آنچه واقعاً اهمیتی به آن نمی‌دهید صرف نکنید. مواردی را که بیشترین اشتیاق را در مورد آن دارید، نادیده نگیرید. به ندای درونی‌تان گوش دهید و اجازه ندهید صدای دیگران بر صدای شما غلبه کند. آن‌قدر شجاع باشید که خود اصیلتان را طبق آنچه واقعاً حس می‌کنید و به آن باور دارید، بشناسید و براساس آن زندگی کنید. وقتی این کار را انجام دهید، آزاد خواهید شد تا به فردی تبدیل شوید که رؤیای آن را در سر داشتید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
- گفت‌وگوی درونی‌تان را تغییر دهید. از خودتان بابت آنچه در بدنتان قابل تحسین است، تعریف و تمجید کنید. اگر دلتان می‌خواهد تغییر کنید، از عبارات تأکیدی و گفت‌وگوی درونی مثبت برای انگیزه دادن به خودتان به منظور انجام کاری بهره بگیرید که مورد نیاز است. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
شناختن صدای خودتان شما هرروز با پیام‌ها و صداها بمباران می‌شوید. این پیام‌ها هرگز متوقف نمی‌شوند. حتی درحالی‌که در خواب هستید هم پیام‌هایی را از طریق رؤیا دریافت می‌کنید. زندگی در جامعه‌ای پیچیده و شتاب‌زده که به شما می‌گوید چه می‌خواهید، چه گزینه‌هایی دارید و چه احساسی باید داشته باشید، باعث می‌شود دانستن اینکه در موقعیتی بخصوص چه چیزی را دوست داشته باشید، چه فکری کنید و می‌خواهید چه‌کاری انجام دهید، برای‌تان دشوار باشد؛ اما حتی با وجود این آشوب می‌توانید یاد بگیرید که چگونه ندای درونی‌تان را بشناسید، به آن گوش کنید و واکنش نشان دهید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
گوش دادن به خودتان چندبار یک فرصت را از دست داده‌اید، اشتباه کرده‌اید، یا دقیقاً چندبار گفته‌اید: «می‌دانستم این‌طور می‌شود؟» گاهی گوش می‌دهید و پاسخ می‌دهید و گاهی این کار را نمی‌کنید. یک لحظه تصور کنید که اگر می‌دانستید چگونه باید بیشتر به ندای درونی‌تان، غریزه‌تان، احساستان، الهامتان یا خدا گوش دهید و به آن پاسخ دهید، زندگی‌تان چه شکل و شمایلی داشت. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
گوش دادن به خودتان چندبار یک فرصت را از دست داده‌اید، اشتباه کرده‌اید، یا دقیقاً چندبار گفته‌اید: «می‌دانستم این‌طور می‌شود؟» گاهی گوش می‌دهید و پاسخ می‌دهید و گاهی این کار را نمی‌کنید. یک لحظه تصور کنید که اگر می‌دانستید چگونه باید بیشتر به ندای درونی‌تان، غریزه‌تان، احساستان، الهامتان یا خدا گوش دهید و به آن پاسخ دهید، زندگی‌تان چه شکل و شمایلی داشت. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
موضوع دیگری که ممکن است برای‌تان پیش بیاید، گم کردن خودتان در رابطه و کاملاً مطیع‌شدن است. شما به‌قدری خود را نالایق می‌دانید که به همسرتان وابسته می‌شوید تا او شما را کنترل کند. برای اینکه چه‌کاری انجام دهید، چه فکری کنید و چه کسی را می‌توانید ببینید، کاملاً به همسرتان وابسته می‌شوید. این نوع کنترل به‌سادگی به سوءاستفاده منجر می‌شود چون باور درونی شما این است که استحقاق تمام این‌ها را دارید. یا تصور می‌کنید که حتماً باید رابطه‌ای کامل و بی‌نقص داشته باشید تا به همه نشان دهید که ارزشمند هستید؛ بنابراین تقاضای کنترل کامل بر همسرتان را می‌کنید که همین باعث می‌شود همسرتان از شما متنفر شود. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
همه گرایش‌های کمال‌گرایانه‌تان را که می‌خواهید تحولی در آن‌ها ایجاد کنید، در دفترچه یادداشت‌تان بنویسید. بعد بنویسید که چگونه می‌خواهید آن‌ها را متحول کنید و چه وقت کار را شروع خواهید کرد. در دفترچه‌تان ثبت کنید که چگونه این تغییرات پیشرفت می‌کنند، چه پیروزی‌هایی به دست آورده‌اید، رسیدگی به کدام گرایش‌ها برای‌تان سخت‌تر بوده است و پیشنهادهایی برای مدیریت آن‌ها به شیوه‌ای سالم‌تر ارائه کنید. بعد از اینکه این تغییرات را در افکار و احساسات و اعمالتان ایجاد کردید، خلق و خویی معتدل‌تر و آرام‌تر همراه با آرامش درونی بیشتر خواهید داشت. می‌توانید بگویید «تقریباً کامل بودن» کاری است که به‌خوبی انجامش داده‌اید. شما احترام بیشتری برای خودتان قائل هستید و می‌توانید از کارتان، زندگی‌تان، روابطتان و خودتان لذت خیلی بیشتری ببرید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
مهم‌ترین مسئله‌ای که باید در مورد گفت‌وگوی درونی منفی بدانید این است که این افکار منعکس‌کننده احساسات شما در مورد خودتان هستند و به‌هیچ‌وجه حقیقت محض نیستند. در مورد بیشتر افراد این احساسات در دوران کودکی شروع می‌شوند و در بزرگ‌سالی هم ادامه پیدا می‌کنند؛ اما واقعیت این است که داشتن این احساسات به معنای این نیست که آن‌ها تصویری دقیق از واقعیت هستند. ذهن شما به روش‌های متعددی می‌تواند فریبتان دهد و شما را به این باور برساند که ارزش کمی دارید. این روش‌ها خطاهایی غیرعقلانی هستند که باعث می‌شوند احساس بدی داشته باشید و طوری رفتار کنید که نتیجه عکس بدهد. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
عزت‌نفس واقعی از شناخت درونی از اینکه شما فردی شایسته و با اعتمادبه‌نفس هستید و شایستگی زندگی خوب را دارید نشئت می‌گیرد. عزت‌نفس واقعی به معنای شناخت این واقعیت است که می‌توانید کارهایی را که تمایل دارید انجام دهید و همانی باشید که می‌خواهید؛ یعنی توانایی موفق شدن در رابطه‌ها را دارید و می‌توانید از آنچه هستید راضی باشید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
اگر مثل خیلی از افراد دیگر کمبود عزت‌نفس داشته باشید، ممکن است احساس کنید که باید در همه چیز کامل باشید. اگر کامل نباشید بی‌رحمانه از خودتان انتقاد می‌کنید و بازده واقعی‌تان به‌مرور زمان کاهش پیدا می‌کند. شما از کمال‌گرایی رنج می‌برید و با استفاده از گفت‌وگوی درونی منفی، به خودتان می‌گویید که همیشه باید بی‌نقص عمل کنید و اگر نتوانید هر کاری را بی‌نقص انجام دهید، آن‌گاه هیچ ارزشی ندارید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
حس عزت‌نفس شما از طریق افکار درونی‌تان بیان می‌شود. عبارت‌هایی که در مورد خودتان بیان می‌کنید، تعیین می‌کند که چقدر برای خودتان ارزش قائل هستید و در زندگی‌تان چقدر موفق هستید. این ندای درونی که در سر شما قرار دارد بر هر آنچه تجربه می‌کنید تأثیر می‌گذارد. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
موضوع دیگری که ممکن است برای‌تان پیش بیاید، گم کردن خودتان در رابطه و کاملاً مطیع‌شدن است. شما به‌قدری خود را نالایق می‌دانید که به همسرتان وابسته می‌شوید تا او شما را کنترل کند. برای اینکه چه‌کاری انجام دهید، چه فکری کنید و چه کسی را می‌توانید ببینید، کاملاً به همسرتان وابسته می‌شوید. این نوع کنترل به‌سادگی به سوءاستفاده منجر می‌شود چون باور درونی شما این است که استحقاق تمام این‌ها را دارید. یا تصور می‌کنید که حتماً باید رابطه‌ای کامل و بی‌نقص داشته باشید تا به همه نشان دهید که ارزشمند هستید؛ بنابراین تقاضای کنترل کامل بر همسرتان را می‌کنید که همین باعث می‌شود همسرتان از شما متنفر شود. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
عزت‌نفس واقعی از شناخت درونی از اینکه شما فردی شایسته و با اعتمادبه‌نفس هستید و شایستگی زندگی خوب را دارید نشئت می‌گیرد. عزت‌نفس واقعی به معنای شناخت این واقعیت است که می‌توانید کارهایی را که تمایل دارید انجام دهید و همانی باشید که می‌خواهید؛ یعنی توانایی موفق شدن در رابطه‌ها را دارید و می‌توانید از آنچه هستید راضی باشید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
اگر مثل خیلی از افراد دیگر کمبود عزت‌نفس داشته باشید، ممکن است احساس کنید که باید در همه چیز کامل باشید. اگر کامل نباشید بی‌رحمانه از خودتان انتقاد می‌کنید و بازده واقعی‌تان به‌مرور زمان کاهش پیدا می‌کند. شما از کمال‌گرایی رنج می‌برید و با استفاده از گفت‌وگوی درونی منفی، به خودتان می‌گویید که همیشه باید بی‌نقص عمل کنید و اگر نتوانید هر کاری را بی‌نقص انجام دهید، آن‌گاه هیچ ارزشی ندارید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
تجدید دیدار! آنا راست می‌گفت، همین را لازم دارم. اوایل زندگی با خودم یک جنگ درونی داشتم. بدنم را رها کردم، بدنم هم مرا رها کرد. چه‌جوری بَرَش گردانم؟ به یک آتش‌بس نیاز دارم. می‌خواهم کامل باشم. می‌خواهم یاد بگیرم عاشق بدنم باشم، عاشق این دنیا باشم، و با مردم زندگی کنم. نمی‌خواهم برای همیشه توی خودم اسیر باشم. می‌خواهم عاشق شوم. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
در خیال زندگی نمی‌کنم. خوب می‌دانم که شیرینی و آرامشی که به من داده‌ای مثل فتوحاتی‌ست که در معرض از‌دست‌رفتن باشد. اما من تو را برگزیده‌ام، و فقط تو را. و پیش تو هر طور که زندگی کنم بهترین است و دور از تو، بدترین. سعی می‌کنم روی نمایشنامه کار کنم. اما باید باز هم با تو رویش کار کنم. اما هیچ رمقی برای کار ندارم -فقط تلاطم عظیمی از شفقت احساس می‌کنم. وانگهی شاید الآن برای بهتر شدن نمایشنامه این حس باید وجود داشته باشد. نگو اصلاً که نمی‌خواهی در آن دخالت کنی، مثل آن شب. همه جا پیش من بمان. حتی اگر با هم بحث کنیم هم خوب است. با هم بحث می‌کنیم و بعد می‌خندی همان‌طور که خوب بلدی. این لبخند است که دوست دارم ببوسمش.
بله. من برخواهم گشت. تو آنجا خواهی بود. تغییر نکرده‌ای. باز دو یا سه روز قبل از رسیدن می‌توانی یک نامه بنویسی، حتی با یقین به اینکه من هنوز نامهٔ قبلی را نگرفته‌ام! باز هم دو یا سه روز آشفته‌حالی، چون این آشفتگی درونی‌ست؛ آشفتگیِ از سرِ فکر و خیال دائمی و واگویه و محرومیتِ بی‌صدا. دیوانه شده‌ام و از آن می‌ترسم. اما خواب همه چیز را مرتب می‌کند.
نامه‌های عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
من که نمی‌توانم هیچ وقت جمعیتی بیشتر از چهار پنج نفر را تحمل کنم. به‌علت دوز بالای انسانی به مسمومیت قلب دچار شده بودم. پاریس برای من مکان تنهایی و سکوت شده است. نوعی صومعه. تازه هیچ چیز خسته‌کننده‌تر از این نیست که نقشی را بازی کنی که در آن تبحری نداری. افراد زیادی بودند که مرا دوست داشتند یا دست‌کم این‌طور می‌گفتند ولی من جز دو یا سه نفر از نزدیکانم کسی را دوست نداشتم. واقعیت این است که انتظار ساعت‌هایی عاشقانه را می‌کشیدم و آن ساعت‌ها دارند نزدیک می‌شوند. فقط امیدوارم که زود سلامتی‌ام را به دست بیاورم و از این افسردگی درونی خلاص شوم. شاید بعضی ساعت‌ها و بعضی جاهای این قاره در خاطره‌ام به‌شکلی «پرمفهوم» دوباره زنده شوند. شیلی، بی‌شک، دوستش داشته‌ام.
نامهٔ «آخر» تو را برایم آوردند، عشق من. چه اشتیاقی به تو دارم! از این به بعد، چطور صبر کنم؟
نامه‌های عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
بگویم چه در دلم می‌گذرد؟ خب من همه چیز را به تو می‌گویم، بدون هیچ نیت درونی، عشق عزیزم. آنچه درباره‌اش با تو حرف نمی‌زنم، خودت می‌دانی، این ازهم‌گسیختگی‌ست که در آن افتاده‌ایم، این رنج کشیدن از رنج دادن است، ناتوانی در خوشبخت نگه داشتن کسی که از همهٔ دنیا بیشتر دوستش داریم. عزیزم، به‌جز تو با که می‌توانم از آن حرف بزنم. وقت‌هایی هست که به خودم نزدیک نیستم که دوست دارم فرار کنم یا بمیرم. اما همیشه لحظه‌ای هست که برمی‌گردم سمت عشقمان و در عشقمان غرور واقعی را می‌یابم؛ چیزی که از من برگذشته و از مبارزهٔ مشترکمان هستی یافته است. نزدیک منی تو، همراه منی، با نامه‌هایت با نفست یاری‌ام می‌دهی. ما با هم هستیم، علیه همه. هیچ چیز نمی‌تواند هرگز از هم جدایمان کند و این رابطه را خراب کند، نرم و محکم عین ریشهٔ زندگی. نامه‌های عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
خواب وقتی که دیگر وقت نداشته باشیم از این عشق سخن بگوییم. بله، می‌خواهم دیگر از آن حرف نزنم تا چنان در زندگی‌مان درونی شود و چنان با نفس‌کشیدنمان آمیخته شود که… دوست داشتن به‌مثابهٔ نفس کشیدن باشد، همین. زندگی کردن و جنگیدن در کنار هم، با یقین. عزیزم، چقدر از تو ممنونم به‌خاطر آنچه به من می‌دهی و چقدر دلم می‌خواهد این خوشبختی را که به من می‌گویی احساسش می‌کنی، گسترش دهم و افزون کنم… نامه‌های عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
تو درونی‌ترین احساس منی. با توست که به خودم می‌رسم و با تمام تفاوت‌هایمان این‌قدر شبیه هستیم، این‌قدر رفیق و این‌قدر همدست (البته در معنای مثبت کلمه) که حتی شور عشق و هیجان زیاد هم قادر نخواهد بود عشقی را که سخت‌تر از خود ما شده است، ویران کند. خیلی ساده، باید آن را از نو شناخت. باید به شناختنش ادامه داد. هر اتفاقی هم که بیفتد، این دریاچه شکل گرفته، آن‌قدر عمیق که به‌راستی هیچ چیز نخواهد توانست زایلش کند. نامه‌های عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
فکر می‌کنم که در اینجا بتوانم آرامش پیدا کنم. با این درخت‌ها و باد و رودخانه سکوت درونی‌ام را که مدت مدیدی‌ست از دست داده‌ام دوباره به دست خواهم آورد. اما ممکن نیست بتوانم فراقت را تاب بیاورم و پیِ تصویر و خاطره‌ات بدوم. اصلاً نمی‌خواهم قیافهٔ ناامیدها را به خودم بگیرم یا وا بدهم. از دوشنبه دست‌به‌کار خواهم شد و کار خواهم کرد. مطمئن باش. اما می‌خواهم کمکم کنی و بیایی، از همه چیز مهم‌تر این است که تو بیایی! من و تو، ما، تا امروز در تب و بی‌قراری و خطر با هم دیدار کرده‌ایم و به هم عشق ورزیده‌ایم. بابتش پشیمان نیستم و به‌نظرم روزهایی که به‌تازگی زیسته‌ام برای توجیه یک زندگی کافی‌ست. اما طریقهٔ دیگری برای عشق‌ورزیدن هست. نوعی شکوفایی باطنی و هماهنگ که خیلی زیباست و می‌دانم که به انجامش توانا هستیم. اینجا برایش وقت پیدا می‌کنیم. این را از یاد نبر، عزیزکم ماریا، و کاری کن که این بخت را داشته باشیم برای عشقمان. نامه‌های عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
وقتی آغوش گرفتن واقعاً اصیل باشد، همچنین یک حالت بیرونی نیز هست که آمادگی برای مهرورزی و همدلی با دیگری را نشان می‌دهد. آغوش یعنی اینکه با آرامش در کنارش خواهیم بود، قضاوت منفی نخواهیم داشت و صبور خواهیم بود تا ببینیم واقعاً مسئله چیست و همه چیز را در پرتویی محبت‌آمیز خواهیم دید: هم‌دلی تضمین شده است و در صورت لزوم حاضر به بخشش هستیم. این ارمغان عقلانیت دورهٔ بزرگسالی است در برابر آشفتگی‌های دورهٔ نابالغی، که بزرگسال می‌تواند دلیل آشفتگی را دریابد، همه چیز را مرتب کند، به ما چیزهایی بیاموزد، یاری‌مان کند و خیلی خوب مسأله را حل کند. وقتی والدین کودک را بغل می‌کنند، نشان از این دارد که می‌توانند چیزهای درهم‌شکسته را درست کنند. همچون یک اثر هنریِ بزرگ، آغوش تجسمی محسوس از ایده‌هایی مهم است، نشانه‌ای بیرونی از خوش‌قلبیِ درونی. هرچند ممکن است هرگز هیچ‌یک از این ایده‌ها را به زبان نیاوریم، اما آغوش یکی از سرچشمه‌های حکمت کاربردی است. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
این یعنی اساساً می‌توانیم بکوشیم آگاهانه موسیقی‌ای خلق کنیم که با نیازهای عاطفی‌مان تناسب داشته باشد؛ این کار فرق چندانی با تلاش‌های پژوهشگران علم پزشکی که داروهایی برای بهبود ناخوشی‌های روانی ما می‌سازند، ندارد. امروزه این کار چندان خلاقیت ارزشمندی به‌حساب نمی‌آید. اما همیشه چنین نبوده است. در دوره‌ای که بزرگترین نوابغ موسیقی دنیا طبق اصول دینی عمل می‌کردند، عموم آهنگسازان به شکلی هدفمند می‌کوشیدند شنونده را به چارچوب ذهنی خاصی نزدیک کنند و اغلب هدفشان ایجاد حس آرامش درونی بود. برای مثال فرد هنگام شنیدنِ اجرای «آوه ماریا» ی شوبرت (که در سال ۱۸۲۵ ساخته شد) احساس می‌کرد که با مهربانی و به‌آرامی او را در آغوش کشیده‌اند: شنونده با هیچ نکوهش و سرزنشی روبه‌رو نمی‌شد بلکه درک و همدلیِ ژرف و بی‌پایانی با دردها و رنج‌های خویش احساس می‌کرد. موسیقی روح ما را اعتلا می‌بخشد و به‌نرمی حواس ما را از علل بی‌واسطهٔ پریشان‌حالی‌مان پرت می‌کند (همان‌طور که والدین می‌کوشند حواس کودک بی‌قرار را پرت کنند). آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
از جهتی وسوسه می‌شویم از رویکرد نوپروتستان طرف‌داری کنیم. این نگاه سبب می‌شود تا ما نسبت به چیزهایی که در اطرافمان وجود دارد مانند رنگ دیوارها، طراحی شهر یا نسبت به کیفیت اتاق هتل‌ها کمتر آسیب‌پذیر باشیم. بیشتر چیزهایی که در پیرامونمان می‌بینیم بی‌حساب‌وکتاب و درهم‌وبرهم هستند، که دشمن آرامش و تمرکز حواسند؛ گرچه این حقیقتی بغرنج و تا حدی تحقیرآمیز است. اما شاید درست‌تر باشد که بپذیریم که فضای بصری پیرامون ما نقشی حیاتی در شکل‌گیری احوال درونی ما دارد. احمقانه نیست اگر درون کتاب‌ها، ایده‌ها و مکالمات‌مان در جستجوی آرامش باشیم، اما در کنار این نوع فعالیت‌ها، نباید احساس خواری کنیم که تدابیری ساده‌تر و اولیه‌تر را نیز مد نظر داشته باشیم: مثلاً اینکه همیشه حواسمان باشد قفسه‌ها تمیز و منظم باشند، تخت‌خواب مرتب باشد، روی دیوارهای خانه‌مان تابلوهایی آرامش‌بخش آویزان باشد و باغچه خوب هرس شده باشد. همان‌قدر که نیاز داریم ذهن‌مان را با منطق آرامش‌بخش شستشو دهیم، نیاز داریم چشمان هراسانمان را با هنر آرامش‌بخش آشنا کنیم. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
نگرش نوپروتستان منکر هرگونه پیوند بین قلمرو درون و دنیای بیرون است: این نوع نگاه بیان می‌کند اینکه فرد چه لباسی بر تن می‌کند، اینکه خانه‌ها چه شکلی هستند، اینکه ساختار بصری شهر چگونه است، هیچ اهمیتی ندارد. این‌ها همگی به‌عنوان موضوعات بی‌اهمیتی قلمداد می‌شوند؛ که نه لازم است و نه حتی شایسته آن است که دغدغهٔ اجتماع باشند. شُبهه‌ای در هر تأکید بر روی ظواهر وجود دارد که به‌وضوح به‌عنوان نوعی خودنماییِ ناپسند دیده می‌شود. برعکسِ این رویکرد، دیدگاه نوکاتولیک‌ها را داریم که معتقدند دلایلی حقیقتاً ژرف و بنیادین وجود دارد که چرا باید ظواهر امور برایمان مهم باشد: که باید خیابان‌ها، ایستگاه‌های قطار، کتابخانه‌ها، آشپزخانه‌ها و البسهٔ مناسب داشته باشیم تا بتوانیم انسان‌های صحیح و سالمی باشیم. فارغ از هرگونه گرایش دینی، نوکاتولیک‌های سکولار مدرن کماکان بر این نظرند که هنرها و طرح‌های بصری یکی از مسیرهای مهمی‌اند که به رضایت درونی می‌انجامند. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
می‌توانیم از محیط بصری بهره ببریم تا در مردم حالت درونی مناسب را ایجاد کنیم تا بدین ترتیب آمادگی پذیرش ایده‌ها را بیابند. کاتولیک مبتنی بر این دیدگاه است که ما موجوداتی ترکیبی و چندگونه‌ایم؛ همان قدر که وجه معنوی داریم، وجه جسمانی نیز داریم. حیات درون عمیقاً وابسته به امور بیرونی است. بنابراین ما می‌بایست نسبت به سازمان بخشیدن به فضای بیرونی‌مان دقیق بوده و نسبت به نظم بخشیدن به آن همت بورزیم آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
در برخی لحظات خاص برایمان واضح است که امور بیرونی بر احوال ما تأثیر دارند. وقتی به گنجهٔ مرتب و منظم می‌نگریم بارقه‌ای از رضایتی آرامش‌بخش در ما جان می‌گیرد. پیاده‌روی عصرگاهی در پارک یا در ساحل می‌تواند عمیقاً ما را به آرامش برساند. در برخی دقایق زندگی تحت تأثیر آنچه که به نظاره‌اش می‌نشینیم بسیار سرزنده هستیم. این رویکردی نیست که به‌شکلی جدی و همیشگی به آن ملزم باشیم. این فکر که احوالات درونی با محیط بصری تحت‌تأثیر قرار می‌گیرد، توهینی است به عزت‌نفس عقلانی‌مان و این احساس که افرادی عمیقاً عقلانی هستیم. بیزاریم از این که بپذیریم ممکن است آشفتگی بصری باعث رنجمان شود. به‌سادگی ممکن است آن را نوعی بهانه‌جویی بی‌جا و تظاهری انگشت‌نما بدانیم. دقیقاً به همین خاطر است که در سطح سیاسی، پیگیری طراحیِ آرامش‌بخش در شهرها یا روستاها هرگز اولویت نبوده است. این ایده که سلامت روانی وابسته به بودن در محیط‌های آرام است، کشش بسیار ناچیزی داشته است آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
سنت غربی از ما می‌خواهد تا بر ایده‌های بودا تمرکز کنیم، اما بودیسم حکیمانه‌تر به خاطر دارد که گاهی لبخند کسی دیگر است که بر ما تأثیر می‌گذارد. چهرهٔ اطرافیانمان به‌تدریج مناظر و چشم‌اندازهای درونمان را شکل می‌دهند. روانکاوان شرح می‌دهند که چگونه لبخندِ مادر احساس رضایت را به کودک منتقل می‌کند کودک پیام را دریافت می‌کند و او هم به مادر لبخند می‌زند. احوالات درونی، مُسری هستند. اگر مکرر بادقت به چهرهٔ آرام و خویشتن‌دارِ بودا بنگریم، مجموعه‌ای از خصلت‌های مطلوب را در درونمان تقویت می‌کنیم و ذخائر آرامش و آسایش خاطر خود را که همیشه در معرض خطر هستند، اعتلا می‌بخشیم. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
آنچه از بیرون به حواسمان عرضه می‌شود، می‌تواند تأثیر ژرفی بر افکار و عواطف درونی ما داشته باشد. به عبارت دیگر ذهن می‌تواند به‌واسطهٔ حواس هدایت شود. این ایده همواره افراد باهوش را رنجانده است؛ چرا که مرکز هوش شناختی را دور می‌زند و خلاف این ایده است که ذهن در درجهٔ اول تحت‌تأثیر اطلاعات و استدلال‌هاست. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
به دلیلی دیگر نیز همکاری دشوار است؛ چون همهٔ افراد در پسِ نمود ظاهری خویش افرادی عجیب و غریب هستند، از همین رو نیازمند توانایی‌ها و پیشرفت‌های خاصی هستیم تا بتوانیم عملاً بهترین نتایج را از همکاری دیگران بگیریم. ما صرفاً به این دلیل از همکاری با دیگران دلسرد نمی‌شویم که همکاری کار سختی است، بلکه دلیلش این است که همکاری سخت‌تر از آن چیزی است که به‌نظرمان باید باشد. وقتی تفاوت‌های درونیِ عجیب و غریب دیگران (و خودمان) را بپذیریم آن‌گاه این تصور دقیق در ذهنمان شکل می‌گیرد که اتفاقاً پیش بردن همکاری با دیگران کاری بسیار بغرنج است؛ به‌احتمال بسیار زیاد با موانع بسیاری مواجه خواهیم شد که حل و فصل کردنشان زمان زیادی می‌برد. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
نگرانی‌های شغلی اکثراً به پول مربوط می‌شوند. اما این نگرانی‌ها در مورد چیز دیگری نیز هستند: بلندپروازی برای اینکه بهترین استفاده را از استعدادهای خود بکنیم و سهمی در بهبود زندگی دیگران داشته باشیم. انگیزهٔ «تبدیل شدن به کسی که قرار است باشید» یکی از چیزهایی است که خواب شب را از افراد می‌گیرد. احساس می‌کنیم دارای توانی بالقوه در درونمان هستیم و شغلِ ایده‌آل یعنی شغلی که بتواند این توان درونی را به پرثمرترین شکل، تحقق بیرونی بخشد. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
این تقصیر شما نیست که احساس می‌کنید تحت فشار مشغله‌های زیادی هستید و از شما انتظار زیادی می‌رود. شاید این حرف قدری عجیب به‌نظر برسد، اما رنجش‌های درونی ما با فرایندهای عظیم تاریخی پیوند دارند. دردها و رنج‌های ما که وقتی از نزدیک به آن‌ها می‌نگریم گویی توضیحی به‌جز ناتوانی ما ندارند، باید در بستری وسیع‌تر لحاظ شوند. تاریخ باعث می‌شود وجه شخصیِ مشکل از میان برداشته شود. مشکل از شما نیست: بلکه ناشی از مرحلهٔ تاریخی‌ای است که در آن به سر می‌برید. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
بسیاری از ما در کنار اشخاصی عصبی بزرگ شده‌ایم که وقتی جای پارک خودرو گیر نیاورند، عصبانی می‌شوند یا وقتی مانع اداری کوچکی (مثلاً قبض برق) بر سر راهشان قرار گیرد، دست از کار می‌کشند. این افراد خودشان را قبول ندارند و بنابراین بدون اینکه نیت آسیب زدن به ما را داشته باشند نمی‌توانند اعتماد زیادی به توانایی‌های ما داشته باشند. هر وقت امتحانی پیش رو داریم، آن‌ها بیش از ما دلهره دارند. وقتی بیرون می‌رویم، مدام می‌پرسند که آیا لباس کافی پوشیده‌ایم یا نه. آن‌ها مدام نگران دوستان و معلمان ما هستند. از قبل مطمئن هستند که تعطیلات قطعاً خراب خواهد شد. حال این صداها تبدیل به نداهای درونیِ خودمان شده‌اند و ذهنمان را دچار ابهام می‌کنند و دیگر نمی‌توانیم ارزیابیِ دقیقی از توانایی‌هایمان و چیزهایی که می‌توانیم به دیگران بیاموزیم داشته باشیم. ما صدای ترس‌ها و شکنندگی‌های نامعقول را به نداهای درونی خود تبدیل کرده‌ایم. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
ما باید پریشانی، نومیدی، نگرانی و ناراحتیِ درونی افرادی را پیش خودمان مجسم کنیم که از نگاه بیرونی فقط عصبی به‌نظر می‌رسند. ما باید در موقعیتی که اصلاً انتظارش نمی‌رود نیز دلسوزی کنیم: یعنی نسبت به کسانی که ما را بیش از همه آزار می‌دهند. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
گفته‌اند فیلسوف فرانسوی، امیل آگوست چاغتیه (که با نام اَلِن شناخته می‌شود) ، بهترین معلمِ نیمهٔ اول قرن بیستم در فرانسه بوده است. او برای آرام کردن خود و شاگردانش هنگام رویارویی با اشخاص آزارنده، فرمولی ابداع کرده بود. او نوشته است: «هرگز نگویید که افراد شرور هستند. شما فقط باید دلیل رفتارهایشان را دریابید». منظور او این بود: در پی آن منبع رنج باشید که باعث می‌شود شخص به شیوه‌هایی مخوف رفتار کند. فکر آرامش‌بخش این است که تصور کنیم آنان در درون خویش از موضوعی رنج می‌برند که ما نمی‌توانیم ببینیم. بالغ بودن یعنی بیاموزیم که این نواحیِ درد و رنج را تصور کنیم، علی‌رغم اینکه شواهد چندان کافی در اختیار نداریم. شاید آن‌طوری به‌نظر نرسند که گویی به دلیل درد روانشناختیِ درونی است که عصبانی شده‌اند: چه بسا سرخوش و خودشیفته به‌نظر بیایند. اما آن دلیل پنهان قطعاً وجود دارد؛ وگرنه آن شخص باعث آزردگی ما نمی‌شد. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
زخم‌های پنهان ترک‌های درونی که روزها، هفته‌ها و سال‌ها روی هم انباشته شده‌اند دلیل فوران‌های ناگهانی گاه و بیگاه ما هستند؛ خشم‌هایی که باعث حیرت ناظران می‌شوند. گاهی یک حرفِ ظاهراً بی‌اهمیت باعث پاسخی آتشین از جانب ما می‌شود. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
چه زمانی حس زنده بودن دارم؟ چه زمانی خودِ واقعی‌ام را احساس می‌کنم؟». بدون قضاوت درونی و بدون اینکه به فکر راضی کردن مردم باشید. بدون گمانه‌زنی یا انتقاد شخصی. هر زمان که حس صحیح و کامل بودن داشتید، احتمالا در مسیر صحیح قرار دارید. عادت‌های اتمی جیمز کلیر
نهایتا پاسخ شما به یک پاداش منجر می‌شود. پاداش‌ها، هدف نهایی هر عادتی هستند. سرنخ، به معنای اطلاع یافتن از این پاداش، تمایل به معنای خواست درونی شما نسبت به کسب آن و پاسخ به معنای تلاش برای کسب آن است. ما به دنبال پاداش‌هاییم، چون: (۱) ما را راضی می‌کنند و (۲) به ما می‌آموزند. عادت‌های اتمی جیمز کلیر
استدلال اصلی کسانی که امروزه از سانسور انتقاد می‌کنند این است که لازم است همهٔ پیام‌ها را بشنویم؛ اما در واقع لازم نیست؛ مثلاً لازم نیست هنگام بازدید از یک اثر بزرگ معماریِ شهری پیامی در باب نوع عطری که خوب است بخریم بشنویم. خودِ آگهی هیچ اشکالی ندارد؛ اشکال از مکان آگهی است. روح آدمی را افسرده می‌کند، چون در مکانی سرشناس و معتبر، در مقیاسی بزرگ، ضعفی را به نمایش می‌گذارد که می‌دانیم باید در خودمان بر آن غلبه کنیم: تمایل به حواس‌پرتی و هرج‌ومرج درونی. به نمای بیرونی ساختمانی جالب و نسبتاً دوست‌داشتنی نگاه می‌کنم. بعد ناگهان وادار می‌شوم به خرید یک جنس آرایشی بهداشتی تازه فکر کنم. این آگهی، خواه‌ناخواه آب به آسیاب تمرکز نداشتن و بی‌توجهی ما می‌ریزد. چیزهایی که ما را از بهترین توانایی‌های‌مان دور می‌کنند نباید در برابر ما رژه بروند و خواهان تحسین ما باشند. در این وضعیت، سانسور کاملاً توجیه‌پذیر است؛ به این معنا که با مراقبت از فضای عمومی، حامی و آرام‌بخشِ تجلیِ بهترین بخش‌های طبیعت ما باشد. سانسور کردن یک بیلبورد نامتجانس در کنار یک ساختمان بسیار دوست‌داشتنی در شهری که مردم از آن بازدید می‌کنند تا به‌صراحت معماری‌اش را تحسین کنند چندان جای مناقشه نیست، اما چنین مثالی آشکارکنندهٔ اصولی است که می‌تواند مورداستفاده بیشتر قرار گیرد. هنر همچون درمان آلن دوباتن
جدای از رشک‌های ناشایست، این خطر نیز وجود دارد که دیگران را به شیوه‌ای تحسین کنیم که ما را از رقابت کردن با آن‌ها و الگو گرفتن از آن‌ها بازدارد. احترام ما می‌تواند چنان قوی باشد که اجازه ندهد قهرمانان خویش را همچون آدم‌هایی ببینیم که می‌توانیم از آن‌ها، به بهترین معنای آن، دزدی کنیم. یک رابطهٔ سالم با بت‌ها و الگوها نیازمند این است که بالاخره روزی بعد از بررسی‌های محترمانهٔ مناسب از آن‌ها پیشی بگیریم، نه این‌که صرفاً یک ادای احترام غیرخلاقهٔ مادام‌العمر به آن‌ها داشته باشیم. اگرچه تحسین و رشک تجربیاتی جهانی هستند، در شغل هنرمندان به شیوه‌ای رخ می‌دهند که به ما اجازه می‌دهد اتفاقات درونی آن‌ها را با وضوح خاصی ببینیم. این شانس را داریم که در زندگی‌نامه‌های هنرمندان ببینیم موفقیت‌های چشمگیر با استفادهٔ سازنده از تحسین و رشک ارتباط دارد. هنر همچون درمان آلن دوباتن
مشکلات شغلی معمولاً با یک حس غیرعادی و عجیب شروع می‌شود: صدها چیزی را که از انجام‌شان در زندگی نفرت داریم می‌دانیم، اما همهٔ خواسته‌های‌مان مبهم‌اند و هیچ تصویر روشنی از این‌که آرزوهای‌مان را دقیقاً در چه مسیری باید هدایت کنیم نداریم. می‌خواهیم چیزها را عوض کنیم، یک کار جالب و ارزشمند انجام دهیم، اما نمی‌توانیم علایق خود را در یک نقطهٔ واقع‌گرایانه متمرکز کنیم؛ این‌جاست که وحشت می‌کنیم. دیگران را به سبب غصه‌های خود سرزنش می‌کنیم، می‌گوییم زمین بازی علیه ما بوده، دربارهٔ نقص‌های خود اغراق می‌کنیم یا به سوی نزدیک‌ترین شغل به اصطلاح «امن» که می‌دانیم پاسخی برای هیچ‌یک از نیازهای درونی ما نخواهد بود می‌دویم، اما خودمان را قانع می‌کنیم که حداقل درآمدی خواهیم داشت و آقابالاسرها را از ما دور نگه خواهد داشت. عاقلانه خواهد بود کمی صبوری به خرج دهیم، با درک این‌که گیجی دربارهٔ راه و مسیر و جهت، بخشی ضروری از جست‌وجویی برحق برای زندگی کاری اصیل است. احساس گم‌گشتگی نه شاهدی بر بدبختی، که اولین گام ضروری یک جست‌وجوی مثمرثمر است. در این فرایند دو نشانه هست که باید توجه خاص به آن‌ها داشته باشیم: رشک و تحسین. هنر همچون درمان آلن دوباتن
با توسعهٔ اقتصاد، آرزوی دردسرسازی در بسیاری از تحصیل‌کرده‌ترین و باانگیزه‌ترین کارگرانش ایجاد می‌شود. دیگر این‌که شغل صرفاً نقش امرارمعاش داشته باشد کافی نیست؛ همچنین باید به طرز ایده‌آلی معنادار هم باشد. جست‌وجو برای معنای بزرگ‌تر در کار ممکن است چنان نیرومند باشد که بتواند ما را به سمت تغییرمسیرهای شدید و ظاهراً بی‌پروا در شغل‌مان بکشاند؛ ممکن است باعث شود مشاغل با درآمد خوب و امن را در جست‌وجوی کارهایی رها کنیم که پاسخ دقیق‌تری هستند برای برخی از نیازهای درونی و نیمه‌تمام خاص درون ما که به آن «معنادار» می‌گوییم. هنر همچون درمان آلن دوباتن
بخشی از مشکل در اعطای منزلت است. افتخار و شهرت از آنِ کسانی است که ژست‌های بسیار علنی انسان‌دوستانه در برابر هنر دارند. آدم از محدود کردن قابلیت‌های ثروت‌سازی یا سرمایه‌گذاری در راه‌هایی که زندگی روزمره را نه به شیوه‌ای بسیار هیجان‌انگیز و تأثیرگذار، اما درعین‌حال مهم، کمی بهتر می‌کند احترام چندانی کسب نمی‌کند. بهره‌برداری از معدن، جنگل انبوه، یا مرکز تلفن به مدت سه دهه و بعد در زمانی که نیروهای حیات انسان رو به اتمام است بنیان نهادن اُپراخانه از عواید حاصل از آن مقام و منزلت بیشتری در پی خواهد داشت. این استراتژی، زرق‌وبرق و منطق آشکار بیشتری نسبت به یک کار معمولی دارد که در آن به طور ثابت و مداوم به ساخت جهانی دلپذیرتر برای مردم بپردازی و نرخ سود سالانهٔ سه درصد داشته باشی که در پایان زندگی چیز چندانی به جز رضایتی درونی از انجام کاری ارزشمند برایت باقی نمی‌گذارد. هنر همچون درمان آلن دوباتن
هر اثر هنری به فضای روحی و روانی خاصی آغشته است: یک تابلوِ نقاشی ممکن است آرام یا بی‌قرار باشد، جسورانه یا محتاط، فروتن یا مطمئن، مردانه یا زنانه، بورژوا یا اشرافی و این‌که ما کدام نوع را ترجیح دهیم بیانگر تفاوت‌های روحی زیادمان است. ما مشتاق هنری هستیم که جبرانی باشد برای آسیب‌پذیری‌های درونی‌مان و کمک کند به تعادلی ماندگار دست یابیم. زمانی یک اثر را زیبا می‌دانیم که از فضایلی برخوردار باشد که خود از آن‌ها بی‌بهره‌ایم و کاری را زشت توصیف می‌کنیم که حالات یا مضامینی را به ما تحمیل می‌کنند که یا از جانب آن‌ها احساس تهدید می‌کنیم یا منکوب آن‌ها هستیم. هنر نویدبخش تکامل درونی است. هنر همچون درمان آلن دوباتن
در کل، افراد حق‌به‌جانب، در روابطشان درون یکی از این‌دو دام می‌افتند. یا توقع دارند دیگران مسئولیت مشکلات آن‌ها را بپذیرند: «من می‌خواستم خونه‌م آخر هفته آروم باشه تا استراحت کنم. تو باید می‌دونستی و برنامه‌هات رو لغو می‌کردی.» یا اینکه مسئولیت زیادی برای مشکلات دیگران به عهده می‌گیرند: «اون بازم شغلش رو از دست داد، احتمالاً تقصیر منه. چون کمتر از حد توانم ازش حمایت کردم. فردا بهش کمک می‌کنم یه رزومه جدید بنویسه.»
افراد حق‌به‌جانب در روابطشان این راهبردها را طراحی می‌کنند تا از پذیرفتن مسئولیت برای مشکلات خودشان اجتناب کنند. در نتیجه روابطشان شکننده و جعلی می‌شود؛ اجتناب از درد درونی‌شان، به جای درک و احترام واقعی برای شریکشان.
این نه فقط در روابط عاشقانهٔ آن‌ها، بلکه در روابط خانوادگی و دوستانه‌شان هم صادق است. یک مادر سلطه‌گر ممکن است مسئولیت هر مشکلی در زندگی بچه‌هایش را بپذیرد. حق‌به‌جانبی او باعث تقویت حق‌به‌جانبی در بچه‌هایش می‌شود، چون آن‌ها با این عقیده بزرگ می‌شوند که دیگران باید همیشه مسئول مشکلاتشان باشند.
(به این دلیل است که مشکلات روابط عاشقانهٔ شما همیشه به طرز ترسناکی شبیه مشکلات در روابط والدینتان است.)
هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها مارک منسون
تا حالا دقت کرده‌اید که گاهی اوقات هرچه کمتر به چیزی اهمیت بدهید، عملکرد بهتری در آن خواهید داشت؟ دقت کرده‌اید که آدم‌های بی‌خیال اغلب به هدفشان می‌رسند؟ دقت کرده‌اید که گاهی‌اوقات، هنگامی که بی‌خیال چیزی می‌شوید، همه‌چیز خودش جفت‌وجور می‌شود؟
دلیلش چیست؟
وارونه نامیدن قانون وارونه بی‌دلیل نیست: رهایی از دغدغه‌ها تأثیر وارونه‌ای دارد. اگر دنبال کردن مثبت، به منفی می‌انجامد، پس دنبال کردن منفی هم به مثبت خواهد انجامید. رنجی که در باشگاه ورزشی تحمل می‌کنید، بر سلامتی و انرژی‌تان خواهد افزود. روراست بودن دربارهٔ نگرانی‌های درونی‌تان شما را در نظر دیگران با اعتماد به نفس‌تر و جذاب‌تر می‌کند. رنج رویارویی صادقانه چیزی است که بیشترین اعتماد و احترام را به روابط شما می‌آورد. تحمل رنج دردها و نگرانی‌هایتان، چیزی است که اجازه می‌دهد شجاعت و استقامت را در درونتان بپرورید.
هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها مارک منسون
هنر کتاب‌خوانی به‌آهستگی در حال مردن است، این‌که کتاب خواندن یک آئین درونی است و کتاب‌ها آینه‌هایی هستند که آن‌چه را در وجود خودمان داریم به ما نشان می‌دهند، این‌که وقتی ما کتاب می‌خوانیم این کار را با تمام روح و جسم‌مان انجام می‌دهیم، این‌که کتاب روح و جسم ما را به هم پیوند می‌دهد تا از ما انسانی بزرگ بسازد و این‌که امروز، انسان‌های بزرگ، بیش از هر زمان دیگری در جهان ما کمیاب شده‌اند. سایه باد کارلوس روییز زافون
درباره مفهوم آزادی آنقدر صحبت شده که از گفتن مقدمه صرف‌نظر می‌کنم. تجربه‌ی عینی آزادی چیز دیگری‌ست. همیشه باید چیزی برای گریختن داشت و این امکان خارق‌العاده را برای خود فراهم کرد خیلی وقت‌ها چیزی که باید از آن فرار کنیم خودمان هستیم.
امکان گریختن از خودمان مزیت بزرگی‌ست. چیزی از وجود خودمان که از آن فرار می‌کنیم می‌تواند زندان کوچکی در هر جای زندگی‌مان باشد. برای رهایی از این زندان باید بار و بنه بست و پا به فرار گذاشت: اینکه برای خودم نقش زندان‌بان را بازی نکرده بودم عجیب بود. همان‌طور که فراری‌ها تعقیب‌کنندگانشان را جا می‌گذارند شما می‌توانید خود درونی‌تان را از راه به در کنید.
نه حوا نه آدم املی نوتوم
شهرها آدم‌ها را تغییر می‌دهند و هر چقدر فاصله‌ی شهرها بیشتر باشد، انگار این تغییر بیشتر است. تغییری که با یک احساس درونی پیوند خورده است. این را بارها تجربه کرده‌ام. هرگاه از شهری به شهر دیگر رفته‌ام، چیزی را در درونم تغییر یافته دیده‌ام. تغییری که نسبتی مستقیم با فاصله دارد. چای نعنا (سفرنامه و عکس‌های مراکش) منصور ضابطیان
گریستن همواره انسان را تسلی نمی‌بخشد. اشک‌ها موقعی مایه تسلی و شفا بخشی می‌شوند که در سینه به بجو شند و بعد به راحتی جاری شوند و غم و غصه درونی را از میان بردارند… ولی اشک‌های سردی هم وجود دارند که به زحمت جاری می‌شوند و هیچ سنگینی از بار غم و اندوه نشسته بر دل را سبک نمی‌سازند. کسی که تاکنون چنین اشکی نریخته است هرگز احساس بدبختی نکرده. رودین ایوان تورگنیف
هر انسانی دور خودش جهانی دارد؛ جهانی که رنگ، بو وحتا کلمات خاص خودش را دارد و هر فرد آن را با خودش این طرف و آن طرف می‌برد. هنگامیکه آدم‌ها از کنار یکدیگر عبور می‌کنند یا به هم فکر می‌کنند و یا با یکدیگر حرف می‌زنند، این جهان‌ها در هم فرو می‌روند و مشترکاتی پیدا می‌شوند. دلیل تفاوت جملات و افکار آدم‌ها، تفاوت همین جهان‌هاست. من اما فکر می‌کنم همه‌ی ما در جهان مشترکی زندگی می‌کنیم و هر کداممان بر حسب قدرت درونی‌مان صورتی از همین جهان واحد را درک می‌کنیم. راهنمای مردن با گیاهان دارویی عطیه عطارزاده
نه امی، شما هر کسی نیستید. به خصوص برای من. شما مثل صدای دوم درون من هستید که در طول روز همراه من است. شما از دیالوگ تنهای درونی من یک گفتگو به وجود آورده اید. شما زندگی درون مرا وسعت می‌بخشید.
امی، من می‌ترسم از اینکه ندای دوم خودم را از دست بدهم، ندای امی را. من می‌خواهم او را نگه دارم. او برای من غیرقابل صرف نظر کردن شده است.
مفید در برابر باد شمالی دانیل گلاتائور
گفت «میدونی جون، آتیش میتونه هر شکلی که بخواد بشه. آزاده. بنابراین می‌تونه بسته به درون آدمی که داره نگاهش می‌کنه شبیه هر چیزی هم به نظر برسه. اگه تو وقتی به آتیش نگاه می‌کنی یه جور حسی عمیق و درونی داری، دلیلش اینه که نشون می‌ده توی خودت یه جور حس عمیق و درونیایی داری، میفهمی منظورم چیه ؟»
((او هوم.) )
«ولی این اتفاق با هر آتیشی هم نمیوفته. برای این که یه هم چین اتفاقی بیفته خود آتیشه باید آزاد باشه. با آتیش اجاق گاز یا فندک نمی‌شه. حتا با یه آتیش معمولی هم نه. برای این که آتیشه آزاد باشه باید جای درست روشن اش کنی. که آسون هم نیست. هر کسی از پسش بر نمی‌آد.»
بعد زلزله (مجموعه 6 داستان) هاروکی موراکامی
دوست دارم با تو باشم، چون در کنارت احساس کسالت نمی‌کنم. حتی وقتی با هم حرف نمی‌زنیم، حتی وقتی پیش هم نیستیم، احساس کسالت نمی‌کنم. هرگز احساس کسالت نمی‌کنم. فکر می‌کنم علتش این است که به تو اعتماد دارم، به افکارت اعتماد دارم. حرفم را می‌فهمی؟ هر چیزی را که در تو می‌بینم و هر چیزی را که نمی‌بینم دوست دارم. البته عیب هایت را می‌شناسم. اما به نظرم محاسن من و معایب تو مکمل هم هستند. تو از یک چیزی می‌ترسی و من از چیزی دیگر. حتی خباثت هایمان با هم جورند! تو بهتر از چیزی هستی که نشان می‌دهی و من بر عکس. من به نگاهت محتاجم تا کمی بیشتر… وزن داشته باشم. فرانسوی‌ها چی می‌گویند؟ قوام بگیرم؟ وقتی می‌خواهیم بگوییم کسی از لحاظ درونی جالب است چه می‌گوییم؟
عمیق؟
آره، من مثل بادبادکم، اگر کسی قرقره ام را نگیرد، معلوم نیست از کجا سر در بیاورم… اما جالب است… گاهی وقت‌ها به خودم می‌گویم که تو آنقدر قوی هستی که نگهم داری و آنقدر باهوش هستی که بگذاری پروازم را بکنم…
دوستش داشتم آنا گاوالدا
آدم هایی که از نظر درونی انعطاف ناپذیرند، چنان با زندگی مواجه می‌شوند که مرتب ضربه می‌خورند، اما آدم‌های نرم…نه، نرم کلمه خوبی نیست، انعطاف پذیر، بله، خودش است، آن هایی که از درون انعطاف پذیرند، خب، وقتی ضربه می‌خورند، کمتر لطمه می‌بینند… دوستش داشتم آنا گاوالدا
برایم قابل درک نبود. نمی‌توانستم مردی را که در ابراز علاقه خسّت به خرج می‌داد و جلو شور و هیجانش را می‌گرفت درک کنم. یعنی نباید احوالات درونی مان را بروز بدهیم، مبادا ضعیف به نظر برسیم؟ من که نمی‌فهمیدم. در خانه من بوسه و نوازش جزئی از زندگی بود. دوستش داشتم آنا گاوالدا
#مادر انسان را در مرکز دنیا قرار می‌دهد و #محبوب، او را به اقصی نقاط این مرکز تبعید می‌کند. در واقع عملی را که یک زن انجام می‌دهد، تنها یک زن دیگر می‌تواند آن را خنثی کند.
از مادر، اندیشه و قدرت درونی خویش را می‌گیریم که می‌توان به آن افتخار کرد و از محبوب، حقیقت بیچارگی خود را می‌فهمیم که می‌توان آن را نوشت. از یکی #آرامش می‌گیرید و از دیگری ناآرامی.
30 اثر از کریستین بوبن کریستین بوبن
… می‌شود دید که تو عادت داری در آن واحد چند کتاب را با هم بخوانی و در ساعات متفاوت روز نوشته‌های متفاوتی می‌خوانی، نوشته هایی مختص بخش‌های مختلف زندگی ات، هر چند این بخش‌ها کوچک باشند. کتاب هایی کنار میز تختخواب هستند و کتاب هایی دیگر کنار مبل جا گرفته اند، هم توی آشپزخانه اند هم توی حمام.
این می‌تواند مشخصه ای باشد که باید به تصویر تو افزود. روان تو دارای دیوار‌های درونی است که باعث می‌شوند میان زمان‌ها فاصله بگذاری و در آن‌ها توقف و حرکت کنی و بر مجراهای موازی به تناوب متمرکز شوی. آیا این کافی است که بگویی می‌خواهی زندگی‌های بسیاری در آن واحد داشته باشی؟ یا در واقع همین حالا هم این چنین زندگی می‌کنی، یا اینکه مایلی زیر یک سقف جدا از شخص دیگری زندگی کنی و این زندگی هم جدا از دیگران و مکان‌های دیگر باشد، و با تمام تجربه ات، می‌دانی که باید در انتظار یک نارضایی باشی و این که این نارضایی فقط با نارضایی‌های دیگر قابل جبران است.
اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری ایتالو کالوینو
ما چون پلی هستیم برای رسیدن به چیزی والاتر، هر یک از ما، در فرایند بدل شدن به چیزی هستیم بیش از آن چه تا کنون بوده ایم. نیچه می‌گوید وظیفه ما در زندگی، تکمیل کردن آفرینش و طبیعت خویش است. او دستورالعملی نیز برای اجرای این وظیفه درونی بایسته به ما پیشکش کرده است، نخستین جمله ماندگارش: بشو آن که هستی. وقتی نیچه گریست (رمانی درباره وسواس) اروین یالوم
این که پنداشته می‌شود بهترین پیوندها بر پایه دمسازی_یا تضادها_ بنا می‌گردد اشتباه است. نه این و نه آن، بلکه بر پایه یک جنبش درونی، چیزی مانند این است که :<خودم انتخاب کرده ام، می‌خواهم و عهد می‌کنم > اما عهدی که خوب آبدیده بوده… جان شیفته 1و2 (2 جلدی) رومن رولان
انسان هرگاه نقص‌ها و عیب‌ها و هوس‌ها و اشتیاق‌های نفسش را شناخت و قصد کرد اصلاحش کند، آن زمان به سفری #درونی می‌رود. از آن به بعد چشمانش نه رو به بیرون، بلکه به درون می‌چرخد. به این ترتیب گام به گام به منزل بعدی نزدیک می‌شود. این منزل، از منظری، درست بر خلاف منزل پیشین است. در این جا فرد به جای آنکه مدام دیگران را مقصر بداند، همیشه تقصیر را در وجود خودش می‌یابد. در هر واقعه ای خودش را می‌کاود و مقصر می‌داند. این پله، پله ی «عالم زیبا و منِ زشت» است. در این مرحله نفْس به نفْس لوّامه بدل می‌شود. یعنی نفْسِ سرزنش کننده یا مقصر داننده. ملت عشق الیف شافاک
چندین سال بعد بود که به آن چه روی داده بود پی بردی؛ گرفتار ترس شده بودی اما خودت نمی‌دانستی. این‌که می‌خواستی از ریشه‌هایت جدا شوی، تو را به اضطرابی شدید و سرکوب شده دچار کرده بود؛ شکی نیست که فکر پایان دادن به نامزدی‌ت بیش از حد تصور آشفته‌ت می‌کرد. می‌خواستی به تنهایی به پاریس بروی، اما بخشی از وجودت از چنین تغییر شدیدی وحشت داشت، این بود که معده‌ت به درد آمده، امانت را بریده بود. ماجرایی که در زندگی‌ت مدام روی می‌دهد؛ هرگاه سر دوراهی قرار می‌گیری، جسمت واکنش نشان می‌دهد، زیرا جسمت همیشه چیزی را می‌داند که ذهنت از آن بی‌خبر است، بنابراین هرطور که بتواند تو را از پا درمی‌آورد، با ابتلا به بیماری عفونی، ورم معده یا حملات وحشت. فشار اصلی جنگ‌های درونی همیشه نصیب جسم می‌شود و ضربه‌هایی که ذهن توان رویارویی با آن‌ها را ندارد، بر جسم فرود می‌آید. خاطرات زمستان پل استر
- ولی ما که دیگه انسان اولیه نیستیم.
- چرا، چرا، هستیم. هنوزم آدمای ناسازگار طرد می‌شن.
گفتم: «منظورت آدمایی مثل منه؟»
گوردی گفت: «و مثل من.»
گفتم: «خب، پس ما یه قبیله‌ی دو نفری‌ایم.»
یک‌دفعه احساس درونی‌ای بهم گفت گوردی را بغل کنم و یک‌دفعه احساس درونی‌ای به گوردی گفت مانعم بشود.
گفت: «احساساتی نشو!»
آره، حتی آدم‌های غیر عادی هم از بروز دادن احساسات خودشان می‌ترسند.
خاطرات صددرصد واقعی 1 سرخ‌پوست پاره‌وقت شرمن الکسی
به نظرش می‌آید برای نخستین بار در زندگی با خودش تنها شده و چیزی در دسترس ندارد که این لحظه را از لحظه ی بعدی متمایز کند. او هرگز به دنیای درونی اش توجهی نداشته، و با این که همیشه وجود آن را احساس می‌کرده، تا به حال ناشناس و به همین خاطر تیره مانده است، حتی برای خودش. ارواح پل استر
سال‌های پیش من سفری به اتحاد شوروی کردم، در یکی از دوره‌های فوق العاده سخت سانسور ادبی در این کشور. گروهی از نویسندگان که با آنها دیدار کردیم می‌گفتند نیایز نیست کارشان سانسور شود، چون چیزی را در خود پرورش داده بودند که «سانسور درونی» می‌خواندند. ما غربی‌ها از اینکه این را با افتخار می‌گفتند منقلب شدیم. ناراحتی ما از این بود که نگرش‌شان در این مورد بسیار ساده‌لوحانه بود، در واقع هیچ اطلاعاتی در باره تحول روان شناختی و جامعه شناختی نداشتند. این «سانسور درونی» همان چیزی است که روان‌شناسان آن را - همچون یک اصل - «درونی کردنِ» فشار بیرونی می‌خوانند و اتفاقی که می‌افتد این است که نگرشی که سابقا نمی‌پسندیده‌اید و در برابرش مقاومت کرده‌اید، به نگرش شما تبدیل می‌شود. زندان‌هایی که برای زندگی انتخاب می‌کنیم دوریس لسینگ