بعضی وقتها سادهترین واژهها به ظاهر، دارای چنان قدرتی میشوند که برای آبیاری کردن بذر محبتی کافی هستند. پیک جنوب آنتوان دو سنت اگزوپری
#واژه (۶۲ نقل قول پیدا شد)
هر کس سهم خود را ادا میکند تا کشتار ادامه یابد، حتا آنهایی که به نظر میرسند کنار ایستادهاند. همهی ما خواهی نخواهی درگیر و سهیم هستیم. زمین آفریدهی ماست و ما باید بر و بار آفرینش خود را بپذیریم. تا وقتی که از فکر کردن به واژههای نیکی جهانی، نیکوکاری جهانی، سامان جهانی و صلح جهانی خودداری کنیم، هر یک در حق دیگری خیانت و جنایت روا خواهد داشت. اگر خیال داشته باشیم که همینطور باقی بماند، ممکن است تا لب گور ادامه پیدا کند. هیچ چیز نمیتواند دنیایی نو و بهتر به وجود آورد مگر خواست خود ما از برای آن. انسان از سرِ ترس میکشد، و ترس مار نه سر است. وقتی که به کشتن رو کردیم، پایانی در کار نیست. پیکره ماروسی هنری میلر
خدا واژه ای ساده با معنایی گنگ است. خدا آن قدر نزدیک بود که از هر کاری که میکردی یا حتی اگر فکرش را میکردی، خبر داشت، اما دستیابی به او ممکن نبود. 3 دختر حوا الیف شافاک
نیک به خاطر بسپار: دین ما زندگی را ستایش میکند. واژهی زندگی، پادشاه واژهها است. شاه واژهها با واژگان عظیم و پرطمطراق دیگری احاطه شده است. واژهی «ماجرا» ، واژهی «آینده» و واژهی «امید»! هویت میلان کوندرا
آزادی واژه ای است با معانی بسیار؛ هر کس از بیان این واژه منظوری را میرساند، اما تا زمانی که آزادی حاصل نشود، هیچ یک اهمیتی ندارد. سینوهه پزشک مخصوص فرعون 1 (2 جلدی) میکا والتاری
داشتم دنبال واژهی «غبطه» میگشتم و میخواستم با تعریف انگلیسیش مقایسه کنم که برایم با صدای بلند خواند. «متأسفانه غالبا این سم در بطن دوستان نزدیکمان یا آنها که گمان میکنیم دوست نزدیکمان هستند تولید میشود. معتمدین ما بهمراتب خطرناکتر از دشمنان قسمخوردهی ما هستند.» شیفتگیها خابیر ماریاس
زاد و ولد سریع جنون نوشتن در میان سیاستمداران، رانندههای تاکسی، زنان باردار، معشوقه ها، آدم کش ها، جنایتکاران، فاحشه ها، روسای پلیس، پزشکان و بیماران به من ثابت میکند که هر فردی، بدون استثناء در درون خود حامل استعداد بالقوه نویسندگی است و تمام نوع بشر کاملا حق دارد که با فریاد «همه ما نویسنده ایم!» به خیابانها هجوم بیاورد. دلیلش این است که هرکسی در قبول این واقعیت که نامفهوم و نامرئی در دنیایی متفاوت ناپدیدخواهد شد دچار تشویش میشود و میخواهد پیش از اینکه زیادی دیر بشود خود را به دنیایی از واژهها تبدیل کند. کتاب خنده و فراموشی میلان کوندرا
اگر قرار است درمانگران، معنای حرف بیماران را درک کنند، باید واژههای آنها را به تصاویر شخصی خود و بعد به احساساتشان تبدیل کنند. تا پایان این فرایند، چه نوع مطابقهای ممکن است؟ این شانس چه قدر است که یک شخص واقعا بتواند تجربهی دیگری را درک کند؟ یا به بیان دیگر، این که آیا دو فرد متفاوت، به یک شکل حرف طرف دیگر را میشنوند؟ مامان و معنی زندگی (داستانهای رواندرمانی) اروین یالوم
خود را کشتن، همانند آنچه در نمایشنامههای هیجانآور رخ میدهد،نوعی اعتراف است. اعتراف به اینکه از زندگی عقب افتادهایم و یا آن را نمیفهمیم. بهتر است زیاد به بیراهه نرویم و به واژههای آشنا بازگردیم. همین که اعتراف کنیم: «به زحمتش نمیارزد» کافی است. زیستن، البته هرگز آسان نیست. افسانه سیزیف آلبر کامو
یک بار دیگر به طور ناگهانی قواعد جدیدی حاکم شده بود. واژههایی مانند اشتیاق، صبر و دلتنگی معنای جدیدی به خود گرفته بود. دیگر نمیتوانستیم به هم قول بدهیم که در سال بعد، هر روز همدیگر را ببینیم. به طور ناگهانی، درمانده و مستأصل شده بودیم. ضمیر پرمهر «ما» شکاف تهدیدآمیزی برداشته بود. دیگر توقع زیادی از هم نداشتیم. دیگر نمیتوانستیم انتظار برای زمانی را با هم قسمت کنیم که در پیش رو داشتیم… دختر پرتقالی یوستین گردر
منظورم این است که احساساتمان بسیار کم است و یا احساس به اندازهی کافی داریم؛ اما واژههایی که این احساسات را بیان میکنند، بهکار نمیبریم و در نتیجه، آنها از بین میروند. کوری ژوزه ساراماگو
این ابلهانه بود که بپرسند یک نفر از چه چیزی مرده است؛ زیرا با گذشت زمان، دلیل مرگ، فراموش شده و تنها دو واژه باقی میماند: او مرد! کوری ژوزه ساراماگو
آدم فکر میکند کسی که به چنین شرایطی تن دهد باید خیلی دیوانه باشد، اما زنانی هستند که این شرایط هر روزشان است. بی هیچ توقعی. زن از خودش میپرسد: «کجا اشتباه کردم؟» در ابتدای رابطه مرد کوشش بسیار دارد تا به زن ثابت کند یک جنتلمن واقعی است. او در ماشین را برای زن باز میکند، اول میگذارد زن سفارش غذا بدهد و خیلی کارهای دیگر. پس او میداند که با یک زن چگونه باید رفتار کند. اولین مشکلاتی که پیش میآید، بسیار تدریجی و بدون گفته شدن حتی یک واژه، و مسلماً بدون رضایت زن اتفاق میافتد. پس تا هنگامیکه خیلی چیزها از کنترل خارج نشدهاند، زن به طور کامل نمیفهمد چه اتفاقی افتاده است. و پس از این است که زن برای بازگرداندن همه چیز به همان شکل نخستین، شروع به غر زدن میکند. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
در زمینه عشق و رابطه، مردها نیاز به کمی راهنمایی دارند و راه آن نیز این است که وقتی رفتار خوبی دارند، آنها را ستایش کنید. واژه مورد علاقه مردها؟ «بهترین». حتی اگر بگویید: «عزیزم، تو به بهترین شیوه ممکن آجیل میخوری، تا حالا در زندگی ام چنین چیزی ندیده ام»! هم مهم نیست. از واژه «بهترین» استفاده کنید تا همواره توجه تمام و کمال وی را داشته باشید. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
ازدواج باید باعث شه آدما همدیگه رو بشناسن و به واقعیتِ هم پی ببرن، که دقیقهبهدقیقه صمیمیت بینشون بیشتر و بیشتر شه، نه اینکه با گذشت هر دقیقه از هم دور و دورتر شن. کریگام داره رو این مسئله کار میکنه. اون داره تمرین میکنه از واژههایی استفاده کنه که بتونه راحتتر نیازها و احساساتش رو بیان کنه؛ نه اینکه فقط با بدنش این کار رو بکنه. چیزیکه راجعبه رابطهٔ جنسی یاد گرفتی، تاریک، شرمآور و غیرشخصیه. کریگام همینطور. هر دو شما یاد گرفتین که راهی هستین برای برآوردهکردنِ نیازهای آدما، نه راهی برای دادن و دریافتِ عشق. شما اینو توی زیرزمینها، و با کُلی الکل و شرم، یاد گرفتین. بهخاطر همینه که الان بینتون یهعالمه شرم هست. واسه همینه که کُل این مسائل رو رد میکنین. خیلی چیزا هستن که شما دوتا باید فراموش کنین. شما بارها با هم رابطه داشتین اما هیچوقت صمیمیت نداشتین. هر دو شما تو ابتداییترین نقطه قرار دارین. شما هنوز تو کوهپایهاین. تو به کریگ گفتی که اشکال نداره دوباره بغلت کنه. بیا تو همین نقطه از کوه بایستیم؛ هر قدر که طول بکشه. تو نیاز داری آروم پیش بری تا احساس امنیت کنی. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
آیا عشقِ تمامعیار واژهٔ درستیست؟ به نظر میرسد یک جواب «بله» یا «نه» کافی باشد. اما سؤال کریگ، جواب طولانیتری میطلبد. «میتونی منو ببخشی گلنن؟» شاید دارد میپرسد «خدا منو میبخشه گلنن؟» شاید قبل از اینکه بداند من میتوانم دوستش داشته باشم یا نه، نیاز دارد بداند ارزش دوستداشتهشدن را دارد؟ جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
واژهٔ مصیبت disaster)) از دو بخش فقدان dis)) و ستاره (aster) تشکیل شده. این موضوع فقط زمانی به معنیِ مصیبت است که نور را گم کنم. آنجا جلوی کامپیوتر، نفوذ تاریکی را حس میکنم. باید کمی روشنایی پیدا کنم. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
رنج ما را دو تکه میکند. وقتی کسیکه رنج میکشد، میگوید: «خوبم… خوبم…» به این دلیل نیست که حالش خوب است. برای این است که خودِ درونش به خودِ بیرونش فرمان داده که واژهٔ «خوبم» را به زبان بیاورد. او حتا گاهیاوقات اشتباهی میگوید: «خوبیم.» دیگران فکر میکنند که خودش و اطرافیانش را میگوید، ولی اینطور نیست. او دو تکهٔ خودش را میگوید: خودِ آسیبدیده و خودِ نمایندهاش. نمایندهای که برای مصرف عمومی مناسب است! رنج، یک زن را دو تکه میکند تا کسی را داشته باشد که برایش دردودل کند، کسیکه در دلِ تاریکی کنار او بنشیند، حتا وقتی دیگران همگی تنهایش بگذارند. من تنها نیستم. من به خودم آسیب رساندهام، اما از طرفی هنوز نمایندهام را دارم. او ادامه خواهد داد. شاید بتوانم برای همیشه خودِ آسیبدیدهٔ درونم را پنهان کنم و نمایندهام را به دنیای بیرون بفرستم. او میتواند لبخند بزند، دست تکان دهد، و کم نیاورَد؛ طوریکه انگار هیچ اتفاق بدی نیفتاده. ما وقتی به خانه برسیم، میتوانیم نفس بکشیم. ما در میان جمع، برای همیشه به وانمودکردن ادامه خواهیم داد. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
رنج، ما را دو تکه میکند. وقتی کسیکه رنج میکشد میگوید: «خوبم… خوبم…» به این دلیل نیست که حالش خوب است. برای این است که خود درونش به خود بیرونش فرمان داده واژهی «خوبم» را به زبان بیاورد. او حتی گاهی اوقات اشتباهی میگوید: «خوبیم.» دیگران فکر میکند خودش و اطرافیانش را میگوید، ولی اینطور نیست. او دو تکهی خودش را میگوید: خود آسیبدیده و خود نمایندهاش. نمایندهای که برای مصرف عمومی مناسب است. رنج، یک زن را دو تکه میکند تا کسی را داشتهباشد که برایش درددل کند؛ کسی که در دل تاریکی، کنار او بنشیند، حتی وقتی دیگران -همگی- تنهایش بگذارند. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
در آن هنگامه سرم را بلند کردم و آسمان را دیدم. میلیونها ستاره را دیدم… ناچیز بودنم را در برابر جهان حس کردم… جای خودم را در دنیا پیدا کردم، در آن لحظه فکر کردم سالهای سال است که ستاره ندیدهام… سالهای سال است که فرصت نداشتهام به آسمان فکر کنم… به ماه نگاه کنم… نه… آن زمان فهمیدم من نیمی از آن جهان را باختهام… عمرم میگذرد و فرصت اندیشیدن به چیزهایی که در این جنگ و کشتار میگذشت را ندارم… آن شب سرم را به سنگی زدم و فریاد کشیدم. واژه «دنیا» ، کلمهای پوچ و تصنعی و بیمعناست. آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
دیگر هیچ، مگر این لجاجتی که به خرج میدهم تا بدانم کجایی تا بدانم آیا میتوانی دوباره زیبا و منزه و قوی و بزرگ، همانطور که همیشه هستی، پیشم برگردی.
میفهمی عزیزم؟ این وحشتناک است که شاهد باشی چطور احساساتی چنین عظیم و بیانتها و غنی و شگفت، آنقدر در ما بماند تا احمقانه و بیروح و عادی شود و کاستی بگیرد تا آنجا که به واژه ترجمه شود و بیرنگوبو روی کاغذ پرتاب شود! اما با این همه، در نامهات جملات بینظیری هست که فراموش نخواهم کرد. این کلمات چه حریق حیرتانگیزی که در قلبم روشن نمیکند! از این به بعد نیایش شام و سپیدهدمم خواهند بود. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
تو را بر روی زمین دوست دارم، بر روی زمین است که به تو نیاز دارم نه در خیال. کاش این ماه زود بگذرد، که بتوانیم به هم تکیه کنیم، مطمئن به «ما» ، تا آخر، این چیزیست که میطلبم و آرزو دارم. وقتی به برگشتنم فکر میکنم، چیزی در وجودم میلرزد… زود بنویس عشق من، زود برگرد و به من فکر کن، بهشدت به ما فکر کن همانطور که من فکر میکنم. «پیروزی» ات را فراموش نکن (این واژهٔ من بود در اصل، اما الآن میخواهم که مال تو هم باشد!). مرا دوست بدار! نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
در زندگی یک کودک، پوچی و بیهودگی خیلی از مسائل مشاهده میگردد. چیزی که برای ما بزرگترها غریب است، زندگی بدون نظم و انضباط است و همیشه حزنانگیز. این بچهها هرگز به عنوان یک طفل، آشنایی با واژهای به نام اوقات فراغت ندارند؛ فقط زمانی که “اصول انضباطی” از طرف آنها پذیرفته شود، میتوان صحبت از تعطیلات و اوقات فراغت کرد. عقاید یک دلقک هاینریش بل
پس چرا وقتی گفتم گاهی واژهها و کلمات مهم میشن گفتی شاید؟ خودت میدونی که در اینجور مواقع شایدی در کار نیست. مثلا عزیزم از اون کلمه هاست. عزیزم فقط مال یه نفر میتونه باشه و اون یه نفر برای تو فعلا من هستم و برای من اون کس تو هستی. مگه این که با توافق هم بخواهیم این وضعیت رو تغییر بدیم. حکایت عشقی بیقاف بیشین بینقطه مصطفی مستور
شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه میکنند و روشن و صریح این عبارات را به خودشان میگویند، فقط به خودشان: آیا من حق اشتباه کردن دارم؟ فقط همین چند واژه… من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
واژهٔ «سیاست» دو معنای نسبتاً متفاوت دارد؛
از سویی سیاست یعنی قانونگذاری، حکومت، سیاستنامهها، انتخابات، و احزاب سیاسی سیاست آنگونه که در اخبار میبینیم؛ از سوی دیگر، سیاست یک زندگی جمعی است که هر روز در پلیس یا شهر وجود دارد. هنر همچون درمان آلن دوباتن
بزرگترین منتقدان به ما کمک میکنند دلایلی را بیابیم که از نظر شخصی بر ما تأثیرگذارند و باعث میشوند که از برخی اشیای خاص خوشمان یا بدمان بیاید. آنها یک واقعیت بسیار عجیب دربارهٔ تجربه را جدی میگیرند: اینکه ما به طور ناخودآگاه نمیدانیم چرا از چیزها خوشمان یا بدمان میآید. ما اغلب نمیتوانیم بهدرستی و دقت به خودمان یا دیگران توضیح دهیم که دقیقاً چهچیزی در معرض خطر است؛ به عنوان مثال، وقتی میگوییم چیزی «عالی» ، «باحال» یا «شگفتانگیز» است واکنشهای مثبت خود را نشان میدهیم، اما آنها را توضیح نمیدهیم (این واژهها میتوانند آزارنده باشند؛ چون احساس میکنیم مجبور به تحسین کردن شدهایم، نه اینکه بهراستی فریفتهٔ آن شده باشیم). نقد، فرایندِ رفتن پشت صحنه است به دنبال شکار دلایل حقیقی. هنر همچون درمان آلن دوباتن
یک واژه که معنی آن در فرهنگ پیدا نمیشود
ترک نکردن: عملی از روی عشق و اعتماد که غالباً بچهها کشفش میکنند. کتابدزد مارکوس زوساک
متعلق به هیچ کوچهای نبودهام و نه هیچ برزنی؛بی هیچ یار مدامی و هیچ همدمی…
کورسوی ستارهای ،مرا خوشتر بود از نوری که وزیدن هر پرتواش سایهام را با خود کشید و برد؛
منی که در اندیشههای من،جایگاهی پرشمارتر از ستارهها داشت…
بادی وزید و ستارههایم را با خود برد،ماه افتاد و من دانستم که جایگاه تمامیام کجاست؟!
حال آنکه پیشتر نمیدانستم واژهها نابودگر احساساند. اشوزدنگهه (اهریمنان یکهتاز) آرمان آرین
اثر پروانهای یک واژهٔ قدیمی بر مبنای این نظریه است که اگر رد طوفانی را از محل وقوعش بگیری متوجه میشوی که دلیلش تنها بهخاطر تغییر فشار هوا در اثر بالزدن یک پروانه در آن سوی دنیا، سه هفته قبل از وقوع طوفان بوده است.
بهمعنای سادهتر اینکه چیزهای کوچک میتوانند اثرات بسیار عظیمی داشته باشند. خودت باش دختر ريچل هاليس
همیشه واژه سفر، ز خواب میپراندم، مسافر قشنگ من، سفیر ناگهان شده! تماما مخصوص عباس معروفی
با گذشت زمان، کمکم واژهی سفید، واژهای اهانت آمیز تلقی میشد و دیگر مورد استفاده قرار نمیگرفت. مردم سعی میکردند تا آن را به کار نبرند و مثلاً به یک برگهی کاغذ سفید، میگفتند: «کاغذ بیرنگ» یا «شیری رنگ». حتی دانشآموزان، کاملاً اصطلاحات مربوط به این رنگ را فراموش کرده بودند. از همه جالبتر محو شدن غیرمنتظرهی چیستانی بود که طی نسلها، والدین از بچهها میپرسیدند و به واسطهی آن هوش و ذکاوت آنها را امتحان میکردند؛ «آن چیست که سفید است و مرغ میگذارد؟» از آنجا که مردم دیگر نمیخواستند از کلمه سفید استفاده کنند، کمکم این چیستان را بیمعنی تلقی کردند. استدلال آنها این بود که مرغ در هر کجای دنیا و از هر نژادی که باشد، تنها چیزی که میتواند بگذارد، تخم مرغ است و نه چیز دیگر! بینایی ژوزه ساراماگو
دلم میخواهد ما بچههای ایران با بچههای هند، اصلا با بچههای آسیا، نه چرا بچهها را از هم جدا کنیم، اصلا همه بچههای دنیا، دست
همدیگر را بگیریم، توی دنیایی هر چند خیالی و رنگارنگ بچرخیم و واژههای مشترک را با هم فریاد بزنیم: «دنیا، زندگی، دوست، محبت» لبخند انار هوشنگ مرادی کرمانی
سخنی با بزرگترها
یک کتاب تصویری
کتابی که اکنون در دست شماست یک کتاب تصویری است. کتابهای تصویری یا بدون نوشتهاند، یا همراه با نوشتهای کوتاه، یا تصویر در آنها کلید فهم نوشته است. اینگونه کتابها، گرچه بیشتر برای کودکان انتشار مییابند، مرز سنی ندارند و کودک و نوجوان و جوان و بزرگسال، به تناسب موضوع و سادگی و پیچیدگی تصویر، از آنها بهره میگیرند.
کتابهای تصویری بدون نوشته، که جای نمونههای خوبشان در میان کتابهای کودکان کشور ما خالی است، بیشتر برای کودکان پیش از سن دبستان تهیه میشوند. هدف اینگونه کتابها، گذشته از سرگرمکردن کودک، آماده کردن او برای خواندن و بهرهگیری از کتاب است. انس گرفتن با کتاب، دردست گرفتن کتاب، نگاه کردن به آن، تصویرخوانی، ورق زدن صفحهها (از راست به چپ) ، دنبال کردن تصویرها (از راست به چپ و سطر به سطر صفحه به صفحه) را کودک به یاری اینگونه کتابها تجربه میکند و میآموزد، و سرانجام، بهکشف بسیاری از نکتهها، پرسوجو کردن از دیگران و اندیشیدن دربارهٔ آنچه تصویرخوانی کرده است و دیدهها و شنیدههای خود میپردازد.
تصویرخوانی بخشی از خواندن است. به همین سبب، کودک نیاز دارد پیش از سن دبستان، در خانه و مهدکودک و کودکستان و دورههای آمادگی تحصیلی، تصویرخوانی را به یاری بزرگترها بیاموزد.
تصویرها نیز، چون نشانههای تصویری صوتها (الفبا) ، راز و رمزی دارند. خواندن یک تصویر، یعنی بازشناسی آن، نیاز به آموختن دارد. وسیلهٔ این آموختن تصویرهایی است و مناسب درخور فهم و بازشناسی کودک. کارتهای تصویری بدون نوشته، یا با نوشته، و صفحههای خاص تصویرخوانی در مجلههای کودکان و کتابهای تصویری کودکان - اگر آگاهانه تهیه شده باشند - ابزارهای مناسبی برای آموزش تصویرخوانی بهکودکان هستند.
کودک، برای گذراندن دورهٔ آمادگی برای خواندن، نیاز به دهها کتاب تصویری مناسب دارد. نگاهی به برنامههای آموزشی مهدکودک و کودکستان و دبستان، و گنجینهٔ کتابهای کودکان کشورمان گویای این نکته است که این مرحله از آمادگی کودک برای خواندن، یعنی تصویرخوانی، نادیده یا بسیار سرسری گرفته شده است. روشهای آموزشی تصویرخوانی و ابزارهای آن کممایهاند. کتابهای تصویری بسیار اندک کودکان ما بازچاپی ناآگاهانه از کتابهایی است که خاص کودکان سرزمینها و فرهنگهای دیگر انتشار یافتهاند و بیشتر تفننی هستند تا آموزنده. بازشناسی و موضوع تصویرهای بسیاری از آنها فقط درخور فهم و درک کودکانی است که این کتابها برایشان تهیه شده است، نه کودک ایرانی.
کودک، تا زمانی که فضای ذهنی گستردهای نیافته است و نمیتواند تجسم کند، و خواندن نیاموخته است تا به معنی واژههای نوشتاری پی ببرد، تصویرها میتوانند برخی از اندیشهها و پیامها را به او منتقل کنند و بُنمایهای برای افزایش دانش پایهٔ او باشند. از این گذشته، در مراحل نوخوانی و مطالعه نیز تصویرها اغلب میتوانند روشنکنندهٔ مفاهیم نوشته باشند. زیرا بسیاری از آنچه را هرگز نمیتوان دید، یا کلام از بیان آن برنمیآید، بهیاری تصویر میتوان در ذهن مجسم کرد. به همین سبب است که تصویرخوانی را بخشی از خواندن دانستهاند.
هرگونه کتاب تصویری کودکان، خواه بدون نوشته، خواه با نوشته، باید طوری مصور شود که کودک در شناخت تصویرها شک نکند و درنماند. تصویرهای اینگونه کتابها باید هنرمندانه، ساده، روشن، گویا، گیرا، منطبق بر واقعیت، درست و دقیق، و مربوط به یکدیگر باشند. اگر در آنها رنگ بهکار برده میشود، رنگها همان باشند که کودک در طبیعت پیرامونش، در گل و گیاه و جانور و چیزها میبیند. مصوّر کتابهای تصویری کودکان باید نقاشی هنرمند باشد که تصویرها را عکاسی کند، نه نقاشی. یک سوی دیگر هنر نقاشی حذف کردن است، و هنرمندی که کتاب تصویری کودکان را نقاشی میکند باید بهخوبی این هنر را بهکار بگیرد تا پیام تصویر در میان خطها و رنگهایی که بهکار نمیآیند گم نشود. موضوع و پیام اینگونه کتابها نیز باید دستکم پاسخگوی یکی از نیازهای کودک، یعنی دلپذیری و سودمندی، باشد و به پرورش رشد ذهنی کودک کمک کند. قصههای من و بابام 3 (لبخند ماه) اریش زر
#کتابها نیز همانند انسانها هستند. برخی از آنها با ظاهری فریبنده و شیرینی کلام، #دروغ میگویند و شما بلافاصله متوجه دروغ آنها میشوید، در همان وهلهی اول با نخستین واژه و آن دروغ را نه از واژهها و کلمات، بلکه از لحن سخن در مییابید، چرا که حقیقت همانند موسیقی است و با لحن سخن پیوندی جاودانه دارد. اگر در این موسیقی نتی به اشتباه نواخته شود، کاملاً محسوس است. ما نمیتوانیم علت اشتباه آن را بگوییم، اما مطمئنیم که اشتباهی در کار است. 30 اثر از کریستین بوبن کریستین بوبن
مشکل ما این است که هیچگاه به کودک سه سالهی وجود خود، اطمینان نمیکنیم. در آنجا که واژهها را از دست میدهند، این کودک درون ماست که کلامی تازه میگوید و در آن جا که به راههای بسته خوردهایم، راه جدیدی را پیش رویمان باز میکند. 30 اثر از کریستین بوبن کریستین بوبن
اگر زمان منتظر ما میایستاد تا ما به بلوغ برسیم، قطعا زندگی با نقصهای کمتری را تجربه میکردیم. نمیدانم زندگی بدون واژهی «افسوس» چه شکلی خواهد بود! شیرینتر است یا مزهی یکنواختی دارد؟ تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
برای بیان عشق همواره نیازی به واژههای عاشقانه نیست، بلکه زیر و بم و اشک و لبخند لازم است. فراتر از بودن کریستین بوبن
مشکل واژهها این است که حس کاذبی به آدم میدهند که منظورش را رسانده و حرف دیگران را میفهمد. اما وقتی بر میگردد و با سرنوشت روبه رو میشود، پی میبرد که کلمات کافی نیست. الف پائولو کوئیلو
درسی که #دل به بهای رنج و شادی خود مطالعه نکرده باشد درست فرا گرفته نمیشود. #واژه و #واقعیت از یک قماش نیستند و چه بسا که شخص آنچه را که خوانده است در زندگی بیابد و آن را باز نشناسد. جان شیفته 1و2 (2 جلدی) رومن رولان
برای اولین بار در زندگی ام مفهوم #هرگز را احساس کردم. آری بسیار وحشتناک است. این واژه را آدم صد بار در روز به زبان میآورد و نمیفهمد که چه میگوید تا وقتی که با «دیگر هرگز» واقعی رو به رو شود. انسان همیشه فکر میکند که کنترل اوضاع را در دست دارد. هیچ چیز #ابدی به نظر نمیآید.
.
.
ولی وقتی کسی که آدم او را دوست دارد میمیرد… میتوانم به شما اطمینان بدهم که آدم احساس میکند که این چه مفهومی دارد و بسیار، بسیار دردناک است. مثل یک آتش بازی که ناگهان خاموش میشود و تاریکی همه جا را فرا میگیرد. خودم را تنها و بیمار احساس میکنم و برای هر حرکت احتیاج به نیروی فوق العاده ای دارم. ظرافت جوجهتیغی موریل باربری
نامه ی بیست و پنجم
عزیز من!
امروز که روز تولد توست، و صبح بسیار زود برخاستم تا باز بکوشم که در نهایت تازگی و طراوت، نامه ی کوچکی را همراه شاخه گلی بر سر راه تو بگذارم تا بدانی که عشق، کوه نیست تا زمان بتواند ذره ذره بسایدش و بفرساید، ناگهان احساس کردم که دیگر واژههای کافی نامکرر برای بیان احتیاج و محبتم به تو در اختیار ندارم…
صبور باش عزیز من صبور باش تا بتوانم کلمه ای نو، و کتابی نو، فقط برای تو بسازم و بنویسم، تا در برابر تو این گونه تهی دست و خجلت زده نباشم…
بانوی من باید مطمئن باشد که میتوانم به خاطرش واژه هایی بیافرینم ، همچنان که دیوانی…
با وجود این ، من و تو خوب میدانیم که عشق، در قفس واژهها و جملهها نمیگنجد مگر آن که رنج اسارت و حقارت را احساس کند.
عشق، برای آن که در کتابهای عاشقانه جای بگیرد، بسیار کوچک و کم بنیه میشود.
عزیز من!
عشق، هنوز از کلام عاشقانه بسی دور است. 40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
آدمها در جهانی زندگی میکنند که در آن واژهها حکومت میکنند و نه عملها و این صلاحیت نهایی در تسلط بر زبان است. این وحشتناک است به دلیل اینکه ما پستانداران برنامه ریزی شده ای هستیم برای خوردن، خوابیدن، تولید مثل کردن، به چنگ آوردن سرزمین خود و برقراری امنیت خود و اینکه با استعدادترین ها در انجام کارها، حیوانترین ما، همیشه اجازه میدهند کسانی سوارشان شوند که خوب حرف میزنند در حالی که از نگه داری باغ خود، از آوردن یک خرگوش برای شام یا درست تولید مثل کردن ناتوانند. انسانها در جهانی زندگی میکنند که ناتوانها بر آنها حاکم اند. این اهانتی وحشتناک به طبیعت حیوانی ماست، نوعی فساد، تناقض عمیق ظرافت جوجهتیغی موریل باربری
کمی خلوص کافی ست تا جهان به یک واژه ی مخملی تبدیل شود. 1 عاشقانه آرام نادر ابراهیمی
واژهها در من ماندند و در من مذاب شدند و در آن سرمای زندگی سوز، واژهها در وجود من بستند. بار دیگر شهری که دوست میداشتم نادر ابراهیمی
- آیا اگر از تو بخواهم همین الان بیرون برویم و قبل از رفتن به رستوران تمام این کتابها را میان افرادی که در راه دیدیم، پخش کنیم، تقاضای زیادی کرده ام؟
- من بدون کتابهایم احساس عریان بودن میکنم.
- منظورت این است که احساس میکنی بی سوادی؟
- «بی فرهنگی» واژه ی بهتری است.
- پس فرهنگ تو در قلبت نیست. بر روی قفسه کتابخانه جای دارد. ساحره پورتوبلو پائولو کوئیلو
انگلیسی گفت: نشانهها را بخت مینامد. اگر میتوانستم ، دایره المعارف عظیمی درباره واژههای بخت و تصادف مینوشتم، با همین واژه هاست ه زبان کیهانی نوشته میشود…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 85 کیمیاگر پائولو کوئیلو
هر سال واژههای کمتر و کمتر،و دامنه ی آگاهی همیشه کمی کوچک تر. البته همین الآن هم هیچ دلیل یا بهانه ای برای ارتکاب جرم اندیشه وجود ندارد. صرفا یک امر خود انضباطی،مهار واقعیت است. اما در پایان به آن هم نیازی نخواهد بود. زبان که کامل شد انقلاب کامل خواهد شد.
در واقع این اندیشه با تلقی ای که از آن داریم وجود نخواهد داشت. همرنگی یعنی نیندیشیدن؛ بی نیازی از اندیشیدن. همرنگی ناخود آگاهی است. 1984 جورج اورول
واژه دقیق و صحیح، هر بار که پیدایش میکنیم چنان ذهنمان را روشن میکند که انگار کسی در مغزمان کلید برق را زده است. پاداش نوشتن، چیزی جز نوشتن نیست. بانوی سپید کریستین بوبن
فکر میکردم برای اینجور دوست داشتن ساخته نشدهام. ابراز عشق، بیخوابی، شور و هیجان ویرانگر… اینها همه مفت چنگ آدمهای دیگر. اصلا کلمهی «شور و هیجان» به نظرم مسخره میآمد. شور و هیجان، شور و هیجان! برایم چیزی بود بین هیپنوتیزم و خرافات. برای من که واژهی غلط اندازی بود. و بعد، درست زمانی که منتظرش نبودم، بر سرم هوار شد… دوستش داشتم آنا گاوالدا
حال اسم او، اسمی که یک روز در دهان معلمانش، رنگ دشنام داشت، همان اسمی که در پای اوّلین شعرهایش در وصف درخت گردو، حوضچه – فواره و دریا نشانده بود، این صدای ترکیب یافته از جنوب و شمال، واژه ای ویژه با پژواکی غریب و نوظهور، به سرعت رمز یک کیفیت برجسته شد. زیرا که در جان این جوان دقت موشکافانه و دردآمیز تجربه هایش دست به دست یک کوشایی نادر و صبوری نستوه و نام جو داده بود و در جنگ با سنجیدنهای مشکل پسندانه ی سلیقه اش و تحمل رنج هایی سنگین آثاری فوق معمول به بار مینشاند. / از ترجمه ی محمود حدادی تونیو کروگر توماس مان
شاید یکی از کوتاهترین راههای شناختن شبه روشنفکران همین باشد. آنها واژه ها، اندیشهها و مفاهیم را مصرف نمیکنند، مصرفی میکنند: دستمالی، چرک، بدشکل، مندرس، بی آبرو، غیر قابل کاربرد مگر به هنگام ضرورت. 1 عاشقانه آرام نادر ابراهیمی
برای نخستین بار در تجربه ی گزارش نویسی در مییابد که واژهها لزوماً کارساز نیستند و امکان دارد آن چه را که باید بگویند، پنهان کنند. ارواح پل استر
زمان حال کمتر از گذشته تیره نیست و رمز و رازش با هر چه آینده در بر داشته باشد برابر است. کار دنیا چنین است: یک گام به پیش، یک واژه و بعد، واژههای بعدی. ارواح پل استر
چارلز و امیلی جویندگان طلا هستند، آنها در الکی از جنس کاغذ، ریگ واژهها را تکان میدهند تا واژه ای را بیابند که میدرخشد و گمراه نمیکند، واژه ای همچون قیراطی از حقیقت ناب. بانوی سپید کریستین بوبن
میدانی که گاهی اهانتپذیری بسیار لذتبخش است، مگر نه؟ یک نفر ممکن است بداند که کسی به او اهانت نکرده، اما اهانت را برای خودش ابداع کرده، دروغ گفته و مبالغه کرده تا آن را بدیع سازد، به واژهای چسبیده و از کاه کوهی ساخته- این را خودش میداند، با اینهمه اولین آدمی خواهد بود که اهانت را بپذیرد و آنقدر از انزجارش شادی کند تا احساس لذت بزرگی کند، و به راه کینه حقیقی بیفتد. برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
چهل سال دلم را بر دل کودکی سه ساله تکیه دادم. هرگز از پای نیفتاد. افکار و احساسات با تکیه بر این نقطهٔ اتکای سه سالگی، قدرت خویش را میآزمودند. آنگاه که بی بهره از یاوری، دو دل بودم که چه راهی در پیش گیرم، به این رخسارهٔ وحشی رو میکردم تا از آن آرامش گیرم. ما هرگز به این کودکی که در وجود ما است، به اندازهٔ کافی اعتماد نمیکنیم. آنجا که واژهها درمی مانند، زبان به سخن میگشاید. آنجا که دیگر باز میمانیم، راه میگشاید. فرسودگی کریستین بوبن
یک واژه ی بسیار زیبا وجود دارد:
هیچ. به هیچ فکر کن. نه به صدر اعظم و نه به کاتولیکها،بلکه تنها به دلقکی فکر کن که در وان حمام اشک میریزد و قطرات قهوه روی دمپایی اش میچکد… عقاید 1 دلقک هاینریش بل
"در زبان یونانی ، برای بیان بازگشت از واژه ی nostos استفاده میشود. algos به معنای رنج کشیدن است. پس nostalgia [نوستالژی] ؛
رنج بردن ناشی از آرزوی ناکام بازگشت است. " جهالت میلان کوندرا
او غیر از سپاسگزاری کاری نمیتوانست انجام دهد ، واژه ای که به اندازه همان صادقانه بودنش میتواند ریاکارانه باشد. هر چه بیشتر در مورد پیچیدگیهای زندگی بدانیم ، تناقصهای آن را بیشتر درک خواهیم کرد ، به ویژه تناقصهای هویتی و خویشاوندی را. دخمه ژوزه ساراماگو
شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه میکنند و روشن و صریح این عبارات را به خودشان میگویند، فقط به خودشان: آیا من حق اشتباه کردن دارم؟ فقط همین چند واژه…
شهامت نگاه کردن به زندگی خود از روبرو، هیچ هماهنگی و سازگاری در آن ندیدن. شهامت همه چیز را شکستن، همه چیز را زیر و رو کردن…
به خاطر خودخواهی؟ خودخواهی محض؟ البته که نه، نه به خاطر خودخواهی… پس چه؟ غریزه بقا؟ میل به زنده ماندن؟ روشن بینی؟ ترس از مرگ؟
شهامت با خود روبرو شدن. دست کم یک بار در زندگی. روبرو با خود. تنها خود. همین. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
گم کردن، بهای قدر ندانستن است. این را مادرم یادم داد. بهنظر او برای دختر سربه هوایی مثل من، دانستن این جور چیزها لازم بود. جامدادی پُر از مدادم را به دستم داد و گفت: «قدر چیزهایی را که داری بدان، مثلاً همین مدادها، گم که شوند آنوقت دلت میسوزد.»
مداد و پاککنم را به نشانهی فهمیدن حرفهای مادر با نخ دور گردنم آویختم تا گم نشوند. نمیدانم با این کار توقعش را برآورده کرده بودم یا حسابی ناامیدش کردم که دیگر تلاشی برای زدن مثالهای دیگر نکرد. اینها را کمکم خودم فهمیدم که زندگی همین توقع را از من ندارد که همهی چیزهایی را که دارم و همهی آدمهای دور و برم را با نخ به دور گردنم بیاویزم تا گم نشوند و اینکه در مثال مادر، من بودم که بین واژهی قدر و چیزهایی که دارم، معنی یکیشان را درست نفهمیدم… آوای جیرجیرک فائزه مالکپور