#عمل (۲۲۴ نقل قول پیدا شد)


میرزا اسدالله گفت: «خیالت راحت باشد که برای من فرقی نمی‌کند. من نیستم از آنهایی که به انتظار امام زمانند. برای من هر کسی امام زمان خودش است. مهم این است که هر آدمی به وظیفه امامت زمان خودش عمل کند. بار امانت یعنی همین.» نون والقلم جلال آل‌احمد
حسن آقا گفت: «از اول خلقت تا حالا این همه از آدم ابوالبشر حرف زده‌ایم، بس نیست؟ آخر چرا از آدم گرفتار امروزی حرف نزنیم؟ می‌دانیم که جد اول بشر چه کرد و چرا کرد، اما تکلیف این نبیره درمانده او چیست ؟ اینکه بنشیند و تماشاچی رذالت‌ها باشد؟ اگر آدم از بهشتی گریخت که زیرسلطه عرایز حیوانی بود ، ما در دوزخی گرفتاریم که زیر سلطه شهوات و رذالت‌هاست. همان حق و وظیفه‌ای که تو می‌گویی ، به من حکم می‌کند که مثل دیگر آدمیزادها حرکت کتم، عمل کنم ، امیدوار باشم ، مقاومت کنم و به ظلم تن در ندهم و شهید بشوم تا دست کم تو از دریچه چشم من به دنیا نگاه کنی.» نون والقلم جلال آل‌احمد
میرزا عبدالزکی گفت: «معلوم است جانم ،همین است که حرف‌هایت بوی نا گرفته جانم ، اصلاً حرفایی بوی وازدگی می‌دهد.»
میرزا اسدالله گفت: «بهتر از این است که بوی دنیا زدگی بدهد و بوی خون ، و اصلا آنچه را تو واماندگی می‌دانی ، من نجابت می‌دانم.»
میرزا عبدالزکی گفت: «همان نجابتی که همه پیرزن‌های وامانده دارند ؟ خب البته جانم ، وقتی از جایت تکان نخوری ، کمترین نتیجه‌اش این است که نجیب می‌مانی. عین پیرزن‌ها.»
میرزا اسدالله گفت: «نه آقا سید ، نجابت با واماندگی از دو مقوله مختلف است. آدم وامانده قدرت عمل ندارد، اما نجیب کسی است که قدرت عمل داشته باشد و کف نفس کند.»
نون والقلم جلال آل‌احمد
میرزا اسدالله گفت: " احساساتی نشو آقا سید، گیرم که این حضرات بردند و به حکومت هم رسیدند، تازه به نظر من هیچ اتفاق جدی نیفتاده. رقیبی رفته و رقیب دیگر جایش نشسته. می‌دانید ، من در اصل با هر حکومتی مخالفم ، چون لازمه هر حکومتی شدت عمل است و بعد قساوت و بعد مصادره و جلاد و حبس و تبعید. دو هزار سال است که بشر به انتظار حکومت حکما خیال بافته ، غافل از این که حکیم نمیتواند حکومت بکند ، سهل است ، حتی نمی‌تواند به سادگی حکم و قضاوت بکند. حکم از روز ازل کار آدم‌های بی‌کله بوده. کار اراذل بوده که دور علم یک ماجراجو جمع شده اند و سینه زده‌اند تا لفت و لیس کنند. کار آدم‌هایی که می‌توانند وجدان و تخیل را بگذارند لای دفتر شعر و به ملاک غرایز حیوانی حکم کنند ، قصاص کنند. نون والقلم جلال آل‌احمد
وقت با کاروان شترش آهسته از سوی بیابان می‌آید عجله‌ای هم ندارد، چون بارش ابدیت است. اما چنین تعریفی وقتی واقعاً شنیدنی است که آن را عملاً روی صورت آدم پیری ببینیم که هر روز چیزهای بیشتری از او دزدیده می‌شود. اگر عقیده من را بخواهید، می‌گویم که که سراغ وقت را باید از دزدها گرفت. زندگی در پیش رو رومن گاری
سرشکستگی این نیست که خود را خوار و بی مقدار بشماریم. سرشکستگی اصل و مبنای عمل است. اگر به قصد تبرئه خود ، سرنوشت را مسئول بدبختیهای خویش بدانم ، خود را تسلیم سرنوشت کرده ام. اگر خیانت را مسئول آنها بدانم ، تسلیم خیانت شده ام. اما اگر گناه را بر عهده بگیرم ، حق انسان بودن خود را خواستار شده ام. میتوانم برای آنچه جزء آن هستم کاری بکنم. من جزء سازنده جامعه بشری هستم. خلبان جنگ آنتوان دو سنت اگزوپری
زمانی که بجا باشد، سخن یک نفره را بیشتر از دو نفره دوست دارم. مثل این است که شخصی را تماشا کنی که کتابی را به سرعت برایتان می‌نویسد: آن را می‌نویسد، آن را بلند می‌خواند، به آن عمل می‌کند، بازنگری می‌کند، آن را مزه‌مزه می‌کند، از آن لذت می‌برد، از لذت بردن شما از آن لذت می‌برد، و آنگاه تمام آن را پاره می‌کند و به دست باد می‌دهد. عملی است آسمانی، زیرا در اثنایی که او بدان مشغول است، برایش حکم خدا پیدا می‌کنید مگر آن‌که چنین شود که شما ابله بی‌حوصله و بی‌احساسی از کار درآیید که در آن صورت، آن نوع سخن تک گویانه‌ای که منظور من است هرگز به میان نمی‌آید. پیکره‌ ماروسی هنری میلر
همه آدم‌ها باید به همین گونه عمل کنند که یک روز وقتی متوجه شدند دیگر نمی‌توانند هیچ کار مثبت و به درد بخوری انجام دهند، شجاعت این را داشته باشند که دنیا را ترک کنند؛ ولی وقتی امید به سراغ آدم می‌آید، آن وقت عقیده اش به کلی تغییر می‌کند. کوری ژوزه ساراماگو
مدتی نشست و به طرز احمقانه‌ای به کاغذ خیره شد. صفحه سخنگو، موزیک نظامی پخش می‌کرد. عجیب بود که نه تنها توانایی بیان افکارش را نداشت؛ بلکه به کلی چیزهایی را که قصد گفتنش را داشت، فراموش کرده بود. هفته‌ها بود که خودش را برای این لحظه آماده کرده بود و در تمام این مدت به فکرش هم نرسیده بود که ممکن است به جز شهامت به چیز دیگری هم نیاز داشته باشد. عمل نوشتن، کار ساده‌ای بود. فقط باید گفت‌وگوی پایان‌ناپذیر و بی‌امان درونش را که سال‌ها در مغزش جریان داشت، به روی کاغذ می‌آورد؛ ولی حالا حتی گفت‌وگوی درونی‌اش هم قطع شده بود. 1984 جورج اورول
اورول نیز همانند هاکسلی و زامیاتین، به طور ضمنی مطرح می‌کند که شکل جدید صنعتی‌شدن جوامع که در آن، انسان ماشینی تولید می‌کند که مانند انسان‌ها عمل می‌کند و انسان‌هایی تربیت می‌کند که مانند ماشین عمل می‌کنند، به دورانی منجر خواهد شد که طی آن انسان از ویژگی‌های انسانی‌اش تهی می‌شود و به از خودبیگانگی کامل می‌رسد. دورانی که در آن انسان‌ها به شی‌ء تبدیل می‌شوند و به صورت ضمیمه‌های فرآیند تولید و مصرف درمی‌آیند. 1984 جورج اورول
وقتی ما وارد عمل می‌شویم، وقتی برای انجام‌دادن هیچ کار دیگری نداریم! خیلی مشکل است که همزمان، بر نگرانی‌هایت تمرکز کنی و هم کاری را که مشغولش هستی انجام دهی. همه‌ی این‌ها به همان اراده‌ی اول بستگی دارد. یک بار که خودت را بجنبانی، حرکت و ادامه‌دادن خیلی راحت خواهد بود. طولانی‌بودن مسیر و ترس‌ها به محض سرعت‌گرفتن، محو خواهد شد. اما تو باید سوئیچ را برداری، استارت بزنی و دنده را عوض کنی. البته ماشین خودش شروع به حرکت نمی‌کند و صبورانه منتظرت می‌ماند تا تو در مسیر قرارش دهی. خودت را به فنا نده جان بیشاپ
وقتی ما احساس خوبی نداریم زندگی هم به همان اندازه بد خواهد بود. درست است، زندگی بر اساس احساسمان پیش می‌رود. زندگی هیچوقت یک حالت کامل و بدون نقص ندارد و چه حدسی می‌زنی؟ وقتی منتظر آن هستی تا زندگی‌ات بهبود بیابد و به شکل معجزه‌آسایی بهتر شود اصلا بهتر نمی‌شود. هیچ‌کدام از این جمله‌های قشنگ، زندگی‌ات را آسان و راحت نمی‌کند. شاید برای مدتی زندگی‌ات را سخت‌تر هم بکنند! به همین سادگی هم نمی‌توانی آنها را در خود نهادینه کنی. تو باید طبق آنها عمل کنی.
این خیلی ساده است که برای بهبود دنیای درونت، باید در دنیای بیرون وارد عمل شوی. پس کمتر فکر و خیال کن و بیشتر به زندگی دل بده.
خودت را به فنا نده جان بیشاپ
انتظارات کار دیگری را هم انجام می‌دهند؛ وارد زندگی واقعی ما، مسائل و درگیری‌های ما می‌شوند که نیازمند توجه هستند. آنها شبیه سراب هستند و ما را از قدرت واقعی خودمان دور می‌کنند و بر توانایی‌مان در اقدامات قاطع و مصمم سایه می‌اندازند. به طور خلاصه، نهایتا تو به این نتیجه می‌رسی که روی انتظارهایت کار کنی و زندگی‌ات را جوری برنامه‌ریزی کنی که آنها را برآورده کنی به جای اینکه وارد عمل شوی چون به طور موثرتر و مثبت‌تری تأثیرگذار خواهد بود. این «منحرف‌شدن» تمام قدرتی را که باید صرف پیشرفت و بهبود زندگی و رسیدن به اهدافت می‌کردی، از بین می‌برد تا جایی که دیگر قدرتی برایت باقی نمی‌ماند تا به نتیجه برسی و کل زمانت هدر می‌رود. خودت را به فنا نده جان بیشاپ
خیلی از ما اجازه می‌دهیم که حال درونی‌مان بر رفتارهایمان تاثیر بگذارد، اما افرادی با عملکرد بالا خیلی بادقت هستند، چون یاد گرفته‌اند چطور این احساسات را تجربه کنند؛ در حالی که از میل و رغبت عمل بر اساس آنها طفره می‌روند. این‌طور نیست که آنها هیچوقت به خودشان تردید راه ندهند یا هرگز میلی برای پشت‌گوش‌انداختن یا نادیده‌گرفتن موقعیتی نداشته باشند. این‌طور نیست که آنها همیشه احساس کنند کاری را که باید انجام دهند دوست دارند. آنها بی‌چون‌وچرا تمرکز و به جلو حرکت می‌کنند. آنها در هر شرایطی مرد عمل هستند. خیلی خوب می‌شد اگر می‌توانستیم تصمیم بگیریم که هرگز افکار منفی را به خود راه ندهیم، اما وقتی به خودت می‌آیی، تازه می‌بینی که در واقعیت این‌گونه نیست. خودت را به فنا نده جان بیشاپ
فقط یک گناه وجود دارد، فقط یکی. آن هم دزدی است. همه ی گناهان دیگر از این گناه سرچشمه می‌گیرند.
اگر کسی را بکشی، تو زندگی او را دزدیدی. حق همسر او را از داشتن شوهر می‌دزدی. پدر فرزندانش را می‌دزدی. دزدی تنها گناه غیر قابل بخشودنی بود و وجه مشترک تمام گناهان. وقتی دروغ می‌گویی، حق دانستن حقیقت را از کسی می‌دزدی. وقتی تقلب می‌کنی، عدالت را می‌دزدی. خلاصه، عملی پست‌تر از دزدی نیست.
بادبادک باز خالد حسینی
دزدی تنها گناه غیر قابل بخشودنی بود و وجه مشترک تمام گناهان، وقتی کسی را می‌کشی، یک جان را می‌دزدی. حق یک زن را به داشتن شوهر می‌دزدی، از فرزند او یک پدر می‌دزدی. وقتی دروغ می‌گویی، حق دانستن حقیقت را از کسی می‌دزدی. وقتی تقلب می‌کنی، عدالت را می‌دزدی. عملی پست‌تر از دزدی نیست. بادبادک‌باز خالد حسینی
اگر از پشیمانی، درست استفاده کنید ابزاری است که کمک می‌کند اقداماتی در جلوگیری از انباشت آن به عمل آورید. با نگاه به پس و پیش می‌توانید پشیمانی را امتحان کنید. اگر به گذشته خیره شوید، از آن‌چه انجام نداده‌اید، پشیمان می‌شوید. اگر به آینده زل بزنید، یا امکان انباشت بیشتر پشیمانی را فراهم می‌آورید یا کمابیش خود را از آن می‌رهانید. خیره به خورشید اروین یالوم
دیر بی‌کتاب… همچون شهر بی‌گنجینه است، مثل دژ بی‌دفاع، آشپزخانهٔ بی‌ظرف، سفرهٔ عاری از خوراک، باغ بی‌درخت، مرغزار بی‌گل، درخت بی‌برگ… و فرقهٔ ما که زیر دستورالعملِ دوگانهٔ کار و نیایش پا گرفته، چراغ تمام جهان خاکی بود، امانت‌دار معرفت، نگهبان دانشی کهن که در معرض نابودی با آتش و تاراج و زلزله قرار داشت، و ما کارگاه نوشته‌های جدید بودیم و افزایش دهندهٔ نوشته‌های کهن… آنک نام گل اومبرتو اکو
گذشته‌ها قابل تکرار نیستند. همان‌طوری که از اسمش پیداست، آن زمان گذشته است. دوران جدید ممکن نیست مثل قدیم‌ها باشد و اگر اصرار بر این کار بورزید، -مثل عده‌ای که با افسوس به آن نگاه می‌کنند،- به نظر پیر و مستعمل می‌آیید. مفید در برابر باد شمالی دانیل گلاتائور
من عملا یکی از آن سه نفر هستم. اما متفاوت‌تر از آنچه شما تشریح کردید سه نفر نمی‌توانند با شماره کفش مشابه باشند. من متعجبم که برای شما در یک زمان هر سه آنها جذاب و جالبند. اما شما مردها این‌طوری هستید دیگر. مفید در برابر باد شمالی دانیل گلاتائور
چنان بی شمار عهدها با زندگی می‌بندیم که سرانجام ساعتی فرا می‌رسد که از توان عمل به همه‌ی آنها مایوس می‌شویم و رو به گورها می‌رویم، مرگ را فرا می‌خوانیم؛ مرگی که به یاری تقدیرهایی می‌شتابد که توان تحقق ندارند. خوشی‌ها و روزها مارسل پروست
از اینکه در بدنتان چه می‌گذرد آگاه شوید، به تغییرات دمای بدنتان، ضربان قلبتان و الگوی تنفستان توجه کنید. این‌ها با احساسات هیجانی خیلی منفی یا خیلی مثبت تغییر می‌کنند. وقتی از احساسات‌تان آگاه‌تر شوید، خواهید دید که واکنش خودکار شما به آن‌ها چیست. وقتی بدانید که می‌توانید احساسات‌تان را کنترل کنید، می‌توانید در مورد بهترین روش عمل فکر کنید و گزینه‌های متفاوت برای رسیدگی به موقعیت را بشناسید. در مورد اینکه واکنش شما چه تأثیری بر خودتان و دیگران دارد، فکر کنید و این نکته را مدنظر قرار دهید که واکنش شما چه نتایجی در پی خواهد داشت. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
خیلی رایج است که درد شما بر زندگی‌تان حاکم شود و شما کاملاً از آن ناآگاه باشید. شما قربانی نیستید. شما انسانی قدرتمند هستید و به شکلی شگفت‌انگیز خلق شده‌اید. قربانی بودن به معنای این است که قدرت‌تان را به دیگران تسلیم می‌کنید. بسیاری از افراد ناخودآگاه این کار را می‌کنند؛ اما عملی بزدلانه است که خود را با متهم کردن دیگران به انجام کاری نشان می‌دهد. این کار به شما اجازه می‌دهد داستانی بسازید که احساسات‌تان را توجیه کند، اما در اصل فقط شما را از شفا یافتن دور می‌کند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
ممکن است برای انجام مجدد یک کار زمان خیلی زیادی صرف کنید که معمولاً این کار برای اطمینان از نبود نقص انجام می‌شود. این باعث می‌شود که روند انجام کار شما کند شود و مؤثر بودنتان در مقام دانشجو و کارمند کاهش پیدا کند. این می‌تواند به نمره‌هایی ضعیف‌تر در امتحان‌های دارای محدودیت زمانی و عملکرد ضعیف در کار منجر شود. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
اجازه ندادن به دیگران برای کمک به پروژه‌هایتان چون از نظر شما حیاتی است که هر کاری در بالاترین سطح موفقیت انجام شود، برای‌تان خیلی دشوار است که به دیگران اجازه دهید در هر کاری به شما کمک کنند. شما باید از اول تا انتهای کار را ببینید تا مطمئن شوید که همه جزئیات به شیوه صحیح اجرا می‌شوند. احتمال کمی دارد که کارها را به دیگران محول کنید، چون گمان می‌کنید آن‌ها به‌اندازه شما خوب عمل نمی‌کنند، بنابراین خودتان کارها را انجام می‌دهید تا مطمئن شوید که صحیح انجام می‌گیرند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
دلیل اینکه این سطح از موفقیت این‌قدر اهمیت دارد این است که می‌خواهید احساس شرم و گناهی را از خودتان دور کنید که به سبب انجام ناقص کارها در شما ایجاد می‌شود. احساس می‌کنید که اگر هر کاری را عالی انجام دهید، بی‌نهایت زیبا و جذاب به نظر برسید، شغلی عالی داشته باشید که در آن کاملاً خوب عمل می‌کنید و اگر زندگی بی‌نقصی داشته باشید، می‌توانید تا حدی از این احساسات شرم و خجالت دوری‌کنید. حتی وقتی بدانید که این معیارهای ناکارآمد باعث ایجاد تنش در شما می‌شوند و خیلی بالا هستند، به این باور ادامه می‌دهید که باید آن‌ها را داشته باشید تا عالی و پربازده باشید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
شما معیارهایی دارید که بی‌نهایت بالا هستند درواقع به حدی بالا که عملاً غیرواقعی و دست‌نیافتنی هستند. این‌ها معیارهایی شخصی و انعطاف‌ناپذیر هستند که باید به آن‌ها توجه کنید. ازآنجاکه شاخصی که تعیین کرده‌اید خیلی بالاست، احساس می‌کنید که باید کارتان عالی باشد و اگر این‌طور نباشد، احمق هستید. این مسئله به شکل‌گیری تفکر سیاه‌وسفید منجر می‌شود. شما باید در هر کاری که انجام می‌دهید موفق باشید و اگر این‌طور نباشد، شکست‌خورده‌ای کامل هستید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
این تصور که اگر کارتان عالی نباشد احمق هستید شما کمال‌گرا هستید و عقیده دارید که اگر همه کارها را بی‌نقص انجام ندهید، ایرادی در شما وجود دارد. شما باید در همه کارهایی که انجام می‌دهید صددرصد عالی عمل کنید. در غیر این‌صورت فردی «متوسط» هستید و متوسط بودن خیلی برای‌تان وحشتناک است. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
دانش‌آموز زیرک خودتان و معلم خودتان باشید. وقتی خودتان را بشناسید، خودتان را دوست بدارید و بپذیرید، خود واقعی‌تان جلو می‌آید و زندگی‌تان را هدایت می‌کند. شما به‌عنوان موجودی واحد (خود و خود برترتان به‌جای خود و نماینده خودتان) عمل می‌کنید. شما هرگز کامل نخواهید بود؛ اما با واقعیت هم‌راستا و به‌اندازه‌کافی مصمم خواهید بود تا زندگی‌تان را به‌خوبی سپری کنید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
چه‌قدر سخت است که آدم خودش را در شرایط پیش‌نیامده قرار بدهد. نمی‌دانم بعضی‌ها چه‌طور در طول عمرشان این‌همه تظاهر می‌کنند، چون نمی‌شود تمام جزئیات را به ذهن سپرد؛ از اول تا آخر، جزئیات غیرواقعی. به‌‌خصوص که عملا جزئیاتی در کار نیست و همه‌اش ساختگی است. شیفتگی‌ها خابیر ماریاس
بدترین نتیجه‌ی گم کردن قوانین کهنه‌ی رفتاری همین است. نمی‌دانیم چه زمانی وارد عمل شویم و از چه قانونی پیروی کنیم، یا خیلی زود است یا خیلی دیر؛ آن‌قدر که نوبتمان را از دست می‌دهیم. مجبوریم به حس خودمان اعتماد کنیم، برای همین به‌سادگی اشتباه می‌کنیم. شیفتگی‌ها خابیر ماریاس
آن روز‌ها مسئله واداشتن مردم به پیروی از عرف‌ها و رفتار‌های جا افتاده بود، مذاکره،اقناع،استفاده از دیپلماسی و نزاکت. این چیز‌ها امروز جایی ندارند. حالا دیگر نوبت عمل است، نوبت دل به دریا زدن و خشونت و حتی جنایت است. چیزی که امروز نیاز داریم جدایی کامل سیاست و اخلاق است. جنگ آخر زمان ماریو بارگاس یوسا
زندگی بشر همچون یک قطعه‌ی موسیقی ساخته شده است. انسان با پیروی از درک زیبایی، رویداد اتفاقی (موسیقی بتهوون، مرگ در ایستگاه راه‌آهن) را پس و پیش می‌کند تا از آن درون‌مایه‌ای برای قطعه‌ی موسیقی زندگیش بیاید. انسان این درون‌مایه را –همان‌طور که موسیقی‌دانان با زمینه‌های سونات عمل می‌کند- تکرار خواهد کرد، تغییر خواهد داد، شرح و بسط خواهد داد و جابجا خواهد کرد. بار هستی میلان کوندرا
تصور خودتان در حالتی متفاوت در مرحله دوم، تمرکز بر شخصیت جدیدتان را شروع می‌کنید. در تصویرسازی ذهنی‌تان طوری احساس و عمل می‌کنید که انگار فردی با عزت‌نفس سالم‌تر هستید. می‌توانید خودتان را ببینید که ویژگی‌های این شخصیت جدید را پرورش می‌دهید. ممکن است احساس اضطرار کنید که تغییراتی در بدن یا خانه‌تان ایجاد کنید، مثلاً لباس‌های جدید بخرید یا یک اتاق را نقاشی کنید. این کاملاً طبیعی است، پس جلو بروید و این کارها را انجام دهید! عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
در مسیر موفقیت باید کارهای زیر را انجام دهید: - دیدگاه داشته باشید. - برنامه‌ای برای دستیابی به آن دیدگاه داشته باشید. - بدانید در صنعتی که در آن کار می‌کنید، به چه چیزی نیاز دارید. - مقاومت در برابر رد شدن‌ها را در خودتان پرورش دهید و خودتان را تأیید کنید. - چشم‌اندازی مثبت به زندگی داشته باشید که ارتقادهنده و الهام‌بخش باشد. - شبکه‌ای حمایتی تشکیل دهید. - در مورد زمان و اولویت‌هایتان به‌صورت راهبردی عمل کنید. - با اعتمادبه‌نفس و فروتن باشید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
کاردانی: همراه با موفقیت، لیاقت و کاردانی بدیهی در نظر گرفته می‌شود. افراد دارای عزت‌نفس قوی می‌دانند استعدادها و مهارت‌هایی دارند که می‌توانند از آن‌ها در کارشان و برای کسب لذت استفاده کنند. آن‌ها می‌توانند به دیگران کمک کنند و می‌توانند از دیگران درخواست کمک کنند. اگر از موضوعی شناخت نداشته باشند، این را اعلام می‌کنند و اجازه می‌دهند دیگران هم این را بدانند و به جست‌وجو و تحقیق دست بزنند تا به جواب برسند. آن‌ها به پیشنهادهای دیگران گوش می‌دهند؛ اما قدرتشان را حفظ می‌کنند و خودشان تصمیم می‌گیرند که چطور عمل کنند. حتی اگر مورد انتقاد قرار بگیرند، آنچه را گفته شده است ارزیابی می‌کنند و به نتایج خودشان می‌رسند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
اگر مثل خیلی از افراد دیگر کمبود عزت‌نفس داشته باشید، ممکن است احساس کنید که باید در همه چیز کامل باشید. اگر کامل نباشید بی‌رحمانه از خودتان انتقاد می‌کنید و بازده واقعی‌تان به‌مرور زمان کاهش پیدا می‌کند. شما از کمال‌گرایی رنج می‌برید و با استفاده از گفت‌وگوی درونی منفی، به خودتان می‌گویید که همیشه باید بی‌نقص عمل کنید و اگر نتوانید هر کاری را بی‌نقص انجام دهید، آن‌گاه هیچ ارزشی ندارید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
در مسیر موفقیت باید کارهای زیر را انجام دهید: - دیدگاه داشته باشید. - برنامه‌ای برای دستیابی به آن دیدگاه داشته باشید. - بدانید در صنعتی که در آن کار می‌کنید، به چه چیزی نیاز دارید. - مقاومت در برابر رد شدن‌ها را در خودتان پرورش دهید و خودتان را تأیید کنید. - چشم‌اندازی مثبت به زندگی داشته باشید که ارتقادهنده و الهام‌بخش باشد. - شبکه‌ای حمایتی تشکیل دهید. - در مورد زمان و اولویت‌هایتان به‌صورت راهبردی عمل کنید. - با اعتمادبه‌نفس و فروتن باشید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
کاردانی: همراه با موفقیت، لیاقت و کاردانی بدیهی در نظر گرفته می‌شود. افراد دارای عزت‌نفس قوی می‌دانند استعدادها و مهارت‌هایی دارند که می‌توانند از آن‌ها در کارشان و برای کسب لذت استفاده کنند. آن‌ها می‌توانند به دیگران کمک کنند و می‌توانند از دیگران درخواست کمک کنند. اگر از موضوعی شناخت نداشته باشند، این را اعلام می‌کنند و اجازه می‌دهند دیگران هم این را بدانند و به جست‌وجو و تحقیق دست بزنند تا به جواب برسند. آن‌ها به پیشنهادهای دیگران گوش می‌دهند؛ اما قدرتشان را حفظ می‌کنند و خودشان تصمیم می‌گیرند که چطور عمل کنند. حتی اگر مورد انتقاد قرار بگیرند، آنچه را گفته شده است ارزیابی می‌کنند و به نتایج خودشان می‌رسند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
اگر مثل خیلی از افراد دیگر کمبود عزت‌نفس داشته باشید، ممکن است احساس کنید که باید در همه چیز کامل باشید. اگر کامل نباشید بی‌رحمانه از خودتان انتقاد می‌کنید و بازده واقعی‌تان به‌مرور زمان کاهش پیدا می‌کند. شما از کمال‌گرایی رنج می‌برید و با استفاده از گفت‌وگوی درونی منفی، به خودتان می‌گویید که همیشه باید بی‌نقص عمل کنید و اگر نتوانید هر کاری را بی‌نقص انجام دهید، آن‌گاه هیچ ارزشی ندارید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
همواره زمانی فرا می‌رسد که باید میان تماشاگر بودن و عمل، یکی‌شان را برگزید. این معیار انسان شدن است. از هم گسیختگی‌ها دهشتبارند و قلب بی‌باک، گرفتار تردید نمی‌شود. آفریدگار، زمان، چلیپا و شمشیر وجود دارد. یا دنیا مفهومی والاتر از آشفتگی‌ها دارد و یا این‌که به راستی هیچ‌چیز حقیقی‌تر از آشفتگی‌ها نیست. یا باید با زمان زندگی کرد و با آن مرد یا برای دستیابی به زندگی والاتر، خود را از آن رهانید. افسانه سیزیف آلبر کامو
گاهی فکری عجیب،خیالی واهی،و به ظاهر سخت از واقعیت دور،در ذهن آدم چنان قوتی می‌گیرد که آدم آن‌را معقول و عملی می‌پندارد،سهل است،در صورتی که با میلی شدید و سودایی همراه باشد ممکن است آن فکر را امری ناگزیر و محتوم و مقدر بشمارد،چیزی که ممکن نیست حقیقتا شدنی نباشد. قمارباز (از یادداشت‌های 1 جوان) فئودور داستایوفسکی
کسی نمی‌خواهد رنج ببرد؛ با این حال، همه به دنبال درد می‌گردند… به دنبال قربانی… خودشان را مبرا می‌دانند… سره و پاک… شایسته‌ی احترام فرزندان، همراهان، همسایگانشان و خدا… آنچه موجب ایجاد انگیزه در دنیا می‌شود، جستجوی لذت نیست، بلکه صرف‌نظر کردن از چیزهایی است که در ظاهر، بسیار مهم به نظر می‌رسند. سرباز برای کشتن دشمن به جبهه نمی‌رود، بلکه برای کشته‌شدن به‌خاطر وطنش می‌جنگد؛ زن دلش نمی‌خواهد خوشحالی خود را به شوهرش نشان دهد، بلکه می‌خواهد شوهر متوجه شود چه میزان خود را وقف می‌کند و رنج می‌برد تا او را خوشحال ببیند؛ شوهر سر کار نمی‌رود تا با عمل به مسئولیت، وظیفه‌ی خود را انجام دهد، بلکه عرق و اشک می‌ریزد تا آسایش خانواده را فراهم کند. به همین ترتیب می‌توان نمونه‌های زیادی آورد… فرزندانی که برای خوشحالی پدر و مادر، از رویاهایشان صرف‌نظر می‌کنند یا پدر و مادری که برای خوشحالی فرزندانشان از زندگی‌کردن صرف‌نظر می‌کنند… 11 دقیقه پائولو کوئیلو
درک قراری که با هم گذاشته بودیم بسیار ساده ولی انجام آن مشکل بود. تمام افسانه‌ها قواعد خودشان را دارند و شاید تفاوت یک افسانه با افسانه‌ی دیگر در همین قواعدشان باشد. لازم نیست این قواعد را بفهمیم. فقط باید به آنها عمل کنیم وگرنه قول و قرارها عملی نمی‌شوند. دختر پرتقالی یوستین گردر
پیدا کردن یک جراح زیبایی خوب به قول معروف مثل پیدا کردن دونه‌های ذرت می‌مونه تو انبار کاه. منظورم اینه که همه‌جا تبلیغات زیبا و وسوسه‌کننده‌ای ازشون می‌بینی، اما درواقع تو اتاق عمل جور دیگه‌ای از آب درمیان. اولش با عکس‌های قشنگ و دلفریب تو رو به قتلگاه می‌برن و بعد تو اتاق عمل، تن سالمت رو داغون می‌کنن. به جای این‌که بشی شبیه اون عکسایی که نشونت دادن، زیبایی قبلیت رو هم از دست می‌دی. 1 عضو غیروابسته هاروکی موراکامی
او سه اصل طلایی در زندگی داشت که همیشه آنها را رعایت و به دوستانش نیز گوشزد می‌کرد:
«یک: هرگز شتاب‌زده عمل نکنید.
دو: هرگز کارهای احمقانه نکنید.
سه: هرگز همان الگوی قبلی خود را تکرار نکنید و اگر قرار است دروغی بگویید، دروغ‌های ساده و کوچک بگویید.»
1 عضو غیروابسته هاروکی موراکامی
بی‌شک بیمارستان مخصوصی برای کورها وجود دارد. یک نفر اضافه‌تر که فرقی ندارد. در آنجا زخم پایم را درمان می‌کنند و حالم خوب می‌شود. من شنیده‌ام که این کار را حتی برای محکومان به مرگ هم انجام می‌دهند؛ مثلا اگر آپاندیس داشته باشند، اول آنها را عمل جراحی می‌کنند و بعد، اعدام! بدین ترتیب سالم می‌میرند! کوری ژوزه ساراماگو
خانم لوی زنی بود سرشار از علایق و آرمان ها. طی تمام این سال‌ها خودش را بی قید و بند وقف ورق بازی،بنفشه‌های آفریقایی،سوزان و ساندرا،گلف،میامی،فنی هرست و همینگوی،دانشگاه مکاتبه ای،آرایشگر‌های مو،خورشید،خوش خوری،انواع و اقسام رقص‌های دو نفره و اخیرا خانم تریسکی کرده بود. همیشه مجبور شده بود که به خانم تریسکی از فاصله دور رضایت بدهد،محدودیتی دست و پا گیر برای گذراندن واحد عملی روان شناسی دانشگاه مکاتبه ای. واحدی که در امتحان پایانی اش مفتضحانه نمره نیاورده بود. اتحادیه ابلهان جان کندی تول
به روزنامه‌ها علاقه‌ای ندارم، اما هر روز به امید خواندن مطلبی جدید و علمی آنها را خریداری می‌کنم؛ ولی کاملا بی‌فایده است و فقط دستانم را آلوده می‌کنم. آن‌چه باعث تعجبم می‌شود، سرعت عملی است که افراد برای نوشتن این اخبار، در هر زمینه‌ای به خرج می‌دهند. در یک زندگی عادی و معمولا فنا شده، حوادث‌زیادی رخ‌نمی‌دهد و برای بیان همین حوادث‌کم نیز به سال‌ها وقت نیاز است؛ اما در روزنامه‌ها عبارات و کلمات به محض وقوع حوادث، نمایان می‌شوند. در نتیجه چیزی جز همهمه اتفاق نمی‌افتد. شاید مثل همیشه قضیه‌ی پول درمیان باشد و هر روز باید تعدادی صفحه با قیمتی مشخص سیاه شود؛ همان داستان‌تکراری پول و کار و اضطراب… دیوانه‌وار کریستین بوبن
چیزی که خانم‌ها باید بفهمند این است که وقتی یک مرد، زنی را خیلی عالی می‌بیند، قیافه آن زن در این طرز فکر تأثیر چندانی ندارد. در مثال بالا این یک حقهٔ ذهن است که اینگونه عمل می‌کند:
آن دختر خود را خیلی دست بالا گرفته و رفتارش به گونه ای بوده که مرد فکر کرده او واقعاً خیلی ممتاز و استثنایی است و بعد یک اتفاق جالب افتاده است: آن مرد فراموش کرده است که واقعاً دارد به چه کسی نگاه می‌کند.
زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك مي‌شوند) شری آرگوو
اشتباه دیگری که خانم‌ها ممکن است مرتکب شوند این است که خود را دست کم بگیرند وکوچک کنند. وقتی در یک قرار آشنایی هستید، هیچگاه نباید در مورد عمل جراحی زیبایی که دوست دارید انجام دهید، یا مقدار وزنی که دوست دارید از دست بدهید، حرف بزنید. او را از دنیای تحسین کردن خود بیرون نیاورید. الان زمانی است که باید به خود اطمینان کامل داشته باشید.
پس رفتار درست چیست؟ «این منم با تمام شکوهی که می‌توانم داشته باشم و از این بهتر نمی‌شود.»
زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك مي‌شوند) شری آرگوو
زیرک (اسم): او زنی است که به خاطر نظر و عقیده دیگران سر خود را به دیوار نمی‌کوبد. خواه او همسرش باشد خواه هر کس دیگری. او این موضوع را درک می‌کند که اگر کسی با نظر او مخالف است، این فقط نظر و عقیده شخصی آن فرد است و نباید بیش از اندازه به آن اهمیت داد. او سعی نمی‌کند خود را با استانداردهای دیگران هماهنگ کند و تنها سعی می‌کند به آنچه ایمان دارد عمل کند و به همه این دلایل، رابطه‌ای که با شریک آینده زندگی اش برقرار می‌کند نیز متفاوت است. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك مي‌شوند) شری آرگوو
از قضاوت‌کردنِ خودم دست می‌کشم، چون یاد می‌گیرم که تصمیم‌گیری، برای انجام کار درست یا اشتباه نیست. بلکه برای انجام کار دقیق است. کار دقیق همیشه به‌شدت شخصی‌ست و معمولاً برای هیچ‌کسِ دیگر قابل‌توجیه نیست. خدا با آدم‌ها مستقیم صحبت می‌کند، و یکی‌یکی. پس فقط گوش می‌دهم و از دستورالعمل‌ها پیروی می‌کنم. وقتی هم به حل‌وفصلِ موضوعی نیاز دارم، به صفحهٔ سفید پناه می‌برم. آن‌جا، هیچ‌کس نمی‌تواند دردهای مرا بدزدد یا دانش‌ام را مسموم کند. آن‌جا، خودم تعیین‌کنندهٔ داستان زندگی‌ام هستم. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
هوش پیچیده‌تر از زیبایی‌ست. غریبه‌ها به من نزدیک می‌شوند و با ذوق و شوق به موهای فرفری‌ام دست می‌زنند، اما وقتی با اعتمادبه‌نفس و خیلی راحت با آن‌ها صحبت می‌کنم، چشمان‌شان گرد می‌شود و به عقب برمی‌گردند. آن‌ها با لبخندِ من به سمتم جذب می‌شوند و با جسارت من، دفع. بعد هم سعی می‌کنند با خندیدن، خودشان را جمع‌وجور کنند، اما عملِ «دورشدن» انجام شده. این‌را به‌خوبی احساس کرده‌ام. آن‌ها می‌خواهند مرا ستایش کنند و من همه‌چیز را با واردکردنِ خودم در تجربهٔ شخصیِ آن‌ها، برای خودم پیچیده می‌کنم. کم‌کم می‌فهمم که زیبایی مردم را گرم، و هوشمندی مردم را سرد می‌کند. این‌را هم می‌دانم که دوست‌داشته‌شدن به‌خاطر زیبایی، برای یک دختر وضعیت دردناکی‌ست. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
می‌گوید: «می‌دونم باید چیکار کنیم! نظرت چیه که هر کدوم‌مون یه آپارتمان جدا بگیریم و من تعطیلات آخر هفته بیام پیش تو و بچه بمونم؟» او در تلاش است تا در کنار زندگی قدیمی‌اش، زندگی جدیدش را هم حفظ کند. درکش می‌کنم، اما این ایده شدنی نیست. من آنقدرها هم به او نیاز ندارم یا شاید بیش از این‌ها به او نیاز دارم. می‌گویم: "این چیزی که گفتی، در صورتی می‌تونه عملی بشه که ما اول از هم جدا شیم. ما باید یا با هم رو به جلو حرکت کنیم یا جدا جدا… هیچ دلم نمی‌خواد بین این دو حالت زندگی کنم. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
آدم همیشه می‌گوید که چنین و چنان کسی را انتخاب می‌کند اما من تو را انتخاب نکرده‌ام. تو اتفاقی وارد شدی به زندگی‌ای که به آن افتخار نمی‌کردم و از آن روز چیزی دارد تغییر می‌کند، به‌آرامی، خلاف میل من و نیز خلاف میل تو که در دوردست‌ها بودی، اما بعد، به‌سمت زندگی دیگری چرخیدی. از بهار ۱۹۴۴، آنچه گفتم یا نوشتم یا عمل کردم همیشه در ژرفا متفاوت بود، نسبت به آنچه قبل از آن بر من و در من گذشته است. من بهتر نفس کشیده‌ام، نفرتم نسبت به همه چیز کمتر شده، آزادانه هر‌چه به بودنش می‌ارزیده را ستایش کرده‌ام. قبل از تو، به‌جز تو، من به هیچ چیز حس تعلق نداشتم. این نیرو که تو گاهی مسخره‌اش می‌کردی فقط ناشی از تنهایی بوده، ناشی از نیروی امتناع. با تو بیشتر چیزها را پذیرفته‌ام. به‌نحوی، زندگی کردن را یاد گرفته‌ام. نامه‌های عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
راستش زندگی برایم همین رفتن به‌ضرورت به می‌دی یا جاهای دیگر است، همراهی کسانی که دورم را گرفته‌اند، ترک گاه‌گاه تو، تلاش در توضیح رنج‌های بیهوده، انتخاب نیکی تا حد ممکن. تمام این‌ها که به‌حرف به‌راحتی قابل تصورند، در عمل در برابر کسی مثل تو تحمل‌ناپذیر می‌شوند. پیامد این زندگی و هر تداعی‌اش بر رفتار تو اثر دارد، من این را می‌دانم. کافی‌ست صورتت در هم برود تا همه چیز برایم تمام شود. نامه‌های عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
از اینجا به بعد سخت خواهد بود و من هم آن را به همان خوبی درک می‌کنم که تو. الآن برایم آسان است که روشنی و نیکی بینمان را تصور کنم؛ اما می‌دانم که زمانی از راه می‌رسد که حضور خودت و حضور زندگی‌ات مرا تلخ، بدجنس، خودخواه، منزجر و بی‌رحم می‌کند و آنگاه حتی به عشقمان هم پشت خواهم کرد. آنجاست که انتظار دارم کمکم کنی و می‌دانم که هر چقدر هم این وظیفه سخت باشد تو بلدی فاتحانه از آن بیرون بیایی، اگر مرا دوست داشته باشی. تو قبلاً بارها این کار را کرده‌ای. من هم سعی می‌کنم همین‌طور عمل کنم. برای همین است که باید تمام انرژی و نیرویمان را در این راه جمع کنیم و باید با لذت و امیدواری انجامش دهیم. نامه‌های عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
این قابل تصور است که اگر واقعاً بخواهیم، بتوانیم به‌شکلی کاملاً شخصی و انفرادی تصمیم بگیریم زندگی‌ای بی‌سروصدا در پیش بگیریم. نیازی به کسب تأیید دیگران نیست. لازم نیست برایمان اهمیتی داشته باشد که آیا دیگران نیز با دیدگاه ما موافق هستند یا خیر. ترجیح می‌دهیم فکر کنیم که استقلال تام داریم. اما در عمل تفاوت بسیاری ایجاد می‌کند که آیا احساس می‌کنیم که این کاری عادی است (به این معنا که انتظار داشته باشیم که بسیاری از دیگر افراد هدف از این کار را درک کنند و ما را تصدیق کنند) یا اینکه حس می‌کنیم قدری عجیب است (به این معنا که به شکلی غیرمنتظره جلب توجه می‌کند یا حتی عدم موافقت به بار می‌آورد). ما در واقع حیواناتی بسیار بسیار اجتماعی هستیم، یعنی از رفتارهای اطرافیانمان بی‌شمار سرنخ جذب می‌کنیم که چه چیزی مهم است و چه چیزی مهم نیست. البته روشن است که این فرآیند همیشگی و مطلق نیست، اما دریافت کلیِ ما از آن‌چه عادی و طبیعی است، نیروی قدرتمندی است که رفتار و تفکر ما را شکل می‌دهد. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
هم‌چنین این یک قانون روان‌شناسانه است که کسانی که بیش از همه جذب آرامش می‌شوند، در عین حال به احتمال زیاد بسیار زودرنج و ذاتا مستعد اضطراب زیاد هستند. تصویر ما از شخصی که عاشق آرامش است تصویر نادرستی است؛ تصورمان این است که از جملهٔ بی‌تشویش‌ترین گونه‌ها هستیم. بر اساس پیش‌فرض پس‌زمینه‌ایِ بسیار گمراه‌کننده‌ای عمل می‌کنیم که عاشق کسی است که واقعاً در آن چیز خوب و ماهر است. اما کسی که عاشق چیزی است، کسی است که عمیقاً می‌داند چقدر فاقد آن است؛ بنابراین می‌داند که چقدر به آن نیازمند است. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
تقریباً توهین‌آمیز است که بپرسیم مطالعهٔ تاریخ اصلاً چه دردی را از ما دوا می‌کند. تاریخ یکی از معتبرترین و قدیمی‌ترین دانش‌های انسان است. بی‌آنکه خیلی فکر کرده باشیم، فرض طبیعی‌مان این است که شناخت رویدادهای گذشته قاعدتا باید برایمان سودمند باشد هرچند دقیقاً گفته نمی‌شود منظور چه نوع سودی است. ممکن است آن‌ها که عهده‌دارِ قدرت سیاسیِ کشورها هستند، بتوانند از تاریخ راهنمایی‌هایی عملی و کاربردی اخذ کنند تا دریابند مثلاً چگونه از جنگ همزمان در دو جبهه دوری جویند و یا صنعتی شدنِ بسیار سریع چه تبعاتی دارد. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
این یعنی اساساً می‌توانیم بکوشیم آگاهانه موسیقی‌ای خلق کنیم که با نیازهای عاطفی‌مان تناسب داشته باشد؛ این کار فرق چندانی با تلاش‌های پژوهشگران علم پزشکی که داروهایی برای بهبود ناخوشی‌های روانی ما می‌سازند، ندارد. امروزه این کار چندان خلاقیت ارزشمندی به‌حساب نمی‌آید. اما همیشه چنین نبوده است. در دوره‌ای که بزرگترین نوابغ موسیقی دنیا طبق اصول دینی عمل می‌کردند، عموم آهنگسازان به شکلی هدفمند می‌کوشیدند شنونده را به چارچوب ذهنی خاصی نزدیک کنند و اغلب هدفشان ایجاد حس آرامش درونی بود. برای مثال فرد هنگام شنیدنِ اجرای «آوه ماریا» ی شوبرت (که در سال ۱۸۲۵ ساخته شد) احساس می‌کرد که با مهربانی و به‌آرامی او را در آغوش کشیده‌اند: شنونده با هیچ نکوهش و سرزنشی روبه‌رو نمی‌شد بلکه درک و همدلیِ ژرف و بی‌پایانی با دردها و رنج‌های خویش احساس می‌کرد. موسیقی روح ما را اعتلا می‌بخشد و به‌نرمی حواس ما را از علل بی‌واسطهٔ پریشان‌حالی‌مان پرت می‌کند (همان‌طور که والدین می‌کوشند حواس کودک بی‌قرار را پرت کنند). آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
نکته‌ای که لالایی آشکار می‌کند و ما را به فروتنیِ بیشتری فرامی‌خواند، این است که لزوماً شعرِ لالایی نیست که آرامش ما را بیشتر می‌کند. نوزاد هنگام شنیدن لالایی معنای ترانه را نمی‌فهمد، با این حال صدای لالایی کماکان تأثیرش را دارد. نوزاد به ما نشان می‌دهد که همهٔ ما انسان‌ها مدت‌ها پیش از آنکه موجوداتی فهمنده باشیم که می‌تواند معنای کلمات را رمزگشایی کند، موجوداتی آهنگ‌دوست هستیم به ویژگی‌های اصوات عکس‌العمل نشان می‌دهیم. بنابراین ما در بیش از یک سطح ارتباطیِ واحد عمل می‌کنیم و گاهی اوقات جنبه‌های موسیقایی تأثیری شدید و اساسی بر ما دارند. البته به‌عنوان یک انسان بالغ، ما با ارتباط معناشناختی بیشتر آشنا هستیم: ما معنا و محتوای کلمات و جملات مورد استفادهٔ دیگران را درک می‌کنیم. اما یک سطح ارتباطی حس‌گرانه نیز وجود دارد که در آن لحن صدا، ریتم و زیر و بمیِ اصواتی که می‌شنویم، تأثیری بسیار بیشتر از هر حرفی دارد که دیگری ممکن است به ما بزند. موسیقیدان در برخی موارد می‌تواند بر تمام آنچه فیلسوف قادر به بیانش است، پیشی بگیرد. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
به دلیلی دیگر نیز همکاری دشوار است؛ چون همهٔ افراد در پسِ نمود ظاهری خویش افرادی عجیب و غریب هستند، از همین رو نیازمند توانایی‌ها و پیشرفت‌های خاصی هستیم تا بتوانیم عملاً بهترین نتایج را از همکاری دیگران بگیریم. ما صرفاً به این دلیل از همکاری با دیگران دلسرد نمی‌شویم که همکاری کار سختی است، بلکه دلیلش این است که همکاری سخت‌تر از آن چیزی است که به‌نظرمان باید باشد. وقتی تفاوت‌های درونیِ عجیب و غریب دیگران (و خودمان) را بپذیریم آن‌گاه این تصور دقیق در ذهنمان شکل می‌گیرد که اتفاقاً پیش بردن همکاری با دیگران کاری بسیار بغرنج است؛ به‌احتمال بسیار زیاد با موانع بسیاری مواجه خواهیم شد که حل و فصل کردنشان زمان زیادی می‌برد. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
ما عمدتاً اصرار داریم که احساس‌مان در مورد دیگران (و چیزهایی که فکر می‌کنیم در ذهنشان می‌گذرد) را با توجه به تجربه‌های خودمان بازسازی کنیم. خیلی برایمان سخت است که با آرامش و به‌روشنی تصور کنیم که دیگران چه بسا اصلاً شبیه ما نباشند. دیگران مهارت‌ها، ضعف‌ها، انگیزه‌ها و ترس‌های متفاوتی دارند. گویی مغز انسان به نحوی تکامل یافته که لازم نبوده این مشکل خاص را در نظر بگیرد. گویا در عمدهٔ تاریخ بشر برای بقای فردی و گروهی چندان نیازی نبوده که بشر در عملکردهایش این مسئله را در نظر بگیرد که افراد دیگر از نظر عملکرد ذهنی چقدر با ما تفاوت دارند. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
به‌لحاظ نظری، کار آن بخشی از زندگی است که در آن چیزهایی به انجام می‌رسند؛ هنگام کار، وقتمان را هدر نمی‌دهیم یا مشغول رؤیاپردازی نمی‌شویم؛ بلکه ایده‌ها عملی می‌شوند، پیشرفت رخ می‌دهد و نتایجی ملموس به بار می‌آید. و در مقیاس بزرگ چه بسا عمیقاً تحت‌تأثیر دستاوردهای جمعیِ کار و تلاش بشر قرار گیریم: کار باعث خلق شهرها و خطوط هوایی می‌شود، باعث ساخته شدن مدارس و بیمارستان‌ها می‌شود، زنجیره‌های تأمین جهانی را به‌وجود می‌آورد و ابتکاراتی حیرت‌انگیز را به منصهٔ ظهور می‌رساند. اما وقتی از نزدیک‌تر نگاه می‌کنیم و متوجه می‌شویم که این اتفاقات روز به روز به چه نحوی پیش می‌روند، همه‌چیز متفاوت به‌نظر می‌رسد. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
ما اغلب با افرادی در عرصهٔ عمومی روبه‌رو می‌شویم که در برون‌سازیِ استعدادهای خود و عمل کردن در راستای بلندپروازی‌هایشان بسیار خوب عمل می‌کنند. بیشتر در مورد همین‌گونه افراد است که حرف به گوش‌مان می‌رسد، در حالی که در واقع این‌گونه افراد بسیار نادر هستند و در نتیجه نمی‌توانند مبنایی معقول یا مفید برای مقایسه باشند. برای ما بهتر است در مورد طیف متفاوتی از نمونه‌های شغلی بشنویم که یک الگوی دیگر و استانداردتر را از خود به نمایش می‌گذارند: یعنی کسانی که به مفروضات اشتباه می‌چسبند، وارد مسیرهای اشتباه می‌شوند، با احتیاط تمام از مسیرهایی دوری می‌کنند که بعداً مشخص می‌شود بهترین گزینه بوده است و خود را با اشتیاق تمام وقف سلسله اعمالی فاجعه‌بار می‌کنند. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
ما نیاز به ندایی جایگزین داریم تا جلوی ترس‌هایی که باعث گریزمان از مسائل می‌شوند را بگیرند؛ ندایی که توانایی‌های نهفته‌مان را به ما یادآور شود که ترس‌های فعلی مانع شکوفایی آن‌ها شده است. در مغز ما فضای بزرگ و غارمانندی وجود دارد که شامل صدای همه کسانی است که تاکنون می‌شناخته‌ایم. باید یاد بگیریم نداهای غیرمفید را خاموش و بر نداهایی تمرکز کنیم که ما را در شرایط دشوار هدایت می‌کنند. دانستن این که فارغ از تمام اتفاقات بیرونی، در هر صورت، ما را دوست می‌دارند، شرایط ایده‌آلی فراهم می‌کند تا زندگی را پیش ببریم. این شرایط به ما انرژیِ لازم برای خطر کردن و مقاوم بودن را می‌دهد، بدون اینکه اضطراب حاد مانع عملکرد خوب ما شود. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
اغلب نه‌تنها به این خاطر آزرده می‌شویم که باید چیزی را به دیگری بیاموزیم، بلکه به این خاطر نیز عصبی می‌شویم که «دانش‌آموز» آن مسئله را اصلاً نمی‌داند؛ که البته ناآگاهیِ وی مرتبط است با سطح تحصیلات، پس‌زمینه، میزان حقوق و غیره. ما معمولاً در پس ذهنمان از اینکه کسی از چیز مهمی اطلاع ندارد بسیار بیزاریم، با وجود اینکه هرگز فرصت یادگیری برای آن شخص فراهم نشده است. شدت این نومیدی به‌قدری است که ما را از ثبات لازم برای آموختن این نکته به وی محروم می‌کند که به دیدگاه ما احترام بگذارد (و چه بسا بعدها در عمل دیدگاه ما را در پیش بگیرد). آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
معلم خوب می‌داند که برای آموزش موفق، زمان‌بندی، امری حیاتی است. ما ناخودآگاه تمایل داریم به‌محض اینکه مشکلی پیش می‌آید در همان لحظه درسِ مربوط به آن مشکل را آموزش دهیم، به جای اینکه صبور باشیم تا فرصت مناسبی پیش آید که دانش‌آموز با احتمال بیشتری به آن توجه نشان دهد (این فرصت ممکن است چند روز بعد پیش آید). و بدین ترتیب معمولاً شرایط را طوری رقم می‌زنیم که پیچیده‌ترین و دشوارترین کارهای آموزشی خود را زمانی برای دانش‌آموز توضیح می‌دهیم که خود تحت فشار زیادی هستیم و دانش‌آموز نیز خسته و یا عصبی است. باید یاد بگیریم که همچون ژنرالی چیره‌دست عمل کنیم که می‌داند چگونه منتظر بماند تا بهترین شرایطِ انجام حرکت ایجاد شود. حتی می‌توان گفت باید مکتبی فکری تأسیس کنیم که موضوع اصلی‌اش زمان‌بندیِ مناسب برای حل موضوعات مهم و دشوار باشد؛ تا در این مکتب نسل به نسل داستان‌هایی در این مورد نقل شوند که چگونه پس از سال‌ها تلاش بی‌نتیجه و تکرار حملات رودرروی بی‌فکرانه، معلمی بزرگ صبورانه کنار دستگاه ظرف‌شور مکث کرد تا وقتی که همسرش روزنامه را کنار گذاشت، در مورد تعطیلات پیش رو فکر کرد و بعد با دقت تمام نکته‌ای را بیان کرد که مدت‌ها در ذهنش حلاجی کرده بود، و سرانجام معلمِ داستان، به فتحی عظیم در امر آموزش دست یافت. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
یکی از راه‌های اصلیِ دستیابی به آرامش، داشتنِ قدرت تشخیص و تمیز است؛ اینکه بتوانیم حتی در وضعیت‌های بسیار چالش‌برانگیز بین عملی که یک شخص انجام می‌دهد و عملی که مد نظرش بوده، فرق بگذاریم.
در عرصهٔ قانون، این تمایز را با دو مفهوم متمایزِ قتل و قتلِ نفس پاس داشته‌اند. نتیجهٔ هر دو چه بسا یکی باشد: بدنی بی‌جان در حمامی از خون. اما در مجموع حس می‌کنیم از لحاظ نیتِ شخصی که مرتکبِ عمل شده است، تفاوت بزرگی در کار است.
دلیل بسیار خوبی وجود دارد که چرا باید به نیاتِ افراد اهمیت بدهیم: چون اگر عمل وی عمدی بوده باشد، آن‌گاه وی سرچشمهٔ خطری همیشگی ست و چه بسا عمل خویش را تکرار کند؛ بنابراین جامعه باید از خطر وی مصون بماند. اما اگر عملی تصادفی بوده باشد، وی باید عذرخواهی قلبی نموده و آسیب را جبران نماید، که ضرورت اِعمال مجازات را بسیار می‌کاهد.
آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
چیزی که در اینجا می‌بینیم، نمونه‌هایی از اصول طبیعی انسان است: اصلِ ضعفِ قدرت. در این حالت هر ویژگی خوبی که یک شخص دارد، در برخی شرایط همراه با یک ضعف مرتبط خواهد بود. کسی که به‌طور هیجان‌انگیزی خلاق و مبتکر است احتمالاً کارهای عملی و روزمره را به‌سختی انجام می‌دهد. کسی که به‌طور حیرت‌انگیزی به کاری تمرکز دارد، به همان دلیل احساس می‌کند که مجبور است انتظارات کار خود را بر علایق و نیازهای شما ترجیح دهد. شخصی که شنونده و همدل خوبی است، گاه به فردی مردد تبدیل می‌شود، زیرا ذهن تیزی دارد که نکات خوب جنبه‌های مخالف را با هم ببیند. فردی که بسیار پرانرژی است و از نظر جنسی ماجراجوست و با وفاداری دست و پنجه نرم می‌کند. فرد بسیار پرحرف ممکن است بخواهد تا سه نیمه شب بیدار بماند و صحبت کند و وقتی به او یادآوری کنید که باید زود بیدار شود و بچه‌ها را به مهدکودک ببرد، واکنش بدی نشان خواهد داد. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
راه‌حل تمام این مشکلات این است که تصویری جدید و دقیق‌تر از عملکرد عاطفی را برای خود هنجارسازی کنیم: اینکه روشن کنیم شکننده بودن و نیاز همیشگی به قوت قلب داشتن، به‌ویژه در مورد رابطهٔ جنسی، نشان از پختگی و سلامت ما دارد. به این دلیل رنج می‌بریم که زندگی بزرگسالی، یک تصویر بیش از حد قوی از نحوهٔ عملکرد به ما تحمیل می‌کند. زندگی بزرگسالی سعی می‌کند به ما آموزش دهد به‌طور غیرمعقولی مستقل و آسیب‌ناپذیر باشیم. به ما پیشنهاد می‌دهد که درست نیست بابت چند ساعت دوری، از او بخواهیم به ما نشان دهد که ما را دوست دارد. یا اینکه به این خاطر که در مهمانی توجه زیادی به ما نکرده و وقتی می‌خواستیم مهمانی را ترک کنیم او دوست داشت بماند، از او بخواهیم ثابت کند از ما دل نکنده است. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
ما همیشه رؤیای عشقی شادکام را داشته‌ایم. در کل تاریخ، فقط در دورهٔ اخیر است که به این تصور رسیده‌ایم که این رؤیاها می‌توانند در ازدواج به ثمر بنشینند. مثلاً یک اشراف‌زاده در قرن ۱۸ فکر می‌کرد ازدواج یک امر ضروری برای تولیدمثل، تملک و همبستگی اجتماعی است. این انتظار وجود نداشت که ازدواج بتواند فراتر از این چیزها به شادکامی مشترک بینجامد، این شادکامی مختص روابط خارج از ازدواج بود. در این روابط بود که انتظار روابطی پرمهر و پیچیده را داشتیم؛ جنبه‌های عمل‌گرایانهٔ روابط مختص به یک عرصه بود و شوق عاشقانه به نزدیکی و وصال کاملاً به عرصهٔ دیگری تعلق داشت. در دوره‌های اخیر است که ایده‌آلیسم عاطفیِ ماجراهای عاشقانه در قلمرو ازدواج نیز امکان‌پذیر و حتی ضروری دانسته شده است. البته این انتظار را داریم که در مسیر وصال مشکلات واقعی مهمی وجود داشته باشد، از جمله نرخ متغیر رهن خانه و هزینهٔ صندلی خودرو مخصوص کودکان؛ اما در عین حال انتظار داریم رابطه بتواند اشتیاق ما را به تفاهم ژرف و مهرورزانه برآورده کند.
انتظارات ما همه‌چیز را خیلی سخت می‌کنند.
آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
انتظارات ما هیچ‌وقت بیشتر و مشکل‌سازتر از انتظاراتی نیست که در عشق داریم. در جوامع ما تصوراتی شتاب‌زده در باب زندگی مشترک شایع است. البته دشواری‌های رابطه را همیشه در اطراف خود مشاهده می‌کنیم؛ جدایی، قطع رابطه و طلاق بسیار اتفاق می‌افتد و تجارب گذشتهٔ ما نیز در این مورد بسیار آمیخته و متنوع‌اند. اما قابلیت عجیبی داریم که این اطلاعات را نادیده بگیریم. ایده‌های بسیار بلندپروازانه‌ای در مورد شکل رابطه داریم و نیز آنچه در نهایت برای ما به ارمغان می‌آورد، حتی اگر هرگز چنین رابطه‌ای را عملاً در بین اطرافیان خود ندیده باشیم. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
زندگیِ ما شدیداً تحت‌تأثیر یکی از خصلت‌های عجیب ذهن انسان است که کمتر به آن توجه می‌کنیم؛ ما موجوداتی هستیم عمیقاً تحت‌تأثیر انتظارات و توقعات. ما در مورد اینکه اوضاع باید چگونه باشد تصوراتی ذهنی داریم که در مغزمان لانه کرده‌اند و هرجا می‌رویم، با ما هستند. چه بسا اصلاً متوجه نباشیم که اوهام و تصورات خامی در ذهن داریم. اما انتظاراتمان تأثیر شدیدی بر عکس‌العمل ما نسبت به اتفاقات دارند. همواره در چارچوب این انتظارات است که رویدادهای زندگی‌مان را تفسیر می‌کنیم. بر اساس محتوای انتظاراتمان است که برخی لحظات زندگی را لذت‌بخش و برخی را بسیار پیش‌پاافتاده یا نامنصفانه می‌دانیم.
چیزی که ما را خشمگین می‌کند اهانت به انتظاراتمان است. چیزهای زیادی هستند که آن‌طور که دوست داریم از آب درنمی‌آیند، اما ما را عصبانی نمی‌کنند.
آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
آن‌طور که در رابطه به‌شدت بدرفتاری می‌کنیم، در هیچ‌جای دیگر این رفتارها از ما سر نمی‌زند. ما در رابطه به افرادی تبدیل می‌شویم که دوستانمان حس می‌کنند تاکنون شناخت درستی از ما نداشته‌اند. استعداد حیرت‌انگیزی برای پریشانی و خشم در خود کشف می‌کنیم، سرد و عصبانی می‌شویم و در را محکم می‌کوبیم. دشنام می‌دهیم و زخم‌زبان می‌زنیم. امیدهای بلندبالای خود را وارد رابطه می‌کنیم اما در عمل به نظرمان می‌رسد گویی این رابطه مشخصاً طوری طراحی شده که پریشانی ما را به حداکثر برساند. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
کایرا همیشه توانایی خاصی در دست‌هایش داشت. وقتی هنوز یک بچهٔ کوچک بود، مادرش طرز استفاده از سوزن را به او یاد داده بود، این‌که چه‌طور آن را از میان پارچه رد کند و طرح‌هایی با نخ‌های رنگی خلق کند. اما به‌تازگی و به‌طور ناگهانی، این مهارت تبدیل به چیزی فراتر از یک توانایی ساده شده بود. در یک شکوفایی حیرت‌آور مهارت او فراتر از تعلیمات مادرش شده بود. حالا، بدون دستورالعمل و تمرین و درنگ، انگشت‌هایش راه خود را، برای حرکت و بافتن طرح‌هایی خارق‌العاده با رنگ‌هایی بی‌نظیر، حس می‌کردند. او نفهمید چگونه این دانش را کسب کرده است. اما وجود داشت، در انگشت‌هایش، و حالا با لرزشی اندک، اشتیاق خود را برای شروع نشان می‌دادند. در جستجوی آبی‌ها لوئیس لوری
* احمد حق ندارد کاری کند که آیدا از او برنجد زیرا در این صورت همهٔ دنیا خواهند گفت که احمق است، زیرا احمدی که آیدا را می‌پرستد، اگر او را برنجاند، فی‌الواقع یک تخته‌اش کم است. با وجود این اگر یک بار ضرورتی احمد بی‌چاره را ناگزیر کرد که عملی برخلاف میل خود انجام دهد، و این عمل سبب آزردگی آیدا شد، آیدا می‌تواند یکی از دو گوش احمد را ببرد یا دماغش را گاز بگیرد یا سرش را با ترب سیاه و آب فلفل سبز بشوید و جوهر خردل به گلویش بریزد، ولی مطلقاً حق ندارد که در برابر گناه الزامی احمد از او قهر کند یا ترش‌رویی نشان بدهد، زیرا در این صورت، جزای احمد از گناهش سنگین‌تر خواهد شد… به طور خلاصه، آیدا حق دارد هر بلایی که می‌خواهد به سر احمد درآورد، اما انتقام گرفتن از طریق بداخلاقی و کج‌خلقی اکیداً ممنوع است. مثل خون در رگ‌های من (نامه‌های احمد شاملو به آیدا) احمد شاملو
«پول رو انتخاب می‌کنید؟ چرا؟» «خب زیبایی همیشگی نیست، داشتن دانش هم خوبه اما پول شکم گرسنه رو سیر می‌کنه. من اگه پول داشته باشم می‌تونم هر چیزی رو که می‌خوام یاد بگیرم. می‌تونم کتاب و معلم داشته باشم. پول به شما حق انتخاب می‌ده، بهتون آزادی عمل می‌ده و توانایی این رو می‌ده که از دیگران مراقبت کنید. آره من پول رو انتخاب می‌کنم» راز مادرم جی ویتریک
- نقطه‌قوت عادات این است که می‌توانیم کارهایمان را بدون تأمل انجام دهیم. نقطه‌ضعفشان این است که دیگر به خطاهای کوچکمان در اجرای امور توجه نمی‌کنیم.
- عادت‌ها + رویکرد حساب‌شده = تسلط
- انعکاس و بازبینی، پروسه‌ای است که به شما اجازه می‌دهد نسبت به عملکردتان در گذر زمان آگاه شوید.
- هرقدر بیشتر به هویتتان وابسته شوید، امکان رشد فراتر نسبت به آن دشوارتر خواهد شد.
عادت‌های اتمی جیمز کلیر
نقطه‌قوت عادت‌ها این است که می‌توانیم کارها را بدون تأمل انجام دهیم. نقطه‌ضعف آن‌ها این است که شما به اجرای کارها به شیوه‌ای معین خو می‌گیرید و دیگر به خطاهای کوچکتان توجهی نمی‌کنید. پیش خودتان فرض می‌کنید که به‌واسطهٔ کسب تجربه، رو به بهبود هستید. اما در واقعیت صرفا عادت‌های کنونی‌تان را به کار می‌گیرید - نه اینکه بهترشان کنید. در واقع، برخی تحقیقات نشان داده‌اند که وقتی در یک مهارت تسلط یافتید، معمولا به‌مرور زمان عملکردتان اندکی تضعیف می‌شود. عادت‌های اتمی جیمز کلیر
اگر بتوانید حوزه‌ای که احتمال موفقیتتان در آن بیشتر است را بیابید، گام بزرگی را برای حفظ انگیزه و احساس موفقیت برداشته‌اید. از نظر تئوری، می‌توانید تقریبا از هر چیزی لذت ببرید. در عمل، احتمالا از چیزهایی لذت می‌برید که برای شما به‌سادگی حاصل می‌شوند. افرادی که در یک حوزهٔ بخصوص استعداد دارند، شایستگی بیشتری در آن وظیفه خواهند داشت و به خاطر انجام کار خوبشان مورد تمجید قرار می‌گیرند. آن‌ها انرژی خود را از دست نمی‌دهند، زیرا پیشرفت می‌کنند و پاداش‌هایی همچون حقوق بیشتر و فرصت‌های بهتر را دریافت می‌کنند که همین امر نه‌تنها خوشحال‌ترشان می‌کند بلکه موجب تحریکشان برای ایجاد کارهای باکیفیت‌تر می‌شود. این یک چرخهٔ پیشرفت است. عادت‌های اتمی جیمز کلیر
- قانون سوم تغییر رفتار می‌گوید «آن را ساده کنید».
- موثرترین فرم یادگیری، تمرین کردن است نه برنامه‌ریزی.
- بر روی عمل کردن تمرکز کنید، نه حرکت کردن.
- شکل‌دهی به عادت، پروسه‌ای است که در آن، رفتار به‌تدریج و از طریق تکرار به سمت ناخودآگاه حرکت می‌کند.
- مدت‌زمانی که یک عادت را اجرا می‌کنید، به‌اندازهٔ تعداد دفعاتی که آن عادت را انجام می‌دهید اهمیت ندارد.
عادت‌های اتمی جیمز کلیر
- معکوس قانون اول تغییر رفتار این است که «آن را مخفی کنید».
- زمانی که یک عادت شکل گرفت، احتمال اینکه فراموش شود اندک است.
- افرادی که کنترل زیادی بر روی خودشان دارند، کمتر از سایرین با موقعیت‌های وسوسه‌انگیز مواجه می‌شوند. برای آن‌ها نادیده‌گیری وسوسه ساده‌تر از مقاومت در برابر آن است.
- یکی از عملی‌ترین راه‌های حذف یک عادت بد این است که کمتر در معرض سرنخ‌های محرک آن قرار بگیرید.
- کنترل شخصی یک استراتژی کوتاه‌مدت است و برای بلندمدت جواب نمی‌دهد.
عادت‌های اتمی جیمز کلیر
هر قدر یک رفتار بیشتر به‌صورت خودکار صورت گیرد، احتمال اینکه آگاهانه و با تفکر قبلی آن را انجام دهیم، کاهش می‌یابد. و وقتی یک کاری را پیش‌تر، هزار بار انجام داده‌ایم، کم‌کم به آن سرسری نگاه می‌کنیم. فرض می‌کنیم که دفعهٔ بعد هم مثل آخرین بار انجام می‌شود. آن‌قدر به کارهای همیشگی‌مان عادت می‌کنیم که دیگر از خودمان نمی‌پرسیم که انجام چنین کاری درست است یا خیر. بسیاری از نقصان‌های عملکردی ما را می‌توان تا حد زیادی به فقدان خودآگاهی نسبت داد. عادت‌های اتمی جیمز کلیر
تمایل‌ها در افراد مختلف، متفاوتند. از نظر تئوری، هر خرده اطلاعاتی می‌تواند به یک تمایل دامن بزند، اما عملا افراد مختلف با سرنخ‌های متفاوتی تحریک می‌شوند. یک قمارباز با کشیدن اهرم ماشین اسلات است که جرقه‌ای در ذهنش زده می‌شود و موج شدیدی از تمایل به این کار وجودش را فرا می‌گیرد. اما برای کسی که به‌ندرت قمار می‌کند، سروصدا و شکوه کازینو صرفا یک پارازیت نه‌چندان مهم است. سرنخ‌ها تا زمانی که تفسیر نشوند، بی‌معنی هستند. افکار، احساسات و عواطف ناظر است که یک سرنخ را به تمایل و وسوسه تبدیل می‌کند. عادت‌های اتمی جیمز کلیر
احترام حقیقی به هنر لزوماً مطالعهٔ بی‌پایان آن نیست؛ این است که خوبی‌ای را که با قدرت در آن به نمایش درآمده است به حوزهٔ عمل بکشانیم. علاقه به هنر اغلب مردم را به سمت هنرمند شدن یا محقق دانشگاهی شدن کشانده است، درحالی‌که می‌توانستند وارد تجارت، خدمات مشاورهٔ شغلی و جذب نیرو، دولت، مؤسسات زوج‌یابی، تبلیغات یا زوج‌درمانی شوند. کار کردن در این مشاغل به معنای پایین آمدن از سطوح ایده‌آل درک هنر نیست. این‌ها در واقع مکان‌هایی هستند که ارزش‌هایی که به طور سنتی در هنر بررسی شده و گسترش یافته‌اند می‌توانند به طور نظری جدی گرفته و واقعی شوند. هنر همچون درمان آلن دوباتن
وقتی معشوق ما برای پیدا کردن جای گرینلند روی نقشه تقلا می‌کند این لحظهٔ کوچک تردید جذاب است، چون از احساس قدرتمند الویت‌هایش و طبیعت اهل عملش حرف می‌زند؛ هیچ‌وقت برایش مهم نبوده است که گرینلند در شرق کانادا واقع شده و برای‌مان تحسین‌برانگیز است که این سختی و شجاعت را دارد که فقط به چیزهایی که مهم هستند اهمیت بدهد.
آرزو داریم کسی را بیابیم که همان‌قدر که فان در گوس نسبت به سایه‌های زنبقش حساس بوده است، نسبت به جزئیات شخصیت‌مان، حرکت بدن‌مان و ویژگی‌های درک جغرافیایی ما حساس باشد.
هنر همچون درمان آلن دوباتن
تعادل نداریم و بهترین وجوه‌مان را دیگر نمی‌بینیم. فقط یک نفر نیستیم. از خودهای متعددی ساخته شده‌ایم و تشخیص می‌دهیم که بعضی از این خودها از بعضی دیگر بهتر هستند. خودهای بهترمان را اغلب به طور اتفاقی می‌بینیم و آن هم وقتی که دیگر بسیار دیر است؛ در ارتباط با بزرگ‌ترین آرزوهای‌مان از ضعف اراده در رنج‌ایم. نه این‌که ندانیم چه‌طور رفتار کنیم، صرفاً نمی‌توانیم براساس بهترین بینش‌های گاه‌گاه خود عمل کنیم؛ چون به اَشکالِ به‌اندازهٔ کافی قانع‌کننده‌ای در اختیار ما نیستند. هنر همچون درمان آلن دوباتن
بسیاری از بهترین آثار هنری که در طول تاریخ خلق شده‌اند آشکارا درگیر یک مأموریت اخلاقی بوده‌اند: تلاشی برای تشویق خودِ بهتر ما از طریق پیام‌های رمزی پندواندرز. ممکن است آثار هنری‌ای را که به ما پند می‌دهند هم دستوری و هم غیرضروری بدانیم، اما اگر این‌طور فکر کنیم فرض را بر این گذاشته‌ایم که تشویق شدن به فضایل، همیشه نقطهٔ مقابل آن چیزی است که دوست داریم. بااین‌حال در واقع وقتی آرام‌ایم و تحت‌فشار انتقادها نیستیم بیشترمان به خوب بودن تمایل داریم و تذکرهای جورواجور برای خوب بودن به‌نظرمان اشکالی ندارد؛ فقط هر روز این‌قدر پُرانگیزه نیستیم. در ارتباط با آرزوی‌مان برای خوب بودن از آن چیزی رنج می‌بریم که آن را ارسطو «آکرازیا» ، یا ضعف اراده، نامیده است. می‌خواهیم در روابط‌مان خوب عمل کنیم، اما تحت‌فشار که هستیم اشتباه می‌کنیم. می‌خواهیم بازدهی‌مان را افزایش دهیم، اما در مرحلهٔ بحرانی انگیزه‌مان را از دست می‌دهیم. در این وضعیت می‌توانیم از آثار هنری که ما را تشویق می‌کنند بهترین نسخه‌های خودمان باشیم بسیار سود ببریم، چیزی که در صورت وجود ترس بیمارگون از دخالت‌های بیرونی یا گمان کمال به خود بردن صرفاً مایهٔ نفرت‌مان می‌شد. هنر همچون درمان آلن دوباتن
در بیشتر تاریخ عشق عاطفی چیز مثبتی نبود و همچون امروز تقدیس نمی‌شد. در واقع، تا اواسط قرن نوزدهم، عشق همچون یک مانع روحی غیرضروری و احتمالاً خطرناک در برابر سایر عناصر مهم زندگی دیده می‌شد؛ عناصری مثل ازدواج با کشاورزی خوب و یا دامداری ثروتمند. افراد جوان اغلب به زور از اشتیاق‌های عاطفی‌شان به نفع ازدواج‌های اقتصادی فاصله می‌گرفتند. عملی که پایداری بیشتری هم برای خودشان و هم برای خانواده‌شان به ارمغان می‌آورد.
اما امروز همهٔ ما برای این نوع عشق رسماً دیوانه‌وار، هوش و حواسمان می‌پرد. این عشق بر فرهنگمان سیطره یافته است. هرچه دراماتیک‌تر، بهتر.
هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها مارک منسون
«اگه به مشکلی برخوردین، همین‌طور نشینید بهش فکر کنید؛ شروع کنین روش کار کردن. حتی اگه نمی‌دونین دارین چیکار می‌کنین، صرف عمل کار کردن روش، در نهایت باعث می‌شه که ایده‌های درست توی ذهن‌تون ظاهر بشن.» هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها مارک منسون
زندگی ندانستن و، با وجود ندانستن، عمل کردن است. تمام زندگی این‌طور است. هیچ‌گاه فرقی نمی‌کند. حتی وقتی که خوشحال هستید. حتی وقتی که عرش اعلی را سیر می‌کنید. این را هیچ‌وقت فراموش نکنید. هیچ‌وقت ازش نترسید. هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها مارک منسون
مردم بسیاری وقتی که درد، عصبانیت یا ناراحتی احساس می‌کنند، همه‌چیز را ول می‌کنند و سعی می‌کنند آن مشکل آنی را حل کنند. هدفشان این است که هرچه سریعتر به احساس خوب پیشین برگردند. حتی اگر معنایش مصرف مواد یا فریب دادن خودشان یا بازگشت به ارزش‌های مزخرفشان باشد.
یاد بگیرید رنجی را که برگزیده‌اید حفظ کنید. وقتی که یک ارزش جدید را انتخاب می‌کنید، دارید تصمیم می‌گیرید نوع جدیدی از رنج را به درون زندگی‌تان وارد کنید. آن را مزه‌مزه کنید، بچشید. با آغوش باز بپذیرید. بعد برخلاف آن عمل کنید.
هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها مارک منسون
اجتناب از شکست، چیزی است که وقتی بزرگ‌تر شدیم یاد می‌گیریم. مطمئنم که قسمت بزرگی از آن از سیستم آموزشی‌مان نشئت می‌گیرد که بر اساس عملکرد قضاوت می‌کند و کسانی را که عملکرد خوبی نداشته باشند مجازات می‌کند. بخش بزرگ دیگری از آن، از والدین سرزنشگر یا انتقادگری می‌آید که اجازه نمی‌دهند بچه‌هایشان به اندازهٔ کافی مرتکب خطا شوند، و آن‌ها را به خاطر امتحان کردن چیزی جدید یا برنامه‌ریزی نشده تنبیه می‌کنند. علاوه بر این‌ها، رسانه‌های جمعی را هم داریم که ما را پیوسته در معرض موفقیت درخشان پشت موفقیت درخشان قرار می‌دهند. درحالی‌که هزاران ساعت کار کسل‌کننده و طاقت‌فرسا را که برای دست‌یابی به آن موفقیت لازم بوده است، نشان نمی‌دهند. هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها مارک منسون
زمانی در دههٔ ۱۹۶۰ پرورش اعتمادبه‌نفس بالا و داشتن تفکرات و احساسات مثبت نسبت به خود، داغ‌ترین بحث در روان‌شناسی بود. تحقیقات نشان داده بود کسانی که نگاه مثبتی به خودشان دارند، معمولاً عملکرد بهتری دارند و مشکلات کمتری ایجاد می‌کنند. پژوهشگران و سیاست‌گذاران بسیاری در آن‌زمان باور کردند که افزایش اعتمادبه‌نفس یک جمعیت می‌تواند فواید اجتماعی بسیاری در پی داشته باشد: جرائم کمتر، نتایج آکادمیک بهتر، اشتغال بیشتر و کسری بودجهٔ پایین‌تر. در نتیجه با آغاز دههٔ بعد، یعنی دههٔ ۱۹۷۰ تمرین‌های اعتمادبه‌نفس به والدین آموزش داده شد، روان‌شناس‌ها، سیاست‌مدارها، و معلم‌ها بر آن تأکید کردند و در سیاست‌های آموزشی وارد شد. برای مثال، سیاست افزایش نمرات اجرا شد تا باعث شود کودکانی که موفقیت پایینی دارند، از کمبود موفقیت‌هایشان سرخورده نشوند. جوایز قلابی و پاداش برای شرکت در هرگونه فعالیت عادی و معمولی ابداع شد. مشق‌های بی‌معنی‌ای مثل نوشتن تمام دلایلی که فکر می‌کردند خاص هستند، یا پنج چیزی که بیشتر از همه راجع به خودشان دوست داشتند، به بچه‌ها داده می‌شد. هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها مارک منسون
مشکلات هیچ‌وقت متوقف نمی‌شوند. صرفاً تغییر می‌کنند یا به‌روز می‌شوند.
خوشحالی به‌دنبال حل کردن مشکلات به دست می‌آید. کلمهٔ کلیدی در اینجا حل کردن است. اگر از مشکلاتتان فرار می‌کنید یا احساس می‌کنید که هیچ مشکلی ندارید، در این صورت فقط خودتان را می‌آزارید. اگر حس می‌کنید مشکلاتی دارید که نمی‌توانید حل کنید، به همین ترتیب باعث می‌شود احساس بدبختی کنید. نکتهٔ سرّی، حل کردن مشکلات است، نه اینکه اصلاً مشکلی نداشته باشیم.
برای اینکه خوشحال باشیم نیاز به چیزی داریم که بتوانیم حل کنیم. به همین خاطر خوشحالی نوعی عمل است؛ فعالیت است، نه چیزی که همین‌طوری به شما عطا شود، نه چیزی که به طور جادویی در مقالهٔ ده مورد برتر در هافینگتن پست کشف کنید یا از هر مرشد و معلمی بیاموزید. خوشحالی ناگهان سبز نمی‌شود. وقتی پول کافی به دست آوردید که اتاق جدیدی به خانه‌تان اضافه کنید، خوشحالید. خوشحالی در هیچ مکان، ایده، شغل یا کتابی چشم به راه شما ننشسته است.
هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها مارک منسون
من روشنگری عملی را در پذیرش این ایده می‌بینم که برخی رنج‌ها همیشه اجتناب‌ناپذیرند؛ هر کاری بکنید باز هم زندگی پر است از شکست‌ها، فقدان‌ها، پشیمانی‌ها و حتی مرگ. چون وقتی تمام مزخرفاتی را که زندگی به سمتتان خواهد انداخت، بپذیرید (از من بشنوید، مزخرفات زیادی به سمتتان خواهد انداخت) ، از لحاظ روحی و روانی نسبت به آن آسیب‌ناپذیر خواهید شد. هرچه باشد، تنها راه غلبه بر درد این است که اول یاد بگیرید چطور آن را تحمل کنید. هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها مارک منسون
تا حالا دقت کرده‌اید که گاهی اوقات هرچه کمتر به چیزی اهمیت بدهید، عملکرد بهتری در آن خواهید داشت؟ دقت کرده‌اید که آدم‌های بی‌خیال اغلب به هدفشان می‌رسند؟ دقت کرده‌اید که گاهی‌اوقات، هنگامی که بی‌خیال چیزی می‌شوید، همه‌چیز خودش جفت‌وجور می‌شود؟
دلیلش چیست؟
وارونه نامیدن قانون وارونه بی‌دلیل نیست: رهایی از دغدغه‌ها تأثیر وارونه‌ای دارد. اگر دنبال کردن مثبت، به منفی می‌انجامد، پس دنبال کردن منفی هم به مثبت خواهد انجامید. رنجی که در باشگاه ورزشی تحمل می‌کنید، بر سلامتی و انرژی‌تان خواهد افزود. روراست بودن دربارهٔ نگرانی‌های درونی‌تان شما را در نظر دیگران با اعتماد به نفس‌تر و جذاب‌تر می‌کند. رنج رویارویی صادقانه چیزی است که بیشترین اعتماد و احترام را به روابط شما می‌آورد. تحمل رنج دردها و نگرانی‌هایتان، چیزی است که اجازه می‌دهد شجاعت و استقامت را در درونتان بپرورید.
هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها مارک منسون
می‌دانم یک مادرِکامل‌بودن دروغ است. مادرِبی‌عیب‌ونقص‌بودن محال است اما مادرِخیلی‌خوب‌بودن، در اکثراوقات، در واقع امکان‌پذیر است. من به وجود بهترین راه برای مادری‌کردن اعتقاد ندارم. درواقع، به‌نظر من تحمیل‌کردن ایدئال‌های فردی دیگر به نحوهٔ عملکرد خانواده تأثیر مخربی روی فرزندانمان خواهد داشت. خودت باش دختر ريچل هاليس
قضاوت‌کردن دیگران در واقع باعث می‌شود نسبت به انتخاب‌هایمان احساس امنیت کنیم. ایمان یکی از این مثال‌هاست. ما باور داریم که دین ما دین حقیقی است، بنابراین تمام مذاهب دیگر را رد می‌کنیم. حتی افراد هم‌مذهب، اصلاً چه می‌گویم، حتی افرادی که در یک کلیسا دعا می‌خوانند هم یکدیگر را به‌خاطر مؤمنِ‌واقعی‌نبودن قضاوت می‌کنند. من نمی‌دانم اصول دین شما چیست اما اصول دین من «خوش‌رفتاری با همسایه است» ، نه «خوش‌رفتاری با همسایه اگر آنها مثل من فکر و عمل کنند» و نه «خوش‌رفتاری با همسایه اگر آنها درست لباس بپوشند و درست حرف بزنند.»
فقط خوش‌رفتاری با آنها.
خودت باش دختر ريچل هاليس
عملکرد پول در جامعه مثل عملکرد هر نوع ویروسی در بدن می‌مونه: وقتی روح شخصی را که در وجودش لانه کرده کاملاً آلوده کرد برای پیدا کردن جسم و خون جدید به یک وجود دیگه سرایت می‌کنه. در دنیای ما، نام و اعتبار خانوادگی حتی ناپایدارتر از لذت جویدن یک تکه بادام شِکری‌یه. سایه باد کارلوس روییز زافون
پذیرای امواج عشق باشیم. ما فکر میکنیم استحقاق یا طرفیت عشق را نداریم. فکر می‌کنیم اگر اجازه دهیم عشق در ما نفوذ کند، خیلی احساسی و مهربان خواهیم شد. اما خردمندی به نام لوین چه خوب این مطلب را گفته که: (( عشق تنها عمل عقلانی ( منطقی) است)). سه‌شنبه‌ها با موری مرد پیر مرد جوان و بزرگترین درس زندگی میچ آلبوم
آدم می‌تواند چیزهایی را آرزو کند _ شاید سال‌ها _ تا زمانی که می‌داند آرزویش برآورده نخواهد شد. ولی هنگامی که ناگهان در برابر این امکان قرار می‌گیرد که رویاهایش جامه‌ی عمل بپوشند، آنگاه تنها یک چیز آرزو می‌کند، که ای کاش هرگز آن را آرزو نکرده بود. داستان بی‌پایان میکائیل انده
بعضی‌ها - که من هم یکی از آن‌ها هستم - از قصه هایی که پایان خوش دارند بدشان می‌آید. احساس می‌کنیم گول خورده ایم. روال بر ضرر است. تقدیر نباید متوقف شود. بهمنی که در مسیرش دریت در چند متری بالای سر یک روستا متوقف می‌شود نه فقط غیر طبیعی بلکه غیر اخلاقی عمل می‌کند. پنین ولادیمیر ناباکوف
بدان و مطمئن باش که همیشه در اشتباهی، چون پشت هر کدام از اسم‌های شوریدگی یک واقعیت گنگ و مبهم، سیاسی یا شخصی - مهم نیست کدامش - وجود دارد که کسی نمی‌تواند اسمش را به زبان بیاورد و مجبورت می‌کند به حق یا ناحق - فرقی نمی‌کند کدام - با لباس مبدل عمل چیزی را بپوشانی که جز شوریدگی، تشنگی، رنج، تمنا، عشقی که از نفرت تغذیه می‌کند یا نفرتی که از عشق تغذیه می‌کند نیست. خیال می‌کنی گرفتار ذهنیت شدی؟ نه، داری عینیت را تقویت می‌کنی؛ درست مثل رمان، که آخرسرش کلمات وارونه‌ی چیزی را که می‌خواهند می‌رسانند. سر هیدرا کارلوس فوئنتس
همه میدانند که سکنه ی این شهر، مردمان آلوده ای بودند. بی وجود آنها جهان جای بهتری شد. و البته لوط به زنش گفته بود که پشت سر خود را نگاه نکند تا چشمش به جایی که زمانی خانه و کاشانه ی آن همه مردم بود نیفتد. اما زن لوط برعکس به پشت سرش نگاه کرد و من به خاطر همین کار، دوستش دارم. زیرا عمل او کاری انسانی بود. و به ستونی از نمک تبدیل شد. بله رسم روزگار چنین است سلاخ خانه شماره 5 کورت ونه‌گات
_ اما آخر چرا باید به دیگران توجه کنم و آن‌ها را در نظر بگیرم؟…
_خوب اگر تو دنبال جوابی باشی که فقط منافع شخصی‌ات را تأمین کند، سخت در اشتباهی! این طوری فضا و محیط عقل عملی، یعنی اخلاق را نادیده گرفته‌ای. اخلاق خودش هدف است و در خدمت اهداف دیگر نیست. لازم نیست آدمیزاد پایبند به اخلاق باشد تا بقیه محترمش بدانند یا مثلاً به بهشت برود، بلکه آدم رفتاری اخلاقی دارد چون اخلاق این طور حکم می‌کند. رفتار اخلاقی برای خودش معتبر است و امر مطلق به حساب می‌آید.
محفل فیلسوفان خاموش نورا - ویتوریو هوسله
مادر می‌گوید با دانستن ابعاد دقیق هر چیز می‌توان آن را فتح کرد. می‌گوید باید خانه را فتح کرد. منظورش از فتح کردن قابل سکونت کردن است. اصولاً درباره هر چیزی که باید مالکش شود یا به کنترل خودش درش بیاورد همین را می‌گوید. مثلاً وقتی بی‌دلیل غمگین می‌شود و چند روزی توی خودش فرو می‌رود، عاقبت که با خودش می‌جنگد و از لاکش بیرون می‌آید، می‌گوید خودش را فتح کرده. وقتی بعد از چند هفته کار داروی جدیدی را که غالباً پماد است به عمل می‌آورد، می‌گوید آن را فتح کرده. در اصل این را از گوته یاد گرفته که جایی می‌گوید: اگر می‌خواهید انسان آزادی باشید باید هر روز آزادی را فتح کنید. باید اول فاتح خود بود، بعد خانه و بعد بقیه جهان، این یعنی باید دقیق به کوچک‌ترین علایم بدن خود، تغییرات در وضع باغچه یا حیاط یا دیوار کوچه توجه کرد. راهنمای مردن با گیاهان دارویی عطیه عطارزاده
خیلی کم پیش می‌آید که کسی به آدم پیشنهاد عملی و به درد بخور بدهد. معمولاً می‌گویند «نگران نباش» یا «همه چیز درست میشه» که نه تنها غیرکاربردی بلکه به شکل وحشتناکی زجرآور هستند، جوری که باید صبر کنی تا کسی که این حرف را به تو زده بیماری لاعلاجی بگیرد تا بتوانی با لذت تمام جمله‌ی خودش را به خودش تحویل بدهی. جزء از کل استیو تولتز
گذشته‌ها قابل تکرار نیستند همان‌طوری که از اسمش پیداست، آن زمان گذشته است. دوران جدید ممکن نیست مثل قدیم‌ها باشد و اگر اصرار بر این کار بورزید، مثل عده‌ای که با افسوس به آن نگاه می‌کنند، به نظر پیر و مستعمل می‌آیید. آدم هیچ وقت نباید به خاطر قدیم‌ها غصه بخورد. کسی که عزای گذشته را می‌گیرد، پیر و عزادار است. مفید در برابر باد شمالی دانیل گلاتائور
انسان در زندگی واقعی، چنانچه مجبور باشد، اگر بخواهد دوام بیاورد و از نفس نیفتد، باید دائماً با احساسات و عواطف خود به شکلی کنار بیاید: در آن موقعیت من نمی‌توانم عکس العمل نشان دهم! این یکی را باید قبول کنم! آن یکی را باید نادیده بگیرم! انسان دائماً احساسات خود را با اوضاع اطرافش تطبیق می‌دهد، با آن‌ها محتاط رفتار می‌کند، آنچه را دوست می‌دارد در قالب صدها نقش کوچک روزمره بروز می‌دهد، آن‌ها را متعادل و موزون می‌کند، برای این‌که ساختار کلی از هم نپاشد، چون خود جزئی از آن است. مفید در برابر باد شمالی دانیل گلاتائور
خیلی کم پیش می‌آید کسی به آدم پیشنهاد عملی و به درد بخور بدهد.
معمولا می‌گویند «نگران نباش» یا «همه چیز درست می‌شود».
که نه تنها غیر کاربردی بلکه به شدت زجر آور هستند،
جوری که باید صبر کنی تا کسی که این حرف را به تو زده بیماری لاعلاجی بگیرد تا بتوانی با لذت تمام جمله ی خودش را به خودش تحویل بدهی.
جزء از کل استیو تولتز
#خارپشت را ببین که در زیر ضربه‌های چوب بزرگ‌تر و زیباتر می‌شود. پیامبران را ببین که رنج‌ها و شکست‌ها بر قدرتشان می‌افزاید. چرم را ببین که دبّاغ، با داروهای تلخ و تیزش می‌مالد و عمل می‌آورد و مانند پر نرم و لطیف می‌سازد و آدمی را ببین که مانند پوست دباغت نشده، چون تلخی و ترشی بسیار ببیند پاک و مصفا می‌شود. به لطافت و شادابی دست می‌یابد. در جستجوی مولانا نهال تجدد
افرادی وجود دارند که در خاک مدفونشان می‌کنیم
اما قلبِ ما کفنِ کسانی می‌شود که
علاقه‌ی خاصی به آن‌ها داریم.
خاطراتِ آن‌ها هر روز با تپشِ قلبِ ما در هم می‌آمیزد
با هر نفس به آن‌ها می‌اندیشیم
و بر اساسِ قانونِ مهرآمیزِ تناسخِ روحی که خاصِ عشق است
در وجودِ ما زنده می‌مانند.
روحی در روحِ من زندگی می‌کند.
اگر کارِ نیکی انجام دهم یا سخنِ دل‌نشینی بگویم
این روح هم صحبت می‌کند و واردِ عمل می‌شود.
به‌سانِ عطری که زنبق از خود در فضا می‌پراکند و عطرآگینش می‌کند
سرچشمه‌ی نیکی‌های وجودِ من هم در آن گور است.
زنبق دره اونوره دوبالزاک
آیا می‌شود بالاخره سری بر من جوانه بزند، سری از آن خودم، که در آن زهرهایی عمل بیاورم شایسته خودم، و پاهایی که زیرشان علف سبز شود، بالاخره در آن جا می‌بودم، بالاخره می‌توانستم بروم، این تنها درخواستی است که دارم، نه، نمی‌توانم درخواستی داشته باشم. متن‌هایی برای هیچ ساموئل بکت
انگار به جای زیستن زندگی با زندگیِ واقعی بازی بازی می‌کنم. باید چیزی پیدا کنم که باید انجامش بدهم، چیزی که نتوانم خودم هم انکارش کنم و کنار بگذارمش. از پس این وضع بر نمی‌آیم؛ این که فقط زنِ خانه باشم. نمی‌فهمم بقیه چطور از پسش بر می‌آیند. عملاً هیچ کاری برای انجام دادن ندارم جز انتظار. انتظار مردی که باید خانه و دوستم داشته باشد. یا به دور و برم نگاه کنم و ببینم چیزی حواسم را پرت می‌کند. دختری در قطار پائولا هاوکینز
انواع و اقسام کارهایی را انجام بده که از قلبت برمی آیند. وقتی اعمالت ریشه در قلب تو دارند، احساس رضایت خواهی کرد، حسادت نمی‌کنی، حسرت اموال دیگران را نمی‌خوری. تمام وجودت انباشته از عکس العمل‌های خودت خواهد شد سه‌شنبه‌ها با موری مرد پیر مرد جوان و بزرگترین درس زندگی میچ آلبوم
اوشیما پکر می‌گوید: «شاید بیشتر آدم‌های دنیا سعی نمی‌کنند آزاد باشند، کافکا. فقط فکر می‌کنند که آزادند. همه‌اش توهم است. بیشتر آدم‌های دنیا اگر آزادشان بگذاری، بدجوری تو هچل می‌افتند. بهتر است یادت باشد. مردم عملا ترجیح می‌دهند آزاد نباشند.» کافکا در کرانه هاروکی موراکامی
#همدلی بدین معناست که هر آنچه دیگری حس می‌کند، به سرعت در درون خود احساس کنیم، با این اطمینان که به خطا نرفته ایم. این احساس به گونه‌ای است که تصور می‌کنیم دلمان را از سینه خود در آورده، و در سینه آن دیگری جا نهاده‌ایم. همدلی به منزله شاخکی است که سبب لمس موجودات زنده‌ی دیگر می‌گردد؛ چه این موجود زنده برگی از یک درخت باشد، چه یک انسان. این که قادریم، به بهترین شکل حس کنیم، به علت لمس کردن نیست، بلکه به علت وجود دل است که با وساطت خود ما را قادر به انجام هر کاری می‌سازد. نه گیاه شناسان شناخت کاملی از گیاهان دارند و نه روانشناسان درک کاملی از روح‌ها؛ بلکه باز این دل است که این قدرت را در آن‌ها پدید می‌آورد. دل حتی می‌تواند از تلسکوپ‌ها نیز قوی‌تر عمل کند. دل، نیرومندترین اندام شناخت است و این شناخت بدون تفکر و برنامه‌ریزی پیشین رخ می‌دهد. انگار دیگر این وجود ما نبوده است که به حضور دیگری توجهی خاص نشان داده است. این بسیار شگرف است،زیرا نمی‌دانیم در این لحظه چه کسی هستیم. دل از هر گونه دانش مفید به اسلوبی خاص سبقت می‌گیرد؛ این لحظه که همچون آذرخشی تمام آثار هویت را به آتش می‌کشد و پرده‌ی حایل میان من و آن دیگری را می‌درد و بالاترین درخشندگی را با تپش‌های کوچک قلبش جای می‌دهد. از طریق همدلی است که می‌توان از وجود دیگری مراقبت کرد، تا آن حد که خود به آن اندازه مراقب خویشتن نبوده است. او با همدلی تمام توجهش را همچون پرده‌ای از نور روی او پوشانده است، در حالی که هیچ گونه تسلط روانی را بر او تحمیل نکرده است. این هنر زمانی پدید می‌آید که با وجود داشتن بیشترین نزدیکی، #فاصله‌ای مقدس حفظ شود. 30 اثر از کریستین بوبن کریستین بوبن
چگونه می‌توانی همواره برای مرگ آماده باشی؟
«به آن چه که بودیستها انجام می‌دهند عمل کن. هر روز، پرنده ی کوچکی را روی شانه ات تصور کن که سؤال می‌کند:آیا امروز همان روز است؟ آیا آماده ام؟ آیا همه ی آن چه را که انجام می‌دهم، واقعا نیاز دارم انجام دهم؟ آیا همان انسانی هستم که می‌خواهم باشم؟»
موری سر خود را به طرف شانه اش برگرداند. گویی آن پرنده آن جا قرار داشت.
موری سؤال کرد: «آیا امروز، روز مرگ من است؟»
سه‌شنبه‌ها با موری مرد پیر مرد جوان و بزرگترین درس زندگی میچ آلبوم
چیز دیگری که از کار در شرکت آموختم این بود که اکثر مردم هیچ مشکلی با پیروی از دستورات ندارند. عملا از اینکه به آنها گفته شود چه انجام دهند خوشحال می‌گردند. شاید شکایت کنند، اما احساس واقعی‌شان چیز دیگری است. تنها از روی عادت غرولوند می‌کنند. اگر به آنها بگویی باید مستقل فکر کنند و خودشان تصمیم بگیرند و مسئولیت کاری را قبول کنند، می‌بینی هیچ کاری از آنها برنمی‌آید سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش هاروکی موراکامی
در جامعه ای که همه افراد ساعات کوتاهی کار می‌کردند غذای کافی داشتند ،در خانه ای که حمام ویخچال وجود داشت زندگی می‌کردند وصاحب ماشین یا هواپیمای شخصی می‌شدند. بارزترین ومهمترین شکل نابرابری از بین می‌رفت. اگر ثروت مال همه می‌شد دیگر مایه برتری از بین می‌رفت. می شد تصور نمود در حالی که همه از نظر ثروت وآسایش با هم برابرند قدرت در دست طبقه ممتاز جامعه قرار گیرد. ولی در عمل چنین حکومتی پایدار نمی‌ماند زیرا اگر همه جامعه به نسبت مساوی از امنیت وآسایش برخوردار می‌گردیدند گروه کثیری از مردم که بر اثر فقر استثمار شده بودند باسواد می‌شدند واندیشیدن را یاد می‌گرفتند. دیر یا زود متوجه می‌شدند که اقلیت حاکم نقشی ندارند وآنها را از سر راهشان بر می‌داشتند… 1984 جورج اورول
معیارهای زندگی وی حالت شخصی داشتند. احساسات وی متعلق به خودش بود واز بیرون به او تحمیل نمی‌شد. از نظر او عملی که فایده ای نداشت لزوما بی معنا نبود.
اگر انسان کسی را دوست داشت ،به او عشق می‌ورزید ووقتی چیزی برای عرضه نداشت عشقش را نثارش می‌کرد.
1984 جورج اورول
"مهم‌ترین چیز در زندگی این است که یاد بگیریم،
۱-چگونه امواج #عشق را بیرون بفرستیم
و
۲-چگونه امواج عشق را پذیرا باشیم. "
موری زمزمه وار تکرار کرد:«پذیرای امواج عشق باشیم. ما فکر می‌کنیم استحقاق و ظرفیت عشق را نداریم. فکر می‌کنیم اگر اجازه دهیم عشق در ما نفوذ کند، خیلی حساس و مهربان خواهیم شد. اما خردمندی به نام لوین (Levine) چه خوب این مطلب را گفته که:»عشق تنها عمل عقلانی (منطقی) است. "
سه‌شنبه‌ها با موری مرد پیر مرد جوان و بزرگترین درس زندگی میچ آلبوم
#مادر انسان را در مرکز دنیا قرار می‌دهد و #محبوب، او را به اقصی نقاط این مرکز تبعید می‌کند. در واقع عملی را که یک زن انجام می‌دهد، تنها یک زن دیگر می‌تواند آن را خنثی کند.
از مادر، اندیشه و قدرت درونی خویش را می‌گیریم که می‌توان به آن افتخار کرد و از محبوب، حقیقت بیچارگی خود را می‌فهمیم که می‌توان آن را نوشت. از یکی #آرامش می‌گیرید و از دیگری ناآرامی.
30 اثر از کریستین بوبن کریستین بوبن
آن چه در ما انگیزه جست و جو ایجاد می‌کند، امیدواری است؛ همان امیدواری که فنا ناپذیر است. حتی در ناامیدترین انسان ها. هیچ کس نمی‌تواند لحظه ای را بدون امید زندگی کند. دانشمندانی که خلاف این عقیده را دارند و ادعا می‌کنند که به راحتی می‌توانند در یک زندگی بدون امید سر کنند، هم به خود و هم به دیگران دروغ می‌گویند.
به اعتقاد پاسکال، حتی آن کسی که خود را به دار می‌آویزد، به زندگی بهتر از این امیدوار است و از این رو تن به چنین عملی می‌دهد که به دار آویخته شدن، تبدیل به تنها راه سعادت شده است. او با این کار معتقد است که پس از این نفس راحت‌تری خواهد کشید… بنابراین او هم امید دارد!
امید غذای روح و سرچشمه‌ی آرامش آن است. روح نیز به اندازه جسم نیازمند تنفس و تغذیه است. تنفس روح، عشق و زیبایی است که در تنهایی و سکوت معنا می‌شود. تنفس روح، نیکویی است و سخن نیک.
30 اثر از کریستین بوبن کریستین بوبن
برخی آدم‌ها هر چقدر که میل شان بیشتر باشد عمل کردن برایشان ناممکن‌تر می‌شود. بی اعتمادی به خودشان دست و پایشان را می‌بندد، ترس از «خوش نیامدن» از پا درشان می‌آورد؛وانگهی، عواطف ژرف به زنان نجیب می‌مانند: از افشا شدن می‌ترسند و عمری سر به زیر زندگی می‌کنند. تربیت احساسات گوستاو فلوبر
صدای گریه ی مردها چقدر دل آدم را می‌خراشد. حس می‌کنی نهایت بیچارگی و درماندگی شان است که گریه می‌کنند. فکر می‌کنی که دیگر توانایی هیچ عملی را ندارند که گریه می‌کنند. مرد که گریه نمی‌کند. مرد می‌ایستد و مشکل را حل می‌کند. وقتی مردی گریه می‌کند می‌فهمی که به آخر خط رسیده. می‌فهمی که دیگر نتوانسته کاری بکند. می‌فهمی که کار از کار گذشته دیگر. تو هم می‌لرزی. می‌ترسی. وقتی مردها گریه می‌کنند از تو چه کاری بر می‌آید؟ باید بروی بمیری. باید بمیری توی دنیایی که مردهایش ناتوانند و گریه می‌کنند. پرتقال خونی پروانه سراوانی
«خدا چه معنایی برای شما دارد؟»
«هر کس خدا را بشناسد، نمی‌تواند توصیفش کند. هر کس خدا را توصیف کند، او را نمی‌شناسد.»
عجب!
خودم از جمله خودم به شگفت آمده ام. بارها از من این سؤال را پرسیده اند و هر بار جواب خودکارم این بوده: «خدا به موسی گفت: ٰمن هستم ٰ، بنابراین خدا نه فاعل است و نه موضوع. فعل است، عمل است.
الف پائولو کوئیلو
با هجر که رو به رو می‌شوی، فایده ای ندارد سعی کنی چیزی را که از دست رفته دوباره به دست بیاوری، بهتر است از فضای عظیمی که این هجر در برابرمان باز می‌کند استفاده و آن را با چیز تازه ای پر کنیم. در نظر، هر هجری به خیر ماست؛ در عمل اما، در این لحظات است که وجود خدا را زیر سؤال می‌بریم و از خودمان می‌پرسیم: «چه کردم که سزاوار این باشم؟» الف پائولو کوئیلو
ما چون پلی هستیم برای رسیدن به چیزی والاتر، هر یک از ما، در فرایند بدل شدن به چیزی هستیم بیش از آن چه تا کنون بوده ایم. نیچه می‌گوید وظیفه ما در زندگی، تکمیل کردن آفرینش و طبیعت خویش است. او دستورالعملی نیز برای اجرای این وظیفه درونی بایسته به ما پیشکش کرده است، نخستین جمله ماندگارش: بشو آن که هستی. وقتی نیچه گریست (رمانی درباره وسواس) اروین یالوم
رمان تندیس (این رمان را حتما بخوانید)
نظرات عده ای از خوانندگان رمان تندیس:
برگرفته از برخی از مجلات و روزنامه ها:
این کتاب یک رمان ساده نیست. مثل خود زندگی می‌مونه. که فکر می‌کنم به جای خوندن این کتاب باید اونو زندگی کرد. درک کرد. کاش می‌شد این کتاب را فیلم کرد تا همه ببیند.
افسانه واحدی. (کارشناس جهانگردی)
من با خواندن این کتاب فهمیدم. عشقی در زمین جاریه… عشقی که خدا به خاطر ان به بنده اش احسن الخالقین گفت. عالی بود این کتاب واقعا ممنونم خانوم سیفی
مریم حقی (لیسانس زبان)
این کتاب به من اموخت هر قدر ادما جلوی من خودشون و قدرتشون را به رخ بکشن قدرت بلاتری از من حمایت می‌کنه. من برعکس همیشه زندگی ام ،راه درست عشق را در این کتاب دیدم. نمی‌دونم چرا تا حالا کور بودم.
عصمت صادقی (کارشناس تاریخ)
خانوم سیفی تو چیزی را بهم دادی که بهش احتیاج داشتم اینه که من مدیون تو شدم. خدا این کتاب را سر راهم قرار داد تا من که ادم لجبازی هستم و هرکسی نمی‌تونه منو با حرف یا با عمل از کاری که می‌کنم و حرفی که می‌زنم و نظرم برگردونه. ولی هنوز موندم تو و کتابت با من چکار کردید
زینب محمدی (لیسانش شیمی)
تندیس محشر بود. من تندیس را نخوندم همه را به وضوح دیدم خانوم سیفی کتابت بهترین هدیه رو که هیچ کس نمی‌تونست بهم بده رو داد فهمیدم یه جور متفاوت از دیگران نگاه کردن چقدر لذت بخشه. اینکه همیشه خدار ا در همه لحظه هات ببینی…
شهلا موسوی (خانه دار)
داستان چون واقعی بود خیلی به دلم نشست چون همه رو تو زندگی واقعی می‌بینم. این کتاب برام نماد صبر و پایداری در مقابل مشکلات بود مریم فیضی (ارشد جامعه شناسی)
تندیس نشانگر واقعیت زندگی امروزه و نمادی از پاکی و صداقت و یکرنگیه. صبا زمانی (لیسانس زبان)
به نظر من تندیس عالی، جذاب و شیرین بودراه رسیدن به ارامش و توکل را خوب به تصویر کشیده بود
سمیه طاهری (فوق دیپلم الترونیک)
تندیس داستان ادمیان است که در پستی و بلندی مشکلات در گیر است و همچون تندیس در پس حوادث زندگی اش صیقل خورده و در این مسیر دست مهربان خدا همیشه همراه او بوده و او را به کمال رسانده کتاب داستان قوی دارد و شخصیت پردازی ان عالی است.
سمانه میزایی (فوق لیسانس زبان فرانسه)
تمام ابعاد زندگی انسانی از نظر غم شادی دلواپسی و نگرانی دوستی اضطراب تنش و تمام دغدغه‌های زندگی و مهمتر از همه امید و هیجان را تونستم در این کتاب پیدا کنم. در ضمن نام یاد و نقش خداوند در زندگی شخصیت‌های تندیس کاملا ملموس و نمایان بود. امیدوارم این اثارا ارزشمند بیشتر چاپ شوند و در اختیار خواننده گان قرار گیر ند اعظم و سحاق (دانشجوی معماری)
تندیس واقعا تندیسه نمادی از شک و ایمان و مفهوم واقعی خدا و عشق وانسان.
شروین افشار (دکتر دارو ساز)
کتابی ملموس و مفهومی. داستان زندگی که خواننده را فکر وامیدراه که شخصیت‌های کتاب از کجا به کجا رسیدند اموزنده و جذاب وکه باعث ترغیب انسان به تحمل سختی و راهگشای رههای بهتر زیستن می‌کند. لیلا سیفی (لیسانس مدیریت جهانگردی)
تندیس فرشته سیفی
«ما موجوداتی در جستجوی معنا هستیم که باید با دردسر پرتاب شدن به درون دنیایی که خود ذاتاً بی معناست، کنار بیاییم». و سپس توضیح داده ام که برای پرهیز از پوچ گرایی، باید وظیفه ای مضاعف را تقبل کنیم: ابتدا طرحی چنان سترگ برای معنای زندگی ابداع کنیم که پشتوانه زندگی باشد. بعد، تعبیری بیندیشیم تا عمل ابداعمان را فراموش کنیم و خود را متقاعد کنیم که معنای زندگی را ابداع نکرده ایم، بلکه کشفش کرده ایم، به عبارتی این معنا وجودی مستقل دارد. مامان و معنی زندگی (داستان‌های روان‌درمانی) اروین یالوم
آنچه از آن می‌ترسیم مسحورمان می‌کند. در اصل، نمی‌توان گفت آنچه را که از آن می‌ترسیم، آرزومندش نیستیم ولی #جرأت #عمل به آنچه از آن می‌ترسیم، کار همه کس نیست. شما چنین جرأتی داشتید. جرأت داشتید که #اشتباه کنید. در زندگی باید اشتباه کرد. اشتباه کردن یعنی #شناختن، باید شناخت. جان شیفته 1و2 (2 جلدی) رومن رولان
نامه ی بیست و دوم
عزیز من!
گاهی که از روند روزگار، زیر لب، شکایت می‌کنی، و اظهار تعجب از این که زندگی، با من و تو نیز ، گهگاه، سر مدارا نداشته است، این گونه به نظر می‌رسد که تو هنوز هم، زندگی را چیزی مستقل از زندگان می‌بینی، که به راه خود می‌رود و آنچه خود می‌خواهد انجام می‌دهد؛ و این، البته خوب می‌دانی که درست نیست. ما بر سر این مسأله، سالهاست که به وحدت نظر رسیده ایم و اراده به تردید نیز نکرده ایم:
زندگی، در بسیاری از لحظه ها، عاری از هر نوع معنا و مفهومی ست. این، ما هستیم که با مجموعه ی عملکردهایمان به زندگی معنا و مفهوم می‌بخشیم. زندگی، به خودی خود، نه بد است نه خوب، نه تلخ است نه شیرین، نه ظالمانه و نه سرشار از عدالت…
انسان، فقط یک موجود زنده نیست؛ بلکه خود، هم زنده است و هم زندگی ست. می‌دانم…راست می‌گویی… این سخنان را بارها و در هر جا که توانسته ام گفته ام؛ و نیز گفته ام که این حوادث نیستند که انسان را امیدوار یا ناامید می‌کنند؛ این طرز نگاه کردن ما به حوادث است و زاویه ی دید ما، که مایه ی اصلی یأس و امید را می‌سازد.
انسان هنوز یاد نگرفته آنگونه به حوادث نگاه کند که تلخ‌ترین و دردناک‌ترین آنها راهشیارکننده، نیرودهنده، تجربه بخش، برانگیزنده و آینده ساز ببیند.
استخراج قدرت از درون ضعف، استخراج ایمان از قلب بی ایمانی، بیرون کشیدن آرامش از اعماق آشفتگی ها، و تراشیدن و سخت تراشیدن سنگ حجیم و بی قواره ی سرخوردگی ها، آنگونه که از درون آن ، پیکره ی صیقل و سنگی و استوار دلبستگی به آینده بیرون کشیده شود - این، وظیفه ی انسان عصر ماست، و این وظیفه ی من و توست به عنوان آدمهایی که ناگزیر، عصر خویش را پذیرفته ایم و با آن درگیر شده ایم.
بانوی من!
باور کن که این نگاهی بسیار فلسفی، پیچیده و عمیق به زندگی و ارزش‌های آن نیست، این فقط ساده نگاه کردن است؛ ساده و صادقانه و سازنده نگاه کردن.
ما روزگار خویشتنیم، زمان و زمانه ی خویشتنیم، و جایگاه خویشتن.
ما نفس زندگی هستیم، و ماده ی زندگی، و روح زندگی…
آیا زندگی را چگونه می‌خواهی؟
ما را آنگونه بخواه، و ما را آنگونه که می‌خواهی بساز!
از هم امروز
از همین حالا…
40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
نامه ی بیست و دوم
عزیز من!
گاهی که از روند روزگار، زیر لب، شکایت می‌کنی، و اظهار تعجب از این که زندگی، با من و تو نیز ، گهگاه، سر مدارا نداشته است، این گونه به نظر می‌رسد که تو هنوز هم، زندگی را چیزی مستقل از زندگان می‌بینی، که به راه خود می‌رود و آنچه خود می‌خواهد انجام می‌دهد؛ و این، البته خوب می‌دانی که درست نیست. ما بر سر این مسأله، سالهاست که به وحدت نظر رسیده ایم و اراده به تردید نیز نکرده ایم:
زندگی، در بسیاری از لحظه ها، عاری از هر نوع معنا و مفهومی ست. این، ما هستیم که با مجموعه ی عملکردهایمان به زندگی معنا و مفهوم می‌بخشیم. زندگی، به خودی خود، نه بد است نه خوب، نه تلخ است نه شیرین، نه ظالمانه و نه سرشار از عدالت…
انسان، فقط یک موجود زنده نیست؛ بلکه خود، هم زنده است و هم زندگی ست. می‌دانم…راست می‌گویی… این سخنان را بارها و در هر جا که توانسته ام گفته ام؛ و نیز گفته ام که این حوادث نیستند که انسان را امیدوار یا ناامید می‌کنند؛ این طرز نگاه کردن ما به حوادث است و زاویه ی دید ما، که مایه ی اصلی یأس و امید را می‌سازد.
انسان هنوز یاد نگرفته آنگونه به حوادث نگاه کند که تلخ‌ترین و دردناک‌ترین آنها راهشیارکننده، نیرودهنده، تجربه بخش، برانگیزنده و آینده ساز ببیند.
استخراج قدرت از درون ضعف، استخراج ایمان از قلب بی ایمانی، بیرون کشیدن آرامش از اعماق آشفتگی ها، و تراشیدن و سخت تراشیدن سنگ حجیم و بی قواره ی سرخوردگی ها، آنگونه که از درون آن ، پیکره ی صیقل و سنگی و استوار دلبستگی به آینده بیرون کشیده شود - این، وظیفه ی انسان عصر ماست، و این وظیفه ی من و توست به عنوان آدمهایی که ناگزیر، عصر خویش را پذیرفته ایم و با آن درگیر شده ایم.
بانوی من!
باور کن که این نگاهی بسیار فلسفی، پیچیده و عمیق به زندگی و ارزش‌های آن نیست، این فقط ساده نگاه کردن است؛ ساده و صادقانه و سازنده نگاه کردن.
ما روزگار خویشتنیم، زمان و زمانه ی خویشتنیم، و جایگاه خویشتن.
ما نفس زندگی هستیم، و ماده ی زندگی، و روح زندگی…
آیا زندگی را چگونه می‌خواهی؟
ما را آنگونه بخواه، و ما را آنگونه که می‌خواهی بساز!
از هم امروز
از همین حالا…
40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
نامه نوزدهم
به راستی چه درمانده اند آنها که چشم تنگ شان را به پنجره‌های روشن و آفتابگیر کلبه‌های کوچک دیگران دوخته اند…
و چقدر خوب است ، چقدر خوب است که ما - تو ومن - هرگز خوشبختی را در خانه ی همسایه جستجو نکرده ایم.
این حقیقتاً اسباب رضایت خاطر و سربلندی ماست که بچه هایمان هرگز ندیده و نشنیده ان که ما ارفاه دیگران ، شادی‌های دیگران، داشتن‌های دیگران، سفره‌های دیگران، و حتی سلامت دیگران، به حسرت سخن گفته باشیم. و من، هرگز، حتی یک نفس شک نکرده ام که تنها بی نیازی روح بلند پرواز تو این سرافرازی و آسودگی بزرگ را به خانه ی ما آورده است…
تو با نگاهی پر شوکت و رفیع - همچون آسمان سخی - از ارتفاعی دست نیافتنی ، به همه ی ما آموختی که می‌توان از کمترین شادی متعلق به دیگران ، بسیار شاد شد - بدون توقع تصرف آن شادی یا سهم خواهی از آن.
من گفته ام، و تو در عمل نشان داده ای:
خوشبختی را نمی‌توان وام گرفت.
خوشبختی را نمی‌توان برای لحظه ای نیز به عاریت خواست.
خوشبختی را نمی‌توان دزدید نمی‌توان خرید نمی‌توان تکدی کرد…
بر سر سفره ی خوشبختی دیگران، همچو یک مهمان ناخوانده، حریصانه و شکم پرورانه نمی‌توان نشست، و لقمه ای نمی‌توان برداشت که گلوگیر نباشد و گرسنگی را مضاعف نکند.
پرنده ی سعادت دیگران را نمی‌توان به دام انداخت، به خانه ی خویش آورد، و در قفسی محبوس کرد - به امید باطلی، به خیال خامی.
خوشبختی ، گمان می‌کنم، تنها چیزی ست در جهان که فقط با دست‌های طاهر کسی که به راستی خواهان آن است ساخته می‌شود، و از پی اندیشیدنی طاهرانه.
البته ما می‌دانیم که همه گفت و گو هایمان در باب خوشبختی، صرفاً مربوط به خوشبختی در واحدی بسیار کوچک است نه خوشبختی اجتماعی ، ملی ، تاریخی و بشری…
برای رسیدن به آنگونه خوشبختی - که آرمان نهایی انسان است - نیرو، امید، اقدام و اراده ی مستقل فردی راه به جایی نمی‌برد و در هیچ نامه ای هم، حتی اگر طوماری بلند باشد، نمی‌توان درباره ی آن سخن به درستی گفت.
عزیز من!
خوشبختی امروز ما ، تنها به درد آن می‌خورد که در راه خوشبخت سازی دیگران به کار گرفته شود. شرط بقای سعادت ما این است، و همین نیز علت سعادت ماست.
یک روز از من پرسیدی:
«کی علت و معلول، کاملاً یکی می‌شود؟» و یادت هست که من، در جا، جوابی نیافتم که بدهم.
بسیار خوب!
پاسخت را اینک یافته ام…
40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
نامه هیجدهم
بانوی ارجمند من!
دیروز، شنیدم که در تأیید سخن دوستی که از بد روزگار می‌نالید، ناخواسته و به همدردی می‌گفتی: «بله…درست است. زندگی، واقعاً، خسته کننده، کسالت آور، و یکنواخت شده است» …
اما این درست نیست عزیز من، اصلاً درست نیست.
مستقل از انسان و آنچه که انسان می‌کند، در جستجوی چیزی در ذات زندگی نباید بود.
از مزاح مکرر «زندگی موریانه‌ها و زنبوران عسل» بگذر! آنها شاید موجودات بسیار مهمی هستند که مسائل بسیار مهمی را اثبات می‌کنند؛ اما کمترین نقشی در ساختمان معنوی حیات ندارند.
به جستجوی بیهوده ی چیزی نباش ، که اگر تو نباشی و دیگران نیز نباشند، آن چیز، همچنان باشد، و خوب و دلخواه و سرشار از نشاط نا مکرر باشد.
نه…تنها به اعتبار موجود زنده و پویای توست که چیزی بد است یا چیزی خوب؛ چیزی کهنه است و چیزی نو، چیزی زیباست و چیزی نازیبا؛ و تنها بر اساس اراده، عمل، و اندیشه ی تو آنچه بد است به خوب تبدیل خواهد شد، آنچه نازیباست به زیبا، و آنچه مکرر است به نامکرر…
هرگز گمان مبر که زندگی، بدون انسان، یا بدون موجودی زنده که قدرت تفکر و انتخاب داشته باشد، باز هم زندگی ست.
عزیزمن!
هرگز از زندگی، آنگونه که انگار گلدانی ست بالای تاقچه یا درختی در باغچه، جدا از تو و نیروی تغییر دهنده ی تو، گله مکن!
هرگز از زندگی آنگونه سخن مگو که گویی بدون حضور تو، بدون کار تو، بدون نگاه انسانی تو، بدون توان درگیری و مقاومت تو، بدون مبارزه ی تو، پافشاری تو، سرسختی تو، محبت تو، ایمان تو، نفرت تو، خشم تو، فریاد تو، و انفجار تو، باز هم زندگی ست و می‌تواند زندگی باشد.
زندگی، مرده ریگ انسان نیست تا پس از انسان یا در غیابش، موجودیتی عینی و مادی داشته باشد. زندگی، کارمایه ی انسان است، و محصول انسان، و دسترنج انسان، و رویای انسان، و مجموعه ی آرزوها و آرمان‌های انسان - که بدون انسان هیچ است و کم از هیچ.
زندگی حتی ممکن است خواب طولانی و رنگین یک انسان باشد - بسیار دور از واقعیت بیداری؛ اما به هر حال چیزی ست متعلق به انسان، برخاسته از انسان، و سرچشمه گرفته از قدرت‌های مثبت و منفی انسان.
به یادم می‌آید که در جایی خوانده ام یا نوشته ام: «خدای من، زمین بی انسان را دوست نمی‌دارد و هرگز نیز دوست نداشته است». ساختن زمین آنگونه که انسان، روی آن، نفسی به آسودگی و سلامت بکشد، و بتواند جزء و کل آن را عاشقانه اما نه طمع ورزانه بخواهد و نگه دارد، تنها رسالت انسان است؛ و رسالت تو و من، اگر از داشتن عنوان پرمسؤولیت و خطیر «انسان» هراسی به دل هایمان نمی‌افتد…
بانوی من!
ما نکاشته هایمان را هرگز درو نمی‌کنیم.
پس به آن دوست بگو: خستگی کاشته ای که خستگی برداشته ای. اینک به مدد نیرویی که در توست و چه بخواهی و چه نخواهی زمانی از دست خواهد رفت، چیزی نو و پرنشاط بساز…
چیزی که اگر تو را به کار نیاید، دست کم، بچه هایت را به کار خواهد آمد…
40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
نامه دوازدهم
بانوی بزرگوار من!
چرا قضاوتهای دیگران در باب رفتار، کردار، و گفتار ما، تو را تا این حد مضطرب و افسرده می‌کند؟
چرا دائماً نگرانی که مبادا از ما عملی سر بزند که داوری منفی دیگران را از پی بیاورد؟
راستی این «دیگران» که گهگاه این قدر تو را آسیمه سر و دلگیر می‌کنند ، چه کسانی هستند؟
آیا ایشان را به درستی می‌شناسی و به دادخواهی و سلامت روح ایشان ، ایمان داری؟
تو، عیب این است، که از دشنام کسانی می‌ترسی که نان از قِبَل تهدید و باج خواهی و هرزه دهانی خویش می‌خورند - و سیه روزگارانند، به ناگزیر…
عجیب است که تو دلت می‌خواهد نه فقط روشنفکران و مردم عادی، بل شبه روشنفکران و شبه آدمها نیز ما و زندگی ما را تحسین کنند و بر آن هیچ زخم و ضربه ای نزنند…
تو دلت می‌خواهد که حتی مخالفان راه و نگاه و اندیشه و آرمان ما نیز ما را خالصانه بستایند و دوست بدارند…
این ممکن نیست، نیست، نیست عزیز من؛ این - ممکن - نیست. در شرایطی که امکان وصول به قضاوتی عادلانه برای همه کس وجود ندارد ، این مطلقاً مهم نیست که دیگران ما را چگونه قضاوت می‌کنند؛ بلکه مهم این است که ما ، در خلوتی سرشار از صداقت، و در نهایت قلب مان، خویشتن را چگونه داوری می‌کنیم…
عزیز من!
بیا به جای آنکه یک خبر کوتاه در یک روزنامه ی امروز هست و فردا نیست، این گونه بر آشفته ات کند، بیمناک و بر آشفته از آن باش که ما، نزد خویشتن خویش، از عملی، حرفی، و حرکتی، مختصری خجل باشیم. این را پیش از ما بسیار گفته اند ، باور کن:
هر کس که کاری می‌کند، هر قدر هم کوچک، در معرض خشم کسانی ست که کاری نمی‌کنند.
هر کس که چیزی را می‌سازد - حتی لانه ی فرو ریخته ی یک جفت قمری را - منفور همه ی کسانی ست که اهل ساختن نیستند.
و هر کس که چیزی را تغییر می‌دهد - فقط به قدر جابه جا کردن یک گلدان، که گیاه درون آن، ممکن است در سایه بپوسد و بمیرد - باید در انتظار سنگباران همه ی کسانی باشد که عاشق توقف اند و ایستایی و سکون. …و بیش از اینها، انسان، حتی اگر حضور داشته باشد، و بر این حضور ، مصرّ باشد، ناگزیر، تیر تنگ نظری‌های کسانی که عدم حضور خود را احساس می‌کنند، و تربیت، ایشان را اسیر رذالت ساخته، به او می‌خورد…
از قدیم گفته اند ، و خوب هم، که: عظیم‌ترین دروازه‌های اَبر شهر‌های جهان را می‌توان بست ؛ اما دهان حقیر آن موجودی را که نتوانسته نیروهایش را در راستای تولید مفید یا در خدمت به ملت، میهن، فرهنگ، جامعه، و آرمان به کار گیرد، حتی برای لحظه ای نمی‌توان بست.
آیا می‌دانی با ساز همگان رقصیدن، و آنگونه پای کوبیدن و گل افشاندن که همگان را خوش آید و تحسین همگان را بر انگیزد، از ما چه خواهد ساخت؟ عمیقاً یک دلقک؛ یک دلقک درباری دردمند دل آزرده، که بر دار رفتار خویشتن آونگ است - تا آخرین لحظه‌های حیات.
عزیز من!
یادت باشد، اضطراب تو، همه ی چیزی ست که تنگ نظران ، آرزومند آنند. آنها چیزی جز این نمی‌خواهند که ظل کینه و نفرت شان بر دیوار کوتاه کلبه ی روشن ما بیفتد و رنگ همه چیز را مختصری کدر کند.
رهایشان کن عزیز من، به خدا بسپارشان، و به طبیعت…
تو خوب می‌دانی که اضطراب و دل نگرانی ات چگونه لرزشی به زانوان من می‌اندازد، و چگونه مرا از درافتادن با هر آنچه که من و تو ، هر دو نادرستش می‌دانیم ، باز می‌دارد.
بانوی من!
دمی به یاد آن دلاوران خط شکنی باش که در برابر خود، رو در روی خود، فقط چند قدم جلوتر ، بدکینه‌ترین دشمنان را دارند. آیا آنها حق است که از قضاوت دشمنان خود بترسند؟
بگو: «ما تا زمانی که می‌کوشیم خود را خالصانه و عادلانه قضاوت کنیم، از قضاوت دیگران نخواهیم ترسید و نخواهیم رنجید» …
40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
آدم‌ها در جهانی زندگی می‌کنند که در آن واژه‌ها حکومت می‌کنند و نه عمل‌ها و این صلاحیت نهایی در تسلط بر زبان است. این وحشتناک است به دلیل اینکه ما پستانداران برنامه ریزی شده ای هستیم برای خوردن، خوابیدن، تولید مثل کردن، به چنگ آوردن سرزمین خود و برقراری امنیت خود و اینکه با استعداد‌ترین ها در انجام کارها، حیوان‌ترین ما، همیشه اجازه می‌دهند کسانی سوارشان شوند که خوب حرف می‌زنند در حالی که از نگه داری باغ خود، از آوردن یک خرگوش برای شام یا درست تولید مثل کردن ناتوانند. انسان‌ها در جهانی زندگی می‌کنند که ناتوان‌ها بر آن‌ها حاکم اند. این اهانتی وحشتناک به طبیعت حیوانی ماست، نوعی فساد، تناقض عمیق ظرافت جوجه‌تیغی موریل باربری
کمتر کسانی مثل معلم جماعت حسودند. سال‌های سال شاگردها مثل آب رودخانه می‌غلتند و می‌روند. شاگردها روان می‌شوند و فقط معلم است که مثل سنگِ جاخوش کرده ته رودخانه باقی می‌ماند. با دیگران از امیدهایش حرف می‌زند، اما خودش خواب‌شان را نمی‌بیند. خود را بی‌ارزش می‌داند و یا به انزوای خودآزار پناه می‌برد، یا اگر در این مورد ناکام شد، در نهایت مظنون و ریاکار می‌شود، و تا ابد رفتار نامتعارف دیگران را به باد انتقاد می‌گیرد. آن‌چنان اشتیاقی به آزادی و عمل دارد که فقط از مردم بیزار می‌شود. زن در ریگ روان کوبه آبه
وقتی انسان می‌خواهد تصمیمی را عملی کند که شانس کمی وجود دارد کسی مفهوم آن را درک کند، باید چیزی را به تصادف واگذار نکند و بسیار محتاط باشد. آدم نمی‌تواند نصور کند که دیگران با چه سرعتی ممکن است سر راه اجرای تصمیمی که آن همه برایش اهمیت دارد مانع ایجاد کنند ظرافت جوجه‌تیغی موریل باربری
بزرگ‌تر ها با مرگ رابطه جنون آمیزی دارند، آب و تاب وحشتناکی به آن می‌دهند، چنان به آن رنگ و لعاب می‌زنند که نپرس، حال آن که خود مسئله پیش پا افتاده‌ترین کار است. آن چه برای من اهمیت دارد، در واقع، خود عمل نیست بلکه چگونه انجام دادن آن است ظرافت جوجه‌تیغی موریل باربری
در آن حوالی افراد بسیاری را می‌شناخت وبرای همین بود که سفر را دوست داشت. آدم همواره دوستان تازه ای می‌یافت و با این وجود مجبور نبود هر روز کنارشان بماند. اگر آدم همواره همان آدم‌های ثابت را ببیند -و در مدرسه الهیات چنین بود- احساس می‌کند بخشی از زندگی اش را تشکیل می‌دهند. و از آن جا که بخشب از زندگی ما می‌شوند، هوس می‌کنند زندگی مان را هم تغییر بدهند.
اگر آدم انطور که آن‌ها انتظار دارند عمل نکند ، به باد انتقادش می‌گیرند. چون هرکس فکر می‌کند دقیقا می‌داند ما باید چطور زندگی کنیم…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 33
کیمیاگر پائولو کوئیلو
تصمیم گرفتم از آتنا بپرسم چرا هنگامی که خواستار جدایی شدم، آن قدر آرام عکس العمل نشان داد.
پاسخ داد: «برای اینکه در طول زندگی آموخته ام در سکوت رنج بکشم.»
و تنها در آن هنگام بود که دست هایش را دورم حلقه کرد و تمام اشک هایی را که دوست داشت آن روز بریزد، بر آغوشم ریخت.
ساحره پورتوبلو پائولو کوئیلو
رمزِ کار برای جاناتان در این بود که دیگر خود را محبوس در یک جسم محدود نبیند، جسمی که طول بالش یک متر است و عملکردش را میتوان روی نمودار ترسیم کرد. رمز کار در این بود که بداند جوهره ی حقیقی اش، با کمالی همپای اعدادِ هرگز نانوشته، همزمان در همه جا ورای فضا و زمان زنده است. جاناتان مرغ دریایی ریچارد باخ
هلیکون: می ایستد و ماننددستگاه خودکار از بر میخواند. )((اعدام امری است عالمگیر،نیروبخش و عادلانه در نیت و در عمل. آدمی می‌میرد چون مقصر است. مقصر است چون از اتباع کالیگولاست. و اما همه کس تابع کالیگولاست. پس همه کس مقصر است. از این جا نتیجه می‌گیریم که همه کس می‌میرد. فقط احتیاج به گذشت زمان و صبر هست. کالیگولا آلبر کامو
پرسش: پس انسان معمولی تا چه حد باید توقع قدرشناسی داشته باشد؟
پاسخ: قدرشناسی کامل؟ معمولا نیم ساعت.
راویِ پروست در سن نوجوانی در حسرت دوستی با ژیلبرتِ شاد و شنگول است، که او را در حال بازی در شانزه‌لیزه دیده است. سرانجام آرزویش جامه‌ی عمل به خود می‌پوشد، و ژیلبرت با او دوست می‌شود و راوی را مرتب برای صرف چای به خانه‌اش دعوت می‌کند. از او پذیرایی می‌کند، و با کمال مهربانی برایش کیک می‌بُرد و جلویش می‌گذارد.
راوی خوشحال است، ولی به زودی به حدی که باید شاد نیست. تصور عصرانه خوردن در منزل ژیلبرت که مانند رویایی موهوم می‌نمود، اینک پس از ربع ساعت وقت‌گذرانی در اتاق نشیمن ژیلبرت، و این زمانی است که هنوز او را نمی‌شناخت، پیش از آن که کیک ببرد و غرق در مهربانی‌اش کند، راوی را به تدریج دچار توهم می‌کند.
در نتیجه به گونه‌ای چشمانش را به لطفی که نثارش می‌شود می‌بندد، به زودی فراموش می‌کند باید ممنون چه چیزی باشد زیرا خاطره‌ی زندگی بدون ژیلبرت محو می‌شود و همراه آن چیزی را که باید ارج نهاد. زیرا سرانجام لبخند چهره‌ی ژیلبرت، آراستگی عصرانه‌اش، گرمای میهمان‌نوازی‌اش چنان عادی می‌شود که بخشی از زندگی روزمره تبدیل می‌شود و برای توجه کردن به آن به همان اندازه انگیزه نیاز خواهد داشت که برای تماشای درخت‌ها یا ابرها یا تلفن‌ها لازم است.
دلیل این بی‌توجهی این است که راوی هم مانند همه‌ی ما، در مفهوم پروستی، موجودی است مخلوقِ عادت‌هایش، لاجرم همیشه در معرض بی‌اعتنا شدن به مسائل عادی است.
پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون كند آلن دو باتن
آقای پ گفت: «اگه تو این قرارگاه بمونی، می‌کشنت. من می‌کشمت. همه‌مون می‌کشیمت. نمی‌تونی تا ابد با ما بجنگی.»
گفتم: «من با کسی جنگ ندارم»
گفت: «از همون وقتی که دنیا اومدی مشغول جنگیدن بودی. تو با اون عمل جراحی مغز جنگیدی. با اون صرع جنگیدی. با تموم مستا و معتادا جنگیدی. باز هم امید خودتو از دست ندادی. حالا هم باید امیدتو ورداری و بری به جایی که آدماش امید دارن.»
داشت کم کم دستگیرم می‌شد. او معلم ریاضی بود. من باید امیدم را با امید کسی دیگر حمع می‌زدم. باید امید را ضربدر امید می‌کردم.
گفتم: «امید کجاس؟ کی امید داره؟»
آقای پ گفت: «پسر جون، تو هرچی که از این قرارگاه غم انگیزِ غم‌انگیزِ غم‌انگیز دورتر و دورتر بشی، بیش‌تر و بیش‌تر امیدو پیدا می‌کنی.»
خاطرات صددرصد واقعی 1 سرخ‌پوست پاره‌وقت شرمن الکسی
آیا می‌دانید که در دهکده ی کوچک من، طی یک عملیات انتظامی، یک افسر آلمانی با نهایت ادب از پیرزنی تمنا کرد که یکی از دو پسرش را که به عنوان گروگان باید اعدام شود به میل خود انتخاب کند؟ انتخاب کند، تصورش را می‌کنید؟ این یکی را؟ نه، آن یکی را؟ و ناظر رفتن او باشد. سقوط آلبر کامو
ما افرادی نگران در رفتار کردن، انجام دادن، تصمیم گرفتن و آینده نگری هستیم. همیشه سعی در طرح ریزی چیزی، خاتمهٔ چیز دیگری و کشف چیز سومی هستیم. هیچ اشکال و اشتباهی در این امر وجود ندارد. به هر حال، دنیا را به همین شکل ساخته و تغییر شکل داده ایم. اما بخشی از تجربیات زندگی را عمل ستایش تشکیل می‌دهد. هر از چند گاهی از حرکت باز ایستادن، از خود خارج شدن، در مقابل جهان سکوت اختیار کردن، با جسم و روح زانو زدن، بدون درخواست چیزی، بدون تفکر و حتی بدون تشکر به خاطر هیچ چیز و فقط با عشق آرامی که ما را در بر گرفته است زندگی کردن. در این لحظات، مقداری اشک‌های غیر منتظره - که نه از خوشحالی هستند و نه از اندوه - می‌توانند سرازیر شوند. تعجب نکنید. این خود یک هدیه است. این اشکها در حال شستشوی روح شما هستند.
/ از ترجمه دکتر بهرام جعفری
مکتوب پائولو کوئیلو
من همیشه از این ادعا تعجب کرده ام که می‌گویند: فلان موضوع از لحاظ تئوری درست است، ولی عملی نیست، مثل این که تئوری چیزی جز ردیف کردن یک رشته کلماتی که برای بحث و مکالمه لازم است نبوده و نمی‌توانسته است پایه و ملاک اقدامات و فعالیت‌های عملی باشد.
آنچه می‌توان احتمال داد این است که بعضی افکار بی معنی و غیرقابل تحقق سبب شده اند که این استدلال در افواه مردم جاری شود.
تئوری چیزی است که انسان می‌داند و پراتیک آن چیزی است که عمل می‌کند. پس چگونه می‌شود که انسان چیزی دیگر فکر کند، ولی به طریقی ددیگر عمل نماید؟
مثلا اگر از نظر تئوری برای پختن نان باید ابتدا خمیر کرد و بعد در تنور گذاشت، هیچ آدمی جز آن نخواهد کرد مگر این که دیوانه باشد. معذلک در اجتماع ما گفتن این که فلان کار نتیجه ندارد مد شده و همه جا تکرار می‌شود.
چه باید کرد لئو تولستوی
وقتی دوران تعهد مطلق خودمان را به یک مشت احکام جزمی به خاطر می‌آوریم که حالا به نظرمان رقت‌انگیزند، معمولا لبخند تلخی روی لب‌هایمان می‌نشیند. در همین حال نسل‌های بعد را مشاهده می‌کنیم که این مرحله را طی می‌کنند و از آنجا که می‌دانیم چه قابلیت‌هایی داریم، نگرانشان هستیم. شاید این سخن گزاف نباشد که محبت‌آمیزترین، عاقلانه‌ترین آرزوی ما برای جوان‌ها در این زمانه‌ی پر خشونت باید این باشد که «میدواریم دوره‌ی غرق شدن شما در جنون جمعی، در خود برحق‌بینیِ جمعی، با دوره‌ای از تاریخ کشورتان مصادف نشود که در آن بتوانید عقاید بی‌رحمانه و ابلهانه خود را به مرحله عمل درآورید.» زندان‌هایی که برای زندگی انتخاب می‌کنیم دوریس لسینگ
لحظات نادری هستند در زندگی که نمی‌شود آن طور که هستند شرحشان دادحتی وقتی شرح می‌دهی دائم فکر می‌کنی مبادا بی ره گفته باشی. چنین اتفاقاتی را فقط می‌شود گفت اینطور بود یا آنطور والسلام!
با اسن حال همیشه یک ویری وادارت می‌کند آن اتفاق را برای کسی یا کسانی بازگو کنی. شاید برای این می‌گویی تا بدانی بالاخره یکی پیدا می‌شود آن چیزی را که تو دیده ای ببیند؟اما دریغ اغلب اوقات از عکس العمل آن مخاطب سرخورده می‌شوی یا حتی پشیمان!
اندوه مونالیزا شاهرخ گیوا
چند هفته ی آخر،مهم‌ترین تمرینی را که یک دلقک باید انجام دهد، یعنی تمرین حرکات صورت را انجام نداده بودم.
دلقکی که اساسا با حرکات صورتش باید تماشاگر را جذب کند، می‌بایستی سعی کند دائما عضلات صورتش را تمرین دهد. قبلا همیشه پیش از شروع تمرین، مدتی رو به روی آینه می‌ایستادم و در حالی که زبانم را از دهان خارج میکردم،خودم را از نزدیک نظاره می‌کردم تا احساس بیگانگی را از بین ببرم و به خودم نزدیک‌تر شوم… بعدها دست ازین کار برداشتمو بدون اینکه از عمل خاصی کمک بگیرم ، حدود نیم ساعت در روز به خودم مینگریستم و این کار را آنقدر ادامه میدادم که حضور خودم را نیز از یاد میبردم: از آنجایی که در من تمایلات خودستایی وجود ندارد، بار‌ها در زندگی ام چیزی نمانده بود که کارم به جنون بکشد.
بعد از انجام این تمرین‌ها خیلی راحت وجود خودم را فراموش میکردم، آینه را برمی گرداندم و اگر بعدا در طول روز به شکل تصادفی خودم را می‌دیدم، وحشت می‌کردم: آن کسی را که در آینه میدیدم، مردی غریبه در حمام و یا دستشویی منزل من بود، کسی که نمی‌دانستم آیا او موجودی جدی است یا مضحک، مردی با بینی دراز و صورتی بسان ارواح-و آن وقت بود که از ترس تا آنجا که توان داشتم با سرعت پیش ماری می‌رفتم تا خودم را در چشمان او نظاره کنم، تا از واقعیت وجود خویش مطمئن شوم
عقاید 1 دلقک هاینریش بل
«سیاستِ ما باید در خدمتِ مردم باشد. این هدف و مبنای ماست.» بعد از گفتنِ این جمله، آقا در جایی دیگر عینِ این عبارت را به کار برد: «مسوولان نوکر ِمردم‌اند. در نظام‌های طاغوتی مردم دارای حقِ حقیقی نیستند حال آن که در نظامِ اسلام مردم صاحبِ حکوت‌اند. همه چیز متعلق به مردم است. همه‌ی حق مالِ مردم است. این سیاستِ ماست.» گاهی اوقات این تغییر عبارات لازم است. امروز معنای «خادم» انگار دست‌خوشِ تغییر و تحولِ زبانی شده است. یعنی وقتی مسوولی می‌گوید: «من خادمِ مردم هستم!» ما در معنای خادم - که طبیعتا باید رابطه‌ای دال و مدلولی داشته باشد با عملِ آن مسوول - شک می‌کنیم و «من خادمِ مردم هستم» را معادل می‌گیریم با «من مسوولِ مردم هستم.» این تغییر عبارت هرازگاهی برای عبارتِ دست‌مالی شده لازم است. داستان سیستان (10 روز با ره‌بر) رضا امیرخانی
هیچ حیوانی هرگز مرتکب عمل بی‌رحمانه نمی‌شود. این عمل منحصر به کسانی است که «قوهٔ تمیز اخلاقی» دارند. حیوان وقتی هم که آزاری می‌رساند، در کمال معصومیت این کار را می‌کند. عمل او تباه نیست. برای آن آزار نمی‌رساند که بصرف آزاررساندن لذت میبرد. این کاری است که فقط از انسان سرمی‌زند. موجب و مسبب آنهم همان «قوهٔ تمیز اخلاقی» کذایی او است! بیگانه‌ای در دهکده مارک تواین
قورت دادن بعضی از مسائل مثل ماه‌ها تو را ندیدن عادت من است. این تحمل را عملی به توانایی من در پذیرفتن مسائل ندان. آن‌چه را که پذیرفتم زندگی توست، آن‌چه را که آرزو می‌کنم خوشبختی توست. تصمیم بگیر که دیگر مرا نبینی، چون من چندان با تعقل کاری ندارم، من دیوانه‌ام، ژاله تو تماما مخصوص عباس معروفی
در اورلاندا، نزدیک کلیسا روی نیمکت ساکت نشسته بودند و دریا را تماشا می‌کردند. یالتا از پشت مه بامدادی به دشواری دیده می‌شد، سر کوه‌ها ابرهای سفید متراکم بود. شاخ و برگ درختان بی‌حرکت و فریاد جیرجیرک‌ها بلند و زمزمه‌ی خفه و یکنواخت دریا از آرامش و خواب جاودانی که در انتظار ماست حکایت می‌کرد. وقتی از یالتا و اورلاندو نام و نشانی نبود دریا همین‌طور زمزمه می‌کرد و حالا هم همین‌طور و وقتی از ما هم نام و نشانی به جا نماند همین‌طور بی‌اعتنا و خفه زمزمه خواهد کرد. و در این استواری و تغییر‌ناپذیری، در این بی‌اعتنایی کامل به زندگی و مرگ هر یک از ما، شاید کلید رستگاری جاودانی و پیشرفت وقفه‌ناپذیر زندگی و تکامل همیشگی نهفته است. در کنار این زن جوانی که زیبایی‌اش سپیده دم را شرمگین می‌ساخت و در برابر زیبایی افسانه‌وار دریا و کوه و ابر و آسمان بیکران، گوروف شیفته و آرامش یافته، در این اندیشه بود که راستی اگر خوب فکر کنی همه چیز در این جهان زیبا و دلرباست، به جز آن پستی‌ها و پلیدی‌ها که خود ما - وقتی هدف‌های عالی زندگی و شایستگی انسانی خود را از یاد می‌بریم- به دل راه می‌دهیم و یا عمل می‌کنیم. بانو با سگ ملوس و چند داستان دیگر آنتوان چخوف
زندگی با خونسردی و بی اعتنایی،صورتک هرکسی را به خودش ظاهر می‌سازد،گویا هرکسی چندین صورتک با خودش دارد؛بعضی‌ها فقط یکی از این صورتک‌ها را دایما استعمال می‌کنند که طبیعتا چرک می‌شود و چین و چروک می‌خورد. این دسته،صرفه جو هستند؛دسته ی دیگر،صورتک‌های خودشان را برای زاد و رود خودشان نگه می‌دارند و بعضی دیگر،پیوسته صورت شان را تغییر می‌دهند ولی همین که پا به سن گذاشتند،می فهمند که این آخرین صورتک آن‌ها بوده و به زودی مستعمل و خراب می‌شود،آن وقت صورت حقیقی آن‌ها از پشت صورتک آخری بیرون می‌آید. بوف کور صادق هدایت
… می‌خواهید چیز عجیبی بشنوید؟ پس بدانید از وقتی که صاحب بچه شده ام خدا را شناخته ام. وجود خداوند در همه جا هست چون که خلقت دنیا عمل اوست. آقا، من با دخترهایم همین حال را دارم. فقط، دخترهایم را بیش از آن که خدا دنیا را دوست می‌دارد دوست دارم، زیرا که دنیا بهتر از خدا نیست در صورتی که دخترهایم از من زیباترند. به قدری آنها در روح من جای دارند که من یقین داشتم شما همین امشب آنها را خواهید دید. خدایا! اگر مردی پیدا می‌شد که دلفین کوچکم را، به همان اندازه که وقتی زنی کسی را دوست دارد خوشحال است، خشنود می‌ساخت، من کفش هایش را پاک می‌کردم، خدمتکار او می‌شدم. باباگوریو اونوره دوبالزاک
… درست به من توجه کنید. دل یک دختر بیچاره و بدبخت عینا شبیه به اسفنج خشکی است که منتظر یک قطره احساسات است که آن را پر از مهر و محبت بکند. دل دختری را‌، که تنها و ناامید و فقیر است، به دست بیاورید بدون آنکه توجه داشته باشد که بعدا صاحب ثروت خواهد شد. این عمل مثل آن است که در ورق بازی بهترین ورق را در دست داشته باشید، مثل آن است که در لاتاری شماره‌های برنده را قبلا بدانید، مثل آن است که در بورس بدانید خرید و فروش کدام سهم باصرفه‌تر است. شما پایه‌های محکم یک ازدواج راحت را به این ترتیب بنا می‌کنید… باباگوریو اونوره دوبالزاک
گوریو، در سال اول، اغلب هفته ای یکی دوبار بیرون غذا می‌خورد ولی بعد، بدون اینکه کسی متوجه باشد، به بیش از دو بار در ماه نرسید. این مهمانی‌های خارج مسیو گوریو، که به نفع مادام وکه بود، به مذاقش خوش می‌آمد. اما کم شدن تدریجی این غیبت‌ها و غذا خوردن او به طور منظم در این خانه باعث نارضایتی مادام وکه گردید. مادام وکه علت این امر را دو چیز می‌دانست یکی کم شدن تدریجی ثروت گوریو و دیگری تعمد او به آزار دادن و ضرر رساندن به صاحبخانه. یکی از منفورترین عادات این قبیل مغزهای ضعیف این است که پستی‌های خود رابه دیگران هم نسبت می‌دهند. بدبختانه، در اواخر سال دوم، مسیو گوریو از مادام وکه تقاضا کرد که به طبقه دوم نقل مکان کند و خرج پانسیونش را به سالی نهصد فرانک تخفیف دهد و با این عمل یاوه گویی‌های اطرافیان خود را موجه کرد. به قدری حالا مقتصد شده بود که در زمستان هم آتش در اتاقش روشن نمی‌کرد. بیوه زن اصرار داشت که این مبلغ قبلا پرداخت شود. مسیو گوریو قبول کرد و از این تاریخ به بعد، مادام وکه به جای مسیو گوریو او را بابا گوریو خواند. باباگوریو اونوره دوبالزاک
هر کس بخواهد زیاد درباره دوستیها بیندیشد و عمل کند، زندگی توام با هراسی دارد. هراس از جدایی و عدم هماهنگی. در این حال، واکنش انسان، همچون مردمک چشم است که بر اساس میزان نوری که دریافت می‌کند، از مغز فرمان می‌برد. تلاش دوستان برای این همآهنگی، برخلاف همآهنگی مردمک چشم با نورهایی با شدتهای مختلف، ولی همزمان، و واکنشی که نشان می‌دهد، نمی‌تواند بیشتر از ظرفیت شخصیتی هر یک از آنها طول بکشد. در نتیجه شاید بتوان این امر را به فال نیک گرفت که هیچ معاشرتی پیش از اینکه به نقطه انفصال برسد، در صورتی که دلخواه طرفین نباشد، زیاد طول نخواهد کشید. نقاشی ژوزه ساراماگو
زمانی وقتی جوان‌تر بودم, به فکر افتادم که می‌توانم کس دیگری بشوم. می‌توانم بروم کازابلانکا, باری باز کنم و به اینگرید برگمن بر بخورم. یا با واقع‌گرایی بیشتر –چه عملا واقعی‌تر بود چه نبود- نغمه‌ی زندگی بهتری ساز کنم, چیزی که بیشتر به خویشتن واقعی من بخورد. برای رسیدن به این مقصود, لازم بود تربیت شوم. محیط زیست آمریکا را خواندم و سه بار ایزی رایدر را دیدم. اما مثل قایقی سکان شکسته به جای اول بر می‌گشتم. به جایی نمی‌رسیدم. خودم بودم و در ساحل به انتظار برگشتن خود. سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا هاروکی موراکامی